eitaa logo
Shaeri_1001
140 دنبال‌کننده
169 عکس
140 ویدیو
0 فایل
نویسنده و روزنامه‌نگار نام بزرگم #رضاست #خبرنگار، علاقه مند به ادبیات #دفاع_مقدس و #ادبیات_انقلاب_اسلامی 🌹 سال ها دفتر ما در گرو #صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود دلى سر بلند و سرى سر به زیر از این دست عمرى بسر برده ایم @shaeri1001
مشاهده در ایتا
دانلود
باذن الله... 💠 این تصویر کی و کجا از صحیفه‌ی گیتی فراموش خواهد شد؟ 🔹غروب در نفس سرد جاده خواهم رفت 🔹پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت اول آن که عصا بر دست دارد چون درخت تناوری تکیه زده بر عصایش حاج عیسای عزیز ماست و آن که دست پیرمرد را گرفته که مبادا زمین بخورد و با دستی که بر پشت برده و دلبری می کند محمدصدرای من است. نمی خواستم دیگر در این فضا چیزی بنویسم، اما عشق به این دو نفر، دستم را برد برای نوشتن... دوستم محسن شماخی این عکس باباحاجی و پسرم را دید و گفت: رضا جان! به نظرمن توی این تصویر، صلابت این پدر شهید کاملا نمایان و گویاست. 🔹عصای در دستش در نظرم مانند شمع بندی ساختمان بود. می گویم شمع بندی چون عصا مثل شمع زاویه دارد و مثل ستون عمود نیست. ساختمان ها با ستون های شان می ایستند و چه بسیارند پیرانی که تمام تکیه گاهشان عصای در دستشان است، ولی حاج عیسی به ساختمانی پرصلابت می ماند که زمانه گودبرداری های عجیبی زیر پاهایش انجام داده و لاجرم برای حفظ این بنا مجبور به شمع بندی بر دیواره های آن شده.گویا صلابت پابرجاست و فقط شمع برای حصول ایمنی است و نه برای ایفای نقش ستون ها... تعبیرش را دوست داشتم و نتوانستم از آن بگذرم در پیکره این متن... 🔹دوم روزی که مصطفی صدرزاده شهید شد با دوستان و همسرش به گفت و گو نشستم، همسرش گفت: مصطفی نام جهادی «سید ابراهیم» را برای خود برگزید که نام پدر بزرگ من بود. همه او را به همین نام می شناختند. وقتی به خانه برگشتم همین روایت را برای همسرم نقل کردم و با خنده ای گفتم می دانی من انقدر حاج عیسی و شخصیت جهادش اش را دوست دارم که فکر می کنم اگر مجاهدی سلاح به دست بودم و قرار بود نام جهادی برای خودم انتخاب کنم، حتما من نام پدربزرگت را انتخاب می کردم. این ها را نوشتم تا شما که مخاطب این نوشتار هستید به عمق این علاقه پی ببرید. سوم مارسل پروست در کتاب «در جستجوی زمان از دست‌رفته» می گوید: بعضی از نشانه‌های لمس‌شده در گذشته توسط فرد -خاصه بوها، مزه‌ها و رنگ‌های پربسامد- در ناخودآگاه انسان می‌ماند و بدون آنکه خود را درگیر خودآگاه او کند، در نقطه‌ای حساس، خود را به خودآگاه انسان می‌نمایاند و آن بخش از گذشته را به او متذکر می‌شود. حتما برای شما هم پیش آمده است که با مزه کردن مثلا یک شکلات یاد روزی از روزگاران دوران کودکی‌تان بیافتید، یا با شنیدنِ بوی خوش عطری یاد محبوب از دست‌رفته‌تان، آری! نشانه‌ها قابل حذف نیستند. نشانه‌ها یادآور گذشته‌اند. و راستش، معترفم گذشته چه دریغِ بزرگی دارد. کاش می‌شد بعضی از اجزای گذشته را در شیشه‌ای گذاشت و شیشه را بالای بلندترین طاقچه‌های زمان قرار داد تا بعضی از آدم‌ها، بعضی از واقعه‌ها، بعضی از اتفاق‌ها را در جهان هستی پایدار و مستمر نگاه داشت. کاش می شد بعضی از آدم های زندگی را اینچنین نگه داشت. و من، معطرم به عطر او، به عطر آن دست‌ها که دست‌هایم را می‌فشرد. به عطر آن درختان سیب که در حیاطِ خانه‌ اش روئیده بود. و عین ناموسش دوستشان داشت. دریغ... حسرت خوردم، که کاش می‌توانستم آن دست‌ها را، آن سپیدارِ کهن را، در شیشه‌ای به‌یادگار نگاه دارم. چهارم «اسمع افهم» یعنی گوش کن و بفهم که خوابت همیشگی است آقای حاج عیسی. «اسمع افهم» ای کاش می شد دوباره بیرون بیایی و این تابستان هم شما را ببینیم با همه احوالاتت، مهربانی، عصبانیت، بی حالی، خوشحالی، خوش صحبتی و ... وقتی پای خاطراتت می نشستم گاهی می گفتی الان فکر می کنی این ها را از خودم می گویم؛ اما همیشه راست می گفتی: ای کاش این یک بار دروغ بود. ای کاش رفتنت حقیقت نداشت. دروغ بود که آن لبخند بزرگ که بر پهنه‌ی صورتت حک شده بود، پاک شده است. بگو که غسال هنوز آب نریخته روی تنِ فرسوده‌ای که اهریمن درد آخر کار از پا درآوردش. بگو که شولای کفن را نپیچیده‌اند دور تنت. قربان لبخندت مهربان با صلابتت! که انگار عضوی از صورتت بود. انگار آن لبخند با صلابت نه یک حالت، نه یک اتفاق، که یک عضو از آن صورتِ ریخته از درد بود. بالاخره مرگ دوای دردی بود که همه‌ی جان تو را گرفته بود؛ اما آخر چگونه توانست آن لبخند و صلابت همیشگی‌ات را از روی صورتت بچیند؟ «اسمعی افهم یا عیسی، ابن ریحان الله». تو شیر بچه مازندران بودی؛ از مجاهدت و پاکی تو و همسرت پهلوان زاده ای هم تقدیم اسلام و وطن شد، چه رنجوریم بی تو. «اسمع افهم» که جراحتِ جای خالیِ لبخند تو دل ما را بیمار کرده است، آقای حاج عیسی «اسمع افهم» تو را به خدا.
Shaeri_1001
✅ باذن الله... 💠 این تصویر کی و کجا از صحیفه‌ی گیتی فراموش خواهد شد؟ 🔹غروب در نفس سرد جاده خواهم ر
💠 پنجم 🔹چهارده سال پیش که برای اولین بار او را دیدم، در فرآیند زیستن نشان داد که در کجای بشریت ایستاده است اما... دریغ، دریغ از آخرین بار. از روزی که آن توده مهربانی و لطف را به خاک سپردند، یک ماه قبلش که او را دیدم در بستر، نحیف افتاده بود اما دستانش هنوز پر توان بود، مثل همیشه خطابم کردی، خیلی سخت گذشت بر من، آن چنان دیدمت، و این دریغ بزرگی است. راستش نمی‌توانم بغض پنهان توی این واژه‌ها را قورت بدهم. اینجا. 🔹«جهان ما به دو چیز زنده است. اولی شاعر و دومی شاعر». چقدر این سطر از شعر براهنی، قصه‌ی توست با زندگی شاعرانه‌ات. تویی که علاوه بر همه آن چه در شخصیتت کاویده بودم، اهل ذوق و شعر هم بودی، جهان ما به دو چیز زنده بود و مرگ هر دو را از ما گرفت. «اول تو را و بار دیگر تو را». ما زنده‌ایم بعد از تو. ما زنده‌ایم و خارِ نبودنت در پایمان فرورفته است. می‌شلیم و راه می‌رویم و زندگی می‌کنیم همچنان. تا قرعه به نام‌مان افتد. با این همه از تو، آن لبخند و صلابت ابدی یادگاری شیرینی است که باقی مانده و تا زندگی باقی است آن صلابت باقی خواهد ماند. تصویر مردی رنجور اما مهربان، سخت مهربان، با لبخندی و صلابتی در قاب صورت. این تصویر کی و کجا از صحیفه‌ی گیتی فراموش خواهد شد؟ راستش از خالص‌ترین جای قلبم ایمان دارم که لبخند تو روزی به شکلی دیگر به روی خاک بازخواهد گشت و دنیا را از نو روشن خواهد کرد. شاید این بار در هیئت ابری بالای سر تهرانِ خاکستریِ دوداندود شده، شاید به شکل گنجشکی نشسته بر شاخه‌ای یا گلی رُسته بر انبوهِ تاریکی خاک، یا فرزندی از خویشتن تو... شولا: از پوشاک مردم شمال ایران و حاشیه دریای مازندران است یازیلچی رضا شاعری
باذن الله... 💠 این تصویر کی و کجا از صحیفه‌ی گیتی فراموش خواهد شد؟ 🔹غروب در نفس سرد جاده خواهم رفت 🔹پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت آن که عصا بر دست دارد چون درخت تناوری تکیه زده بر عصایش حاج عیسای عزیز ماست و آن که دست پیرمرد را گرفته که مبادا زمین بخورد و با دستی که بر پشت برده و دلبری می کند محمدصدرای من است. نمی خواستم دیگر در این فضا چیزی بنویسم، اما عشق به این دو نفر، دستم را برد برای نوشتن... ادامه یادداشت را بخوانید در کانال 👇👇 @shaeri_1001
Shaeri_1001
✅ باذن الله... 💠 این تصویر کی و کجا از صحیفه‌ی گیتی فراموش خواهد شد؟ 🔹غروب در نفس سرد جاده خواهم ر
با من قدم بردار در این راه و باور کن که عاشقی را هیچکس تنها نمی‌فهمد 🌹 شاعر: محمدصادق خدایی
🔰تناور درخت دیارم شکست! 🔷درخت زیبای گردو را در حیاط خانه اش در روستای بهشت‌گونه‌ی لرگان فرصت حیات دهید که برگ‌ها و شاخه‌ها و تنه اش نگاه های مهربانه‌ی او را با خود همراه دارند... ادامه خبر را در لینک زیر ببینید👇 yun.ir/oz3y77 https://eitaa.com/fashnewsstation 🌐http://fashnews.ir
شاعری، مدال برنز مسابقات کاراته کشوری را از آن خود کرد 🔹 مقام سوم مسابقات قهرمانی کیوکوشین کان (ویژه بانوان) وزن ۴۳- را از آن خود کرد. 🔹جشنواره کشوری سبک کیوکوشین کان (بانوان) در رده سنی خردسال، نونهال ۱ و ۲، نوجوان و بزرگسال در تاریخ ۲۲ و ۲۳ تیرماه ۱۴۰۲ در استان البرز (مجموعه ورزشی انقلاب کرج) تحت نظر فدراسیون کاراته جمهوری اسلامی برگزار گردید. 🆔 @shaeri_1001
حواسمان به چروک هایِ دور چشم مادرانمان و لرزش دست های پدرانمان باشد حواسمان به تَر شدنر های گاه و بیگـاهِ چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد حواسمان باشد آن ها خیلی زود پیــر می شوند و خیلی زودتر از آنـچه فکرش را می کنیم از کنارمان می رونـد. حواسمان باشد به دلگیریِ غروب هایِ تنهاییِ شان... حواسمان باشد که آن ها تمامِ عمر حواسشان به ما به آرام قد کشیدنمان، نیاز ها و نازهایمان بوده اند. آن ها یک روز آنقدر پیـر می شوند که حتی اسم هایمان را هم فراموش می کنند. حواسمان به گرانترین و بی همتا ترین عشق هایِ زندگیمان به پدرها و به مادرها خیلی باشـد... 🆔 @shaeri_1001
هدایت شده از نهج البلاغه
پرهیزکاران مردم را با لقب های زشت نمی خواند، همسایگان را ازار نمیرساند، در مصیبت های دیگران شاد نمیشود و در کار ناروا دخالت نمیکند و از محدوده حق خارج نمیشود. 📚بخشی از خطبه ۱۹۴نهج البلاغه 🌷حضرت علی علیه‌السلام در این خطبه صفات مومنان و منافقان را می‌گویند. در بخشی از این خطبه می‌فرمایند: دل های پرهیزکاران اندوهگین و مردم از آزارشان در امان، تن‌هاشان لاغر و درخواست‌هاشان اندک و نفسشان عفیف و دامنشان پاک است. در روزگار کوتاه دنیا صبر کرده تا آسایش جاودانه قیامت را به دست آورند. تجارتی پرسود که پروردگارشان فراهم نموده است. دنیا خواست آنها را فریب دهد، اما عزم دنیا ثمر نداشت. می‌خواست آنها را اسیر خود کند که با فدا کردن جان خود را آزاد کنند. 💠 @Nahjolbalaghaa
با من قدم بردار در این راه و باور کن که عاشقی را هیچکس تنها نمی‌فهمد 🌹 شاعر: محمدصادق خدایی
🔻از من بشنو! 🔹️برای بالا بردن یکی؛ دیگری رو پایین نیار! محمدصادق‌خدایی🔰روانشناس ▪️مطالب این کانال رو به هم هدیه بدیم! 👇 https://eitaa.com/mskh1367
🔻از من بشنو! 🔹️بخوای مشکلات زندگی رو حل کنی؟ باختی! بخوای مشکلات زندگی رو مدیریت کنی؟ بردی! محمدصادق‌خدایی🔰روانشناس ▪️مطالب این کانال رو به هم هدیه بدیم! 👇 https://eitaa.com/mskh1367
«صبحت بخیر ای غمی که ما را بزرگ می‌کنی.» ❤️ 🆔 @shaeri_1001
با روضه حسین(ع) نفس تازه می‌کنم... وقتی هوای شهر نفسگیر می‌شود. 🔹یل یاتار طوفان یاتار... یاتماز حُسِینین پرچمی 🔺که یعنی انتهای تمام جنگیدن و سیاست‌ورزی و مقاومت رسانه‌ای ما باید همین باشد... یاتماز حُسِینین پرچمی 🆔 @shaeri_1001
پرظریفان وز هر طرف نگاری یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری چون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی کم غایت توقع بوسیست یا کناری می بی‌غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب سال دگر که دارد امّید نوبهاری در بوستان حریفان مانند لاله و گل هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری چون این گره گشایم وین راز چون نمایم دردیّ و سخت دردی کاریّ و صعب کاری هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی مشکل توان نشستن در این چنین دیاری @shaeri_1001
اگه به تیر ماهی ها بر نمی خوره‌ کم‌کم آماده بشن حکومت رو به مردادیا بدن‌.. @shaeri_1001
«لالایی نمی‌خوانیم و بچه‌ها دارند، می‌میرند!» یک پژوهشگر متون موسیقایی فولکلور که از قضا خانم هم هست به تازگی در جایی گفته است: «متاسفانه بسیاری از مادران دیگر برای بچه‌هایشان نمی‌خوانند و حتی بسیار دیده‌ام وقتی کودکی زیاد گریه می‌کند آن را با قرص و قطره ساکت می‌کنند. دلیل این مسئله نیز ارتباط عاطفی کمتری است که بین مادر و فرزند وجود دارد و همین ارتباط کمتر باعث می‌شود تا مادر از نیازهای عاطفی و فیزیکی کودک خود غافل بماند. لالایی یکی از مهمترین نمادهای فرهنگی و هنری هر منطقه است و بسیار در ارتباط عاطفی مادر و فرزند نقش مهمی دارد.» ✅ برای این بچه‌های طفل معصوم لالایی بخوانید مردم... هرچند که لالایی خواندن به جوششی از سر درک ، و نیاز دارد. که زخم را کشیده باشی یا بفهمی، زیبایی و معصومیت ، دریا و سایر هم‌خانواده‌هایشان را محرم واگویه‌هایت بدانی و جوشش آهنگین کلام داشته باشی ولو اینکه حتی مقفّی و مردّف هم نباشد. اصلا هیچکدام از اینها هم که نباشی اما تکلیف داری قصه مظلومیت علی اکبر(ع)، دلاوری‌های رئیسعلی دلواری، شمشیرزنی لطفعلی خان زند، تنهایی مدرّس و یتیم نوازی امیرالمؤمنین(ع) را گاهی برای کودکت نجوا کنی. ⬅ و همین نجواگری اسمش لالایی است که تار و پود وجود کودک را مثل یک قالی خوشرنگ به هم می‌بافد ولی متأسفم که بعضی از ما ایرانی‌ها به لطف نکردن، اهل نبودن و دوری از و تعمق؛ آنرا از زندگی کودکانمان حذف کرده‌ایم. 🔺پ.ن: البته که روی سخنم با مادرها و پدرهای مهربانی که هنوز هم برای اطفالشان لالایی می‌خوانند و آنها را در سبک زندگی اسلامی و ایرانی نموّ می‌دهند، نبود و نیست... ‌‌@shaeri_1001
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باذن الله... علی اکبری که مزد نوکری اش را در کربلای ۵ گرفت ▪️فرازی از از گردان حضرت علی اکبر (ع) ▪️پدرم! چندی ست که جنگ بین من و شما فاصله مکانی ایجاد کرده، اما بدانید با تمام فراز و نشیبی که زندگی دارد، بین من و شما قرب معنوی و ابدی وجود دارد.. اینک فرزند شما یکی از علی اکبرهایی است که به شوق دیدار مولایش اباعبدالله(ع) عزم میدان نبرد کرده است، تا در صف اصحاب عاشورایی عشق جان به جان آفرین تسلیم کند... @shaeri_1001
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باذن الله... عباسی که تا آخرین نفس پای اسلام ایستاد ▪️عباس ِ شهیدی که در بامداد فیروزه ای کربلای ۴ در جزیره ام الرصاص تیر خلاص خورد و مزد اخلاص گرفت. ▪️فرازی از وصیت نامه شهید عباس خسروی لرگانی از رزمندگان لشگر ۲۵ کربلا ▪️من می خواهم عباس بن علی(ع) مقتدای من باشد، تا آخرین نفس برای دفاع از اسلامی می جنگم @shaeri_1001
Shaeri_1001
باذن الله و اعوذ بالله من الفراق... *روضه برادر را برادرها می فهمند* 🌺 این عکس را تاسوعای سال۷۸ درحرم حضرت (ع) آقای رضا نورالله با دوربیش ثبت کرد و یک سال بعد دقیقا فردای روز عاشورا در روزنامه رسالت منتشر شد. خودم کنار محمد داداش نشسته ام و نیمرخ چهره ام هست... ▪️محمد داداش، ۲۳ سال پیش و در روزهای پاییزی آبان ۷۹ ساعت ۸ونیم صبح در بغلم آخرین نفس را زد و پر کشید... حتما مجاهدت ها و پاک بازی اش در شب های سرد و گرم زمستان در بسیج و... در گوشه ای از آن لوح محفوظ ماندگار شده است. بودم داغ که ها می گفتند سخت است را چشیدم... اصلا روضه علمدار کربلا برای آنانی که داغ برادر چشیده اند رنگ و بوی دیگری دارد. ▪️این برانکاردی که در تصویر می بینید را خودش ساخت با همین وضعیت، توی حیاط خانه، زیرش چرخ جوش داد تا برای عزاداری حضرت ارباب راحت تر بتواند در مراسم سیدالشهداء در امامزاده و مسجد شرکت کند و البته تر اینکه کمی زحمت رفقا را کمتر کند... ▪️تقریبا ۴سال هر شب تا صبح بر بالینش بودم. شب تا صبح... بعد از نماز صبح می خوابید و من هم یکی دو ساعتی استراحت می کردم و می رفتم مدرسه، مدرسه معراج که چند سال بعد فروشگاه ایرانیان شد... 🔺برادرانه هایی در آن سال ها از دوستان هیئتی و مسجدی دیدم، حکایتش می تواند قصه ای شود و... همه اش است. ▪️ایام منزل آقا مهدی محبوبی مراسم حضرت مادر برگزار بود، آمد هیئت و گلایه کرد این بار، صبرش سر آمده بود و می خواست دیگر بار سفر را ببندد، توسل کرد و چه شبی شد آن عزاداری و آن شب... صدای دعاهایش هست، دیری نپایید که استجابت حضرت مادر را به چشم دیدیم... آقای محمدداداش که نوکر امام حسین(ع) بودی پای روضه ارباب یادت می کنم... دوم ▪️من که نمی دانستم، اما داشت آرام آرام جان می داد که خواست دست بیاندازم زیر شانه هایش، شانه هایی که از درد نحیف شده بود، راه نفس باز شد و گفت: «عالیه داش رضا» ▪️در را باز کردم و پا برهنه از توی حیاط به دو رفتم تا قرص هایش را بیاورم... آمدم به طرفه العینی اما نگاهش خیره مانده بود روی گل وسط قالی، آرام و بی صدا... محمد داداش خوب خوب شده بود و دیگر درد نمی‌کشید. هر چه صدایش کردم پاسخی نداد... خودم را زده بود به نفهمی... مگر میشود در آغوشت جان بدهد و تو... ▪️عزیزخاله آمد توی اتاق، اشک های توی چشمایم را که دید، مدام مشت های گره کرده اش را زد به سینه و با زبان مویه کرد... اما مامان سادات توی حیاط جلوی در اتاق ایستاده بود... و فقط با نگاهی آرام گفت: محمد... عینک کائوچویی اش را از رو هایش برداشت. اشک گوشه چشمهایش آرام بی سرو صدا سُر خوردند، روی گونه هایش.. محمد رفته بود، و توی آن همه آدم، دوست و رفیق و... فقط من می فهمیدم نگاه غم بار را نگاه غم بار مامان سادات را و او می فهمید غم را... 🆔 @shaeri_1001
هدایت شده از قدرولایت
▪️ بوی می آید... 🍃 سمفونی حزن انگیزِ عاشورا و شام غریبان آل الله ▪️ گریه های منبر چوبی زهوار در رفته مسجد روستا که عمرش به سر آمده ولی هنوز در عزای پسر فاطمه(ع) جیریس جیریس اشک می ریزد. نوروزِ بقچه لباس های که باید بازشان کنی و رایحه آمیخته ی گلاب و اشک را از میانشان به جان خسته ات برسانی. ▪️و سال تحویل در پیش است. با شانه های لرزان مردهایی که عیدی می دادند و مثل کوه بودند اما در عزای پسر فاطمه(س) زمین خورده اند و بی سر و سامان شده اند. ▪️روز نو فرا رسیده است و حالا سیاه باز همیشگی عیدانه ها؛ با کلاهخود و لباس قرمز؛ شمر می شود اما مثل همیشه های هر سال، بغضش روی اسب تعزیه می ترکد و در طرفه العینی یک تکیه را با خودش به کفّ العباس می برد. ▪️شب شام غریبان دارد از راه می رسد و دختر بچه ها و پسر بچه ها می دانند این یک شب را اهمیتی ندارد که در کجای خانه می خوابند، شام خورده اند یا گرسنه اند و متکا و پتو دارند یا ندارند؟! چون پدرها و مادرهاشان داغ آل الله را دیده اند. ▪️روز نو می رسد و سرنا و دهل؛ جایش را به شیپور و کلارینت و ترومپت و طبل و سنج می دهد و این سمفونی حزن انگیز؛ تو را به یاد طبل و شیپورهایی می اندازد که در عاشورای سال 61 هجری؛ دل بچه های حسین بن علی(ع) را لرزانده اند. ▪️و نوروز بلندگوی فکسنی حسینیه کنج بازار هم از راه می رسد. که دلش تنگ شده بود برای آن زمزمه آبا و اجدادی... "یل یاتار، طوفان یاتار... یاتماز حسینین پرچمی" عاشقان عیدتان مبارک! که فرمود: الحمدلله علی عظیم رَزیّتی... 🆔 @shaeri_1001