eitaa logo
Shaeri_1001
140 دنبال‌کننده
170 عکس
140 ویدیو
0 فایل
نویسنده و روزنامه‌نگار نام بزرگم #رضاست #خبرنگار، علاقه مند به ادبیات #دفاع_مقدس و #ادبیات_انقلاب_اسلامی 🌹 سال ها دفتر ما در گرو #صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود دلى سر بلند و سرى سر به زیر از این دست عمرى بسر برده ایم @shaeri1001
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باذن الله... علی اکبری که مزد نوکری اش را در کربلای ۵ گرفت ▪️فرازی از از گردان حضرت علی اکبر (ع) ▪️پدرم! چندی ست که جنگ بین من و شما فاصله مکانی ایجاد کرده، اما بدانید با تمام فراز و نشیبی که زندگی دارد، بین من و شما قرب معنوی و ابدی وجود دارد.. اینک فرزند شما یکی از علی اکبرهایی است که به شوق دیدار مولایش اباعبدالله(ع) عزم میدان نبرد کرده است، تا در صف اصحاب عاشورایی عشق جان به جان آفرین تسلیم کند... @shaeri_1001
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باذن الله... عباسی که تا آخرین نفس پای اسلام ایستاد ▪️عباس ِ شهیدی که در بامداد فیروزه ای کربلای ۴ در جزیره ام الرصاص تیر خلاص خورد و مزد اخلاص گرفت. ▪️فرازی از وصیت نامه شهید عباس خسروی لرگانی از رزمندگان لشگر ۲۵ کربلا ▪️من می خواهم عباس بن علی(ع) مقتدای من باشد، تا آخرین نفس برای دفاع از اسلامی می جنگم @shaeri_1001
Shaeri_1001
باذن الله و اعوذ بالله من الفراق... *روضه برادر را برادرها می فهمند* 🌺 این عکس را تاسوعای سال۷۸ درحرم حضرت (ع) آقای رضا نورالله با دوربیش ثبت کرد و یک سال بعد دقیقا فردای روز عاشورا در روزنامه رسالت منتشر شد. خودم کنار محمد داداش نشسته ام و نیمرخ چهره ام هست... ▪️محمد داداش، ۲۳ سال پیش و در روزهای پاییزی آبان ۷۹ ساعت ۸ونیم صبح در بغلم آخرین نفس را زد و پر کشید... حتما مجاهدت ها و پاک بازی اش در شب های سرد و گرم زمستان در بسیج و... در گوشه ای از آن لوح محفوظ ماندگار شده است. بودم داغ که ها می گفتند سخت است را چشیدم... اصلا روضه علمدار کربلا برای آنانی که داغ برادر چشیده اند رنگ و بوی دیگری دارد. ▪️این برانکاردی که در تصویر می بینید را خودش ساخت با همین وضعیت، توی حیاط خانه، زیرش چرخ جوش داد تا برای عزاداری حضرت ارباب راحت تر بتواند در مراسم سیدالشهداء در امامزاده و مسجد شرکت کند و البته تر اینکه کمی زحمت رفقا را کمتر کند... ▪️تقریبا ۴سال هر شب تا صبح بر بالینش بودم. شب تا صبح... بعد از نماز صبح می خوابید و من هم یکی دو ساعتی استراحت می کردم و می رفتم مدرسه، مدرسه معراج که چند سال بعد فروشگاه ایرانیان شد... 🔺برادرانه هایی در آن سال ها از دوستان هیئتی و مسجدی دیدم، حکایتش می تواند قصه ای شود و... همه اش است. ▪️ایام منزل آقا مهدی محبوبی مراسم حضرت مادر برگزار بود، آمد هیئت و گلایه کرد این بار، صبرش سر آمده بود و می خواست دیگر بار سفر را ببندد، توسل کرد و چه شبی شد آن عزاداری و آن شب... صدای دعاهایش هست، دیری نپایید که استجابت حضرت مادر را به چشم دیدیم... آقای محمدداداش که نوکر امام حسین(ع) بودی پای روضه ارباب یادت می کنم... دوم ▪️من که نمی دانستم، اما داشت آرام آرام جان می داد که خواست دست بیاندازم زیر شانه هایش، شانه هایی که از درد نحیف شده بود، راه نفس باز شد و گفت: «عالیه داش رضا» ▪️در را باز کردم و پا برهنه از توی حیاط به دو رفتم تا قرص هایش را بیاورم... آمدم به طرفه العینی اما نگاهش خیره مانده بود روی گل وسط قالی، آرام و بی صدا... محمد داداش خوب خوب شده بود و دیگر درد نمی‌کشید. هر چه صدایش کردم پاسخی نداد... خودم را زده بود به نفهمی... مگر میشود در آغوشت جان بدهد و تو... ▪️عزیزخاله آمد توی اتاق، اشک های توی چشمایم را که دید، مدام مشت های گره کرده اش را زد به سینه و با زبان مویه کرد... اما مامان سادات توی حیاط جلوی در اتاق ایستاده بود... و فقط با نگاهی آرام گفت: محمد... عینک کائوچویی اش را از رو هایش برداشت. اشک گوشه چشمهایش آرام بی سرو صدا سُر خوردند، روی گونه هایش.. محمد رفته بود، و توی آن همه آدم، دوست و رفیق و... فقط من می فهمیدم نگاه غم بار را نگاه غم بار مامان سادات را و او می فهمید غم را... 🆔 @shaeri_1001
هدایت شده از قدرولایت
▪️ بوی می آید... 🍃 سمفونی حزن انگیزِ عاشورا و شام غریبان آل الله ▪️ گریه های منبر چوبی زهوار در رفته مسجد روستا که عمرش به سر آمده ولی هنوز در عزای پسر فاطمه(ع) جیریس جیریس اشک می ریزد. نوروزِ بقچه لباس های که باید بازشان کنی و رایحه آمیخته ی گلاب و اشک را از میانشان به جان خسته ات برسانی. ▪️و سال تحویل در پیش است. با شانه های لرزان مردهایی که عیدی می دادند و مثل کوه بودند اما در عزای پسر فاطمه(س) زمین خورده اند و بی سر و سامان شده اند. ▪️روز نو فرا رسیده است و حالا سیاه باز همیشگی عیدانه ها؛ با کلاهخود و لباس قرمز؛ شمر می شود اما مثل همیشه های هر سال، بغضش روی اسب تعزیه می ترکد و در طرفه العینی یک تکیه را با خودش به کفّ العباس می برد. ▪️شب شام غریبان دارد از راه می رسد و دختر بچه ها و پسر بچه ها می دانند این یک شب را اهمیتی ندارد که در کجای خانه می خوابند، شام خورده اند یا گرسنه اند و متکا و پتو دارند یا ندارند؟! چون پدرها و مادرهاشان داغ آل الله را دیده اند. ▪️روز نو می رسد و سرنا و دهل؛ جایش را به شیپور و کلارینت و ترومپت و طبل و سنج می دهد و این سمفونی حزن انگیز؛ تو را به یاد طبل و شیپورهایی می اندازد که در عاشورای سال 61 هجری؛ دل بچه های حسین بن علی(ع) را لرزانده اند. ▪️و نوروز بلندگوی فکسنی حسینیه کنج بازار هم از راه می رسد. که دلش تنگ شده بود برای آن زمزمه آبا و اجدادی... "یل یاتار، طوفان یاتار... یاتماز حسینین پرچمی" عاشقان عیدتان مبارک! که فرمود: الحمدلله علی عظیم رَزیّتی... 🆔 @shaeri_1001
عشق حسین است چه ها می کند ▪️پیراهن مشکی که برای جواد پوشیده بودی را رفقایش از تن ات درآوردند، اما یادم نمی رود تا آخر عمر برای سیدالشهداء جان محرم را سیاه می پوشیدی... ▪️امشب یادت کردم، امیدوارم در اعلی علیین بهشت همنشین صلحا و شهدا باشی پدر عزیزم... ناحیه ابوذر
از قد کشیدن آدم ها لذت ببرید ما همه درخت های یه جنگلیم... 🍃🍃🍃
بد شد‌ه‌ام ... آدمِ بدی شدن اصلا کار سختی نیست ... هیچ کاری ندارد که بخواهی بد باشی ... کافی است که از حافظه‌ی دستانت، خاطره‌ی لمس بعضی چیزها را پاک کنی ... کافی است روی بعضی خاطره‌ها چشم ببندی ... آنوقت خیلی راحت، انسان بدی می‌شوی ... خیلی راحت، تمام می‌شوی ... تمام ...
نیاز این روزها ... دلم ستون توبه ای میخواهد که خودم را محکم ببندم به آن، و از آن جدا نشوم... و آنقدر در آن حال بمانم، تا خدا دلش برایم بسوزد... و خودش، امامش را، به سراغم بفرستد... فقط همین...
هر انسانی را لیله القدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب می شود و حُر را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد ... عمربن سعد را نیز ... من و تو را هم پیش خواهد آمد .
رفتی و همچنان در خیال من اندری گویی در برابر چشمم مصوری @shaeri_1001
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ روضه برادرها... ⬛️ سخن سیدالشهدا(ع) بر بالین برادران شهیدش چه بود؟ ◾️جملات سیدالشهدا(ع) بر بالین برادران شهیدش، امام مجتبی(ع) و علمدار کربلا در این ویدئو و با خوانی برادرم را ببینید و بشنوید. ◾️سیدالشهدا(ع) بر بالین امام مجتبی(ع) گفت: غارت زده آن نیست که اموالش را ببرند؛ غارت زده آن کسی است که به دست خویش برادرش را در قبر گذارد. ◾️وقتی رسید بر بالین سقای آب و ادب گفت: «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی» اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد 🖤 🆔 @shaeri_1001
29.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آزادی الی کربلا... ▪️بدرقه زوار سیدالشهداء از میدان آزادی تهران ▪️وعده دیدارمان برای بدرقه زوار سیدالشهداء، ساعت ۸ شب جمعه سوم شهریور ساعت در میدان آزادی ▪️ در این ویدیو شاهد آماده سازی میدان آزادی برای برگزاری آیین بدرقه و اجتماع بزرگ اربعینی ها خواهید بود. فیلم را همکاران مان در روابط عمومی منطقه۵ تولید کرده اند. 🆔https://region17.tehran.ir/ 🆔 https://ble.ir/khesht17 🆔 https://t.me/khesht17 🆔https://chat.whatsapp.com/LQKdPRAXEXmArLIsbnStB1 🆔 https://eitaa.com/khesht_17
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای فرج را با لهجه عربی به صورت برخط از حرم حضرت امیر ع ببینید و بشنوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرازیری قبر علی به فریادمان برسان... بست شیخ طوسی حرم حضرت امیرع
باذن الله... لحظه ای که به خاطر علی کوچولو خاطره شد... نشسته بودیم توی اتاق که آقامحمد جعفری و سه تا گل پسرش وارد شدند، علی کوچولو به محض ورود کنجکاوی اش شروع شد، پریز برق و همه شارژ بود که تست می کرد.. بغلش کردم گفتم تو چقد باحالی آخه! بیا یه عکس دو نفره بندازیم، محمدحسن داداش خوش سرزبان علی نشست جلوی ما و گفت خب عمو بیا عکس سه تایی بندازیم، محمد جواد بلافاصله آمد کنار و گفت خب چهارتایی بندازیم... در چند ثانیه حسابی اتاق پر از نشاط شده بود به مهرداد گفتم بیا داداش پنج تایی عکس بندازیم.. و در شات آخر پدر این پسرهای پر نشاط هم به جمع مان پیوست و این عکس به خاطر علی کوچولو در شهر و ساختمان خاطره شد.
بعون الله... «باران گواه و شهادت امضاست» اگر اشتباه نکنم حاج سعید قاسمی گفته بود : در باغ شهادت بسته بود، با شهادتش این در را باز کرد... یادش بخیر، توی جاده بودم و طوفان بود و از روی کوه های جاده آب های خروشانی شده بود که به رود سرازیز شده می شد، رودخانه شتاب گرفته بود و خودش را به آب و آتش می زد و به صخره ها می خورد، اما راه به جایی نمی برد، اصلا عرض رودخانه این همه فشار آب را تاب نیاورده بود و سرریز شده بود وسط جاده.. گوشه ای پارک کردم تا آرام بگیرد، که خبر شهادتش را در شبکه های مجازی دیدم... 🔹 زنگ زدم فرمانده افسر همراه حاجی و چند تن از دوستانش، همه مصاحبه ها را زیر همان باران و گوشه جاده با گوشی تایپ کردم و فرستادم برای همکارم و در خبرگزاری منتشر شد. بعد هم آمدم تهران و با آقای حمیدرضا مصاحبه مفصل گرفتم. راستش را بخواهید به دلایلی که بر من پوشیده است می خواستم بروم سراغ کار دیگری.... اما معتقدم، ماندنم در این کار، به خاطر همین چند مصاحبه کوتاه آن روز در ماشین بود... همانطوری که درِ شهادت را برای دیگران باز کرد، راه را نشان من هم داد و دستم را گرفت و آورد و نگذاشت تا فاصله بگیرم و بروم از محله... ☑️ بعضی وقت ها آدم های موثر کار زمین مانده دیگران را بر می دارند و به دوش می کشند، که نفسش حق و خونش مطهرش چراغ راه است.... پی نوشت: در این عکس اقای حاجی بابایی عکس های برادرش و حاج حسین را داشت نشانمان می داد و خاطره اش را نقل می کرد... روح عزیز شاد
با هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست یاراییِ درگیر توفان ها شدن نیست در خورد تو، ای هم تو موج و هم تو ساحل! جز ناخدای کشتی مولا شدن نیست تو نور چشم مصطفی و کس به جز تو در شأن شمع محفل طاها شدن نیست تو مادر سبطینی و غیر از تو کس را اهلیّت صدّیقه ی کُبرا شدن نیست جز تو زنی را شوکت در باغ هستی سرو چمان عالم بالا شدن نیست جز با تو شأن گم شدن از چشم مردم وانگاه در چشم خدا پیدا شدن نیست نخلی که تو در سایه اش آسودی او را در سایه ی تو، حسرت طوبا شدن نیست ای عالم امکان خبر، تو مبتدایش آن جمله ای که در خور معنا شدن نیست سنگ صبور مردی از آن گونه بودن با هیچ زن ظرفیّت زهرا شدن نیست
بعضی ها ایمان دارند بعضی ها ایمان و ایثار تو دومی هستی