شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین بحث درمورد جبر و اختیار مسئله ساده ای نیست و درواقع
نظر من درباره سرنوشت اینه که
خدا چون عالم به گذشته و حال و آینده هست از قبل میدونسته که هر فرد توی زندگی چی کار قراره بکنه
اینطور نیست که خدا یک سرنوشتی رو برای فرد مشخص کرده باشه و اون فرد هیچ اختیاری در تغییر زندگی اش نداشته باشه
شاهــنامهٔ فردوســی
نظر من درباره سرنوشت اینه که خدا چون عالم به گذشته و حال و آینده هست از قبل میدونسته که هر فرد توی ز
یه مثنوی کوتاه سروده بودم که نذاشتم داخل کانال
الان می خوام بزارم که سرنوشت از قبل تعیین شده رو نقد کردم 😀( و یه جورایی هم ادغام جبر و اختیار
مدتی باشد که پندارم جهان
میجهد تنها به دلخواه مهان
کهتران در این جهان بیگانه اند
بختشان برگشته بی جان زنده اند
بردمی چندین چرا خواب از سرم
حرف حق بر دل نشیند لاجرم
روزگاری گشت پی پردم جهان
میشود آخر به کام عاقلان
آن کجا ترسی به دلشان راه نیست
در نظرشان زندگی بی راه نیست
نزد آنان بخت و اختر هیچ نیست
این جهان جز رای یزدان هیچ نیست
گر تو را باشد بهانه سرنوشت
گفته اند « کس بدرود هر آنچه کشت»
پذیرای نظراتتون هستم😄❤️
بچه ها بیاید تو ناشناس سه تا از بهترین کتاب هایی که خوندین رو معرفی کنید 😃
https://daigo.ir/secret/4207512
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
هنر رندانه به تخم گرفتن با اینکه محتوای توش به دور از سانسوره ولی باعث میشه زندگیت و طرز فکر کردن آدم عوض شه
باشگاه پنج صبحی ها که درباره یه سرمایه گذاره که با سحر خیز بودن باعث میشه که زندگی ما عوض شه
و کتاب حوالی چهل سالگی که روایتی از یک دوران زندگیه
#دایگو
.................
وای هنر رندانه🤣🤣
مگه برای سحر خیزی و بیخیالی نیاز به کتاب خوندن هست؟🤨😂
شروع داستان #اکوان_دیو :
مقدمه:
بر کردگار روان و خرد ستایش کن و ای خردمند ببین که چگونه میتوانی او را ستایش کنی. هر چه ما میدانیم از بیچارگی ماست و معترف شو به آن کسی که هست و یکیست. ای فیلسوف بسیار گو به راهی خواهم رفت که تو میگویی نرو چراکه هر چه با چشم سر دیده میشود نمیتوان به عنوان خرد در دل جای داد و هر سخنی که از توحید نیست گفتن و نگفتش فرقی ندارد و این گفت و گو به پایان نخواهد رسید.با لحظه ای نفس نکشیدن میمیری اما خود را بزرگ میبینی. روزگار خواهد گذشت و سرای دیگری جایگاه توست، نخست بر خداوند آفرین کن و پرستش بنما که او گردون گردان را به پا نگه داشته و به نیکی و بدی راهنمایی میکند. جهان پر از شگفتی ست اگر بنگری و کسی توان قضاوت ندارد، نخست از بدن خودت شروع کن که شگفت است و این روزگار که هر روز شگفتی تازه ای دارد.
این داستان را که بشنوی قبول نخواهی کرد و خردمندانه نخواهی دانست اما اگر معنی اش را بفهمی رام خواهی شد. اکنون بشنو از دهقان پیر که میگوید
شروع داستان:
روزی #کیخسرو از بامداد گلشنی آراست و با بزرگان و پهلوانان از جمله گودرز و #رستم و #گستهم، #برزینِ #گرشاسپ از نوادگان #جمشید. دیگر #گیو و #رهام و #گرگین و #خرّاد جمع شدند. یک ساعت که از روز گذشت چوپانی از دشت سوی آنان آمد و گفت« گوری میان گله آمده که رنگش چون خورشید طلایی است و یک بند از یار هایش سیاه است. بسیار بزرگ پیکر و دست و پایش گویی چهار گرز است. مانند شیری خشمگین یال اسبان را می افکند.»
خسرو دانست که آن گور نیست که گور با اسبان توان زور آزمایی ندارد. به رستم گفت« با احتیاط به نبرد او برو که شاید اهریمن کینه جو باشد.»
رستم گفت« با بخت نیک شهریار ما نوکران ترسی از دیو و شیر و اژدها نداریم.»
سپس کمندی به بازو افکند و سوار بر اژدهایش #رخش شد و به دشتی که چوپان آمده بود رفت.
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
ادامه داستان : @shah_nameh1
#رستم و #اکوان_دیو
سه روز در دشت به دنبال او گشت و روز چهارم در حال تاخت و تاز دیدش که مانند باد شمالی میدود. اسبی درخشان به رنگ طلایی اما گویی پتیاره ای( موجود اهریمنی) داخل کالبد اسب بود. رخش را بر انگیخت و گفت« این را باید زنده به بند بکشیم.»
رستم کمند اش را انداخت تا سر گور را بگیرد اما گور در لحظه ناپدید شد. تهمتن دانست که آن گور نیست و با زور نمیشود او را شکار کرد. او جز اکوان دیو نیست و تنها با شمشیر و خونین کردن آن چرم زرد شکار میشود. از دانایان شنیده بودم که آن از پوست گور برای خود کالبد میسازد. بار دیگر اسبش را برانگیخت و تیر و کمان به دست گرفت. تیری پرتاب کرد اما گور ناپدید شد. سه روز و سه شب در دشت میتاخت و در پی شکار اکوان دیو بود. پس از آن به آب و نان نیازمند شد و جای خواب جست. چشمه ای یافت و از اسب فرود آمد و رخش را آب داد. سپس جای خواب گزید و کمند به بازو بست و ببربیان در تن محکم کرد و آماده نبرد بود. زین رخش را باز کرد و روی آن خوابید. رخش به چرا مشغول شد و خواب رستم سنگین شد. اکوان دیو که او را خفته دید به سوی او آمد و زمین زیرش را گرد برید و برداشتش رستم خسته از خواب بیدار شد و بر خود جنبید.
اکوان دیو به او گفت« ای پیلتن آرزویی کن که به کجا پرتابت کنم؟ سوی آب اندازمت یا کوه؟»
رستم که به سخن او اندیشید دانست که افکار و عمل دیو ها وارونه است پس با خود گفت« اگر مرا به کوه بیاندازد تن و استخوانم له خواهد شد بهتر است به دریا اندازدم. اما اگر گویم مرا به دریا انداز به کوه خواهد انداخت که کار دیو واژگونه است.»
پاسخ داد« از دانای چینی شنیدم که هر کس در دریا بمیرد روحش هرگز به جهان پس از مرگ نخواهد رفت و در این جهان سرگردان خواهد ماند. به کوه بیانداز تا با ببر و شیر بجنگم.»
اکوان دیو با شنیدن سخنان رستم به سوی دریا نعره کشید و گفت« بجایی خواهم انداختت که بین دو گیتی بمانی.»
و به دریا انداختش. رستم که به دریا افتاد شمشیر کشید و نهنگانی را که سوی او می آمدند کشت. سپس شنا کرد و به خشکی رسید.
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
#رستم و #اکوان_دیو سه روز در دشت به دنبال او گشت و روز چهارم در حال تاخت و تاز دیدش که مانند باد شم
دیو ها رفتار و کردار شون وارونه است.
بخاطر همین شخصیت دیوی( دیبی) کلاه قرمزی حرفاشو برعکس میگه 😃
@shah_nameh1
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/shah_nameh1/2574
بسیاری از ترک زبانان از نظر نژادی ربطی به نژاد آلتایی یا توران نداشته اند و برحسب حوادث تاریخی زبانشان ترکی شده خلاف این موضوع هم رخ داده که نژاد آلتایی( مغولی) زبانش فارسی شده مانند بعضی از افغانیا یا تو ایرانم مشدیا این موضوع را علاوه بر تحقیقات ژنتيکي با نگاه به ظاهر افراد هم میتوان تشخیص داد؛مثلا علاوه بر آذربايجان کنونی ایران به ترک زبانان اطراف ایران هم نوجه کنیم به این حقیقت پی میبریم که چیزی که تفاوت ایجاد کرده بین بقیه ایران ازبان است نه نژاد البته باید توجه داشت که این موضوعات تنها برای دانستن است وگنه داشتن نژادی به خودی خود فضیلت نیست( إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ)
#دایگو
.................
تورانیا که فقط مغولی ها نیستند
قزاقستان، ازبکستان، بخش های شمالی چین، بخش های شمالی ارمنستان و.... هم جزوش هستند.
بعدشم اصلا افغانستان جزو توران نیست، سیستان بزرگ محسوب میشه
نگفتم ترکای الان تورانی هستند
و نه گفتم ترکا نژاد برترن
فقط نقشه و گستردگی توران رو نشون تون دادم.
شاهــنامهٔ فردوســی
#رستم و #اکوان_دیو سه روز در دشت به دنبال او گشت و روز چهارم در حال تاخت و تاز دیدش که مانند باد شم
داستان کشتن #اکوان_دیو :
شروع به ستایش خداوند کرد. ببر بیان از تن جدا کرد و به همان چشمه باز گشت. #رخش در آن مرغزار نبود، خشمگین شد و زین و افسار رخش را برداشت و تا شب به دنبالش گشت.تا اینکه به مرغزاری رسید که سرسبز و با جوی های روان بود و در جای جایش صدای آواز پرندگان به گوش میرسید. گله اسبان #افراسیاب در آنجا بود که گله دار خفته بود و رخش میان اسبان ماده شیهه میکشید. #رستم او را دید و کمندش را انداخت و او را گرفت. گردنش را نوازش کرد و رویش زین نهاد. سوار بر رخش شد و شمشیر کشید. گله اسبان افراسیاب را با زور شمشیر راند که گله دار صدای اسبان را شنید و سراسیمه از خواب پرید. سواران و نگهبانان را خواند. سواران با کمند و کمان به دنبال اسبان و آن کسی که جرئت آمدن کرده است رفتند . رستم که آنان را دید شمشیرش را سوی آنان گرفت و غرید« من رستم پسر #دستانِ #سام هستم.»
و دو گروه از آنان را کشت و چوپان با دیدن آن صحنه فرار کرد.
از قضا افراسیاب با دو هزار از یلان و پهلوانان قصد رفتن به آن دشت و دیدن گله اسبانش را کرد. وقتی به دشت رسیدند اثری از چوپان و اسبان ندید. صدای شیهه اسبان به گوش رسید و از دور کسی پدیدار شد.
چوپان سمت شاه توران رسید و آنچه دیده بود باز گفت« گله را به تنهایی برد و بسیاری از مارا کشت.»
ترکان شروع به پچ پچ کردند« به تنهایی آمده است وقت آن است که سلاح به دست گیریم. چنان خوار شدیم که به تنهایی بیاید و خون مردان ما را بریزد و یک تنه گله براند.»
@shah_nameh1