شاهــنامهٔ فردوســی
بدون شرح: #نامربوط @shah_nameh1
ولی از خودم اون نمره تاریخ رو انتظار نداشتم😂💔
حمله به کاخ #افراسیاب :
به همراه #بیژن به سوی خانه رفتند. بیژن سرش را شست و جامه نو بر تن کرد. پس از آن #گرگین آمد و در مقابل بیژن به خاک افتاد و از کردار بدش پوزش خواست. دل بیژن از کینه تهی شد و به دنبال انتقام نبود. ناماوران بر اسب ها نشست و گرز به کمر بستند، کالا ها را بار شتر کردند و به اشکش سپردند، #رستم به بیژن گفت«تو با اشکش و #منیژه برو که ما امشب از کین افراسیاب نخواهیم خوابید، کاری کنم که مایه خنده کشورش شود.»
بیژن به او گفت« من پیشروی شما خواهم بود.»
رستم کاروان را به اشکش داد و به پهلوانان راهی شدند، تیغ کین بیرون کشیدند و افسار اسب افکندند. به درگاه افراسیاب رفتند و سر های بسیاری از تن جدا کردند. رستم از دهلیز کاخ فریاد زد« همیشه در خواب خوش باشی و گردانت شاد باشند که تو در کاخ و بیژن در چاه میخوابید. منم رستم زابلی ! اکنون هنگام خواب و آرام تو نیست. در زندان تو را شکستم که سنگ را به نگهبانی گمارده بودی. بیژن از بند و زندان رها شد ، کسی به داماد خودش گزند نمیرساند جز تو ! برای تو کین #سیاوش بس است.»
سپس بیژن فریاد زد« ای ترک بدنژاد! مرا دست بسته در چاه انداختی، من زیر سنگ بودم و با من رزم پلنگ میکردی. اکنون که رها شدم شیر ژیان هم توان جنگ با من ندارد.»
افراسیاب جامه خود را به دست فشرد و گفت« جنگاوران را خواب برده است!»
سپس دستور داد تا راه بر آنان ببندند. فریاد جنگاوران بلند شد،هر ترکی که به سوی رستم حمله میبرد در لحظه کشته میشد. افراسیاب از کاخ خود فرار کرد و خداوند #رخش وارد کاخ شد. پری چهرگانی سپهبد پرست به همراه اسبان با زین پلنگ و گوهر فراوان از آنجا برداشتند و خارج شدند تا دردسر نشود. به قدری تاختند که رستم از رنج راه سردرد داشت و سواران و اسبان از رنج توان حرکت نداشتند.
رستم به لشکر ایران پیام فرستاد« شمشیر ها را از نیام بیرون کشید که بی گمان به زودی لشکری از طرف افراسیاب به ایران میاید.»
@shah_nameh1
حملهٔ #افراسیاب :
سواران آماده جنگ به سمت خیمه رفتند. #منیژه به همراه کنیزی در خیمه نشسته بود، #رستم برای او مثلی زد که « اگر شراب بر زمین ریخته شود هرچند قابل خوردن نباشد بوی خوبش باقی میماند.»
چنین است رسم دنیای فانی، گاهی نرم و ناز و گاهی با سختی
خورشید از پشت کوهساران طلوع کرد و سواران توران آماده شدند، شهر به لرزه درآمد و فریاد سپاهیان بلند شد.
به درگاه افراسیاب آمدند و جنگ و انتقام خواستند، بزرگان توران پیش افراسیاب سر بر خاک نهادند و با کین گرفتن از ایرانیان اعلام آمادگی کردند« کار از اندازه گذشته است، اگر از این ننگ که بر شاه و پهلوانان وارد شده، #بیژن زنده بماند در ایران ما را مرد ندانند و زنان کمر بسته بخوانند مان.»
افراسیاب مانند پلنگی خشمگین شد و فرمان جنگ داد. به پیران فرمان داد تا طبل جنگی بر فیل بندد و گفت« زین پس ایرانیان ما را مسخره خواهند کرد.»
بر طبل جنگی کوبیدند و شهر توران به جوش و خروش آمد، پهلوانان صف کشیدند و سپاه به مرز ایران راهی شد.
دیدبان از دیدگاه لشکر توران را دید ، سراغ رستم آمد و گفت« باید آماده شویم، آسمان از گرد سپاهیان تیره شده است.»
رستم گفت« ما از جنگ باکی نداریم.»
کاروان را با منیژه راهی کرد و خود جامه جنگ پوشید، به بلندی آمد و نعره کشید، کسی داستانی گفته بود که روباه را چه به پنجه در پنجه شدن با شیر!
نعره کشید و گفت« امروز ننگ و نبرد باهم به سراغ شما آمد! امروز با تیغ زهرآلود و نیزه و گرز گاوسار در این دشت هنر نمایی باید کرد.»
صدای شیپور جنگ بلند شد و رستم با رخش از کوه به دشت تاخت ، لشکر ایرانیان پشت او تاختند و از آهن سرا ساختند. رستم با رخش گرد تاخت و گرد و خاک به آسمان رساند. سواران همراه او، #اشکش و #گستهم در سمت راست و #رهام و #زنگه در سمت چپ ، خود و بیژن و #گیو در قلبگاه سپاه بودند. پشت سپاه کوه بیستون و مقابل سپاه حصاری از شمشیر!
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
حملهٔ #افراسیاب : سواران آماده جنگ به سمت خیمه رفتند. #منیژه به همراه کنیزی در خیمه نشسته بود، #رست
آره افراسیااااب
غیرتتو نشون بدههههه💪😂
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
سلام میگم اگر بخوایم تازه شروع به خواندن داستان های شاهنامه کنیم
نه خوانده شعر ؛ خوانده داستان باید چه کتابی رو بخونیم
کتابی هست هرصفحه ای که شعر نوشته شده داستانش رو هم به فارسی نوشته باشه
#دایگو
................
ندیدم همچین کتابی
کتاب ها یا نثر هستند یا نظم
اینکه یه صفحه شعر باشن یه صفحه نثر ندیدم
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
خب کتاب معرفی کنید که فقط داستان باشه
#دایگو
.................
والا من خودم قبلا که نثر میخوندم راضی نبودم
بعد شروع کردم نظم خوندن
اما اگه کتاب نثر میخوای باید صبر کنی تا یه خوبشو بهت معرفی کنم