سان دیدن از پهلوانان :
خورشید تابان که پدیدار شد ، سپاه آماده شدند و بر فیل طبل های جنگی بستند و گرز ها در دست ....
تخت شاه را روی فیل گذاشتند و شاه بر روی تخت اش نشست و تاج بر سر نهاد و فیل را به حرکت در آورد و زمین از گرد و خاک سپاهیان سیاه شده بود و چشم در روز روشن اسبان و نیزه ها را نمیدید
شاه مهره ای در جام انداخت و به سپاه دستور داد تا در مقابل شاه رژه بروند ...
نخست #فریبرز با تاج و زرینه کفش و با پرچم خورشید پیکرش در حالی که سوار بر اسبی تند رو بود و سپاهش غرق در سیم و زر بودند از مقابل شاه گذشت ...
شاه بر او آفرین کرد و بعد از آن #گودرز گشوادگان و سپاه با پرچم شیر پیکر درحالی سمت چپش #رهام با پرچمی ببر پیکر و سمت راستش #گیو با پرچمی گرگ پیکر بود از مقابل شاه گذشت ...
و بعد از آن #شیدوش با پرچمی بفش و هزار سوار در مقابل شاه گذشت ...
و بعد از آنان #بیژن با پرچمی پرستار پیکر که روی سرش تاج طلایی است گذشت
گودرز که هفتاد و هشت مرد در خاندان اش بود انگار جهان زیر شمشیر اوست ، نزد شاه آمد و آفرین کرد و شاه هم بر گودرز و گیو و لشکریان آفرین گفت ...
بعد از گودرز ، #گستهم پسر #گژدهم با سپاهی و با تیر و کمان بر دست و پرچمی ماه پیکر گذشت و شاه بر او نیز آفرین کرد ...
بعد از گستهم ، #اشکش تیز هوش که از نژاد #قباد بود و سپاهی از اقوام بلوچ داشت و پرچمی پلنگ پیکر
شاه بر او نیز آفرین کرد ...
@shah_nameh1
نبرد #فریبرز و #پیران :
فریبرز کلاه بر سر نهاد و حالا هم فرمانده سپاه بود و هم پسر شاه ( #کیکاووس )
به #رهام دستور داد که « از طرف من برای پیران پیام ببر و بگو که کردار روزگار همیشه همینطور بوده ، روزی شکست میخوری و روزی پیروز میشوی.شبیخون زدن کار مردان نیست و اگر میخواهی بجنگی ، میجنگیم »
رهام پیام فریبرز را سوی سپاه پیران برد و طلایهٔ سپاه او را دید و نام و نشانش پرسید . رهام پاسخ داد « من رهام جنگی ام و پیام فریبرز را برای پیران آورده ام »
رهام نزد پیران رفت و پیران از او استقبال کرده و پیش خود نشاند و رهام پیام فریبرز را داد . پیران گفت « شما این جنگ را شروع کردید و #طوس حمله کرد و هر کسی از توران را کشت و کالا مکافات کشتارش را پاسخ دادیم . و حالا اگر تو فرمانده جدید سپاهی اگر آتش بس میخواهی ، یک ماه فرصت میدهم و اگر جنگ میخواهی ، میجنگم »
سپس پیراهنی به رهام هدیه داد و رهام نامه پیران را برای فریبرز آورد
فریبرز یک ماه فرصت را استفاده کرد و سپاهش را تجهیز کرد
یک ماه که تمام شد ، صدای طبل جنگی از هر دو سپاه به گوش رسید و نوک نیزه ها به آسمان رسید و گرد و خاک از زمین بلند شده بود و از انبوه سپاه حتی برای گذر پشه هم راهی نبود
سوی راست لشکر #گیو و #گودرز بود و سوی چپ #اَشکش تیز چنگ که هنگام جنگ دریای خون به پا میکند و فریبرز هم در مرکز سپاه با درفش کاویانی
فریبرز رو به لشکریانش گفت « امروز مانند شیر بجنگید و به دشمن مجال نفس کشیدن ندهید وگرنه از ننگ آن شب تا ابد بر سپاه ایران خواهند خندید »
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
رفتن ایرانیان به نجات #بیژن :
#رستم به شاه گفت« اگر دشمن و بد اندیش بود پشیمان شده است و حاضر است جانش را فدا کند. اگر شاه نیامرزدش نام و آیینش نابود خواهد شد.شایسته است که کردار او را یاد کنی که در هر جنگی حضور داشته و نزد نیاکانت هم جنگیده بود، اگر شاه او را به من ببخشد اشتباهش را جبران خواهد کرد.»
شاه به رستم بخشیدش و پرسید« چگونه قرار است بروی؟ چقدر پول و سرباز میخواهی ؟ از #افراسیاب بدگوهر میترسم که دست در جادو و افسون دارد و ممکن است به بیژن صدمه بزند.»
رستم پاسخ داد« این کار باید پنهان باشد که چاره اش نیرنگ و فریب است، این کار با گرز و شمشیر و تیر چاره نمیشود! نیازمند زر و گوهر فراوانیم، مانند بازرگانان به توران خواهیم رفت ، پارچه و خوردنی فراوان لازم است.»
#کیخسرو با شنیدن سخنان رستم دستور داد تا خزانه را بگشایند، صد شتر دینار و صد شتر درم بار کرد. رستم به سالاربار دستور داد تا هزار نفر از سپاهیان را آماده کند و خود و هفت پهلوان دیگر ، #گرگین و #زنگهٔ_شاوران ، #گستهم و #گرازه نگهبان پادشاه، #فرهاد و #رهّام دلیر، و #اشکش که شیر نر را شکار میکند را فراخواندند و آن گردنکشان دشمن کشان آمدند، زنگه پرسید« خسرو کجاست؟ چه شده که ما را خواسته است؟»
رستم نیز آمد ، همه آماده شدند و سپیده دم از دربار شاه راه افتادند. تهمتن مانند سروی بلند پیش میرفت و پهلوانان به دنبالش، وقتی به مرز توران رسیدند. رستم به لشکریان گفت« اینجا بمانید و پیش نیایید مگر اینکه من بمیرم، منتظر خبر جنگ باشید و اینجا را ترک نکنید.»
سپاهیان بر مرز ایران ماندند و خود و پهلوانان سوی توران رفتند. لباس بازرگانی بر تن کردند و زره و کمر های زرین از تن گشادند، کاروانی رنگارنگ شدند و به توران رفتند.
@shah_nameh1
حملهٔ #افراسیاب :
سواران آماده جنگ به سمت خیمه رفتند. #منیژه به همراه کنیزی در خیمه نشسته بود، #رستم برای او مثلی زد که « اگر شراب بر زمین ریخته شود هرچند قابل خوردن نباشد بوی خوبش باقی میماند.»
چنین است رسم دنیای فانی، گاهی نرم و ناز و گاهی با سختی
خورشید از پشت کوهساران طلوع کرد و سواران توران آماده شدند، شهر به لرزه درآمد و فریاد سپاهیان بلند شد.
به درگاه افراسیاب آمدند و جنگ و انتقام خواستند، بزرگان توران پیش افراسیاب سر بر خاک نهادند و با کین گرفتن از ایرانیان اعلام آمادگی کردند« کار از اندازه گذشته است، اگر از این ننگ که بر شاه و پهلوانان وارد شده، #بیژن زنده بماند در ایران ما را مرد ندانند و زنان کمر بسته بخوانند مان.»
افراسیاب مانند پلنگی خشمگین شد و فرمان جنگ داد. به پیران فرمان داد تا طبل جنگی بر فیل بندد و گفت« زین پس ایرانیان ما را مسخره خواهند کرد.»
بر طبل جنگی کوبیدند و شهر توران به جوش و خروش آمد، پهلوانان صف کشیدند و سپاه به مرز ایران راهی شد.
دیدبان از دیدگاه لشکر توران را دید ، سراغ رستم آمد و گفت« باید آماده شویم، آسمان از گرد سپاهیان تیره شده است.»
رستم گفت« ما از جنگ باکی نداریم.»
کاروان را با منیژه راهی کرد و خود جامه جنگ پوشید، به بلندی آمد و نعره کشید، کسی داستانی گفته بود که روباه را چه به پنجه در پنجه شدن با شیر!
نعره کشید و گفت« امروز ننگ و نبرد باهم به سراغ شما آمد! امروز با تیغ زهرآلود و نیزه و گرز گاوسار در این دشت هنر نمایی باید کرد.»
صدای شیپور جنگ بلند شد و رستم با رخش از کوه به دشت تاخت ، لشکر ایرانیان پشت او تاختند و از آهن سرا ساختند. رستم با رخش گرد تاخت و گرد و خاک به آسمان رساند. سواران همراه او، #اشکش و #گستهم در سمت راست و #رهام و #زنگه در سمت چپ ، خود و بیژن و #گیو در قلبگاه سپاه بودند. پشت سپاه کوه بیستون و مقابل سپاه حصاری از شمشیر!
@shah_nameh1
بازگشت #بیژن :
#گرگین و #رهام و #فرهاد، جناح چپ سپاه توران را از پا انداختند و #اشکش به سراغ راست سپاه رفت و از #گرسیوز کینه خواست. به قلب سپاه بیژن حمله برد و سر سواران را مانند برگ درخت بر زمین میریخت. رزمگاه به دریای خون تبدیل شده بود و پرچم توران واژگون بود. #افراسیاب که کار را اینگونه دید بر اسب تازه نفسی نشست و با ویژگانش سوی توران عقب نشینی کرد.
#رستم به دنبالش تاخت و مانند اژدهای دژم ویران کنان دو فرسنگ رفت.
سواران توران را زنده اسیر کرد و به سمت رزمگاه بازگشت تا غنایم را تقسیم کنند، غنائم را بخشیدند و بار فیلان کردند و راهی ایران شدند.
وقتی به شاه آگهی رسید که شیر از بیشه پیروز بازگشت، بیژن از بند رها شد و سپاه توران شکست خورد، از شادی بر خاک سجده کرد و روی و کلاه را بر زمین مالید.
خبر به #گودرز و #گیو رسید و آنان نیز شادی کنان به درگاه شاه شتافتند، صدای فریاد ها بلند شد و سپاه به استقبال رفت.
سپاه را با طبل و شیپور به استقبال راندند و میدان از سم اسبان تیره شد و شهر را صدای آواز پر کرده بود،
مقابل سپاه گودرز و #طوس میرفتند ، از انبوه مردم ناگهان پهلوانان نمایان شدند، گودرز و گیو از اسب فرود آمدند.
رستم نیز از اسب فرود آمد و گودرز و گیو بر او آفرین کردند « دلیر بخاطر تو شیر شود و جهان هرگز از تو سیر نشود، تا جاودان یزدان پناه تو باشد و خورشید و ماه به کام تو گردد. تو این دودمان را بنده خود کردی که تو پسر گمشده ما را یافتی، از تو از درد و غم رها شدیم و تا ابد کمربسته تو خواهیم بود.»
سوار اسبانشان شدند و نزد شاه رفتند. سپاه و شاه به استقبالشان آمدند، رستم به فر و شکوه شاه نگاه کرد و از اسب پیاده شد. تعظیم کرد و خسرو او را در آغوش گرفت. تهمتن دست بیژن را گفت و به شاه و پدرش بازداد و سپس کمرش را راست کرد.
@shah_nameh1
راهی کردن سپاه #گودرز :
وقتی لشکر طوری که خسرو میخواست آماده شد، نخستین کار سی هزار نفر گزین کرد و به #رستم سپرد، به او گفت« راه #سیستان پیش بگیر و به هندوستان لشکر بکش. از غزنین گذر کن و پادشاهی را بگیر و تاج و تخت به #فرامرز بده. سپس بر شیپور جنگ بدم و از کشمیر و کابل جلوتر نرو که ما در جنگ #افراسیاب هستیم و استراحت و خورد و خواب نداریم.
#دژ_الانان و #غزدژ به #لهراسپ سپرد و گفت« از پهلوانان گروهی را گزین کن و دمار از دشمن دراور.»
به #اشکش نیز سی هزار مرد جنگی داد تا به خوارزم رود و از #شیده کین خواهی کند.
سپاه چهارم را به گودرز داد و گفت« با بزرگان ایران از جمله #گرگین و #زنگه و #گستهم و #گیو، #زواره و #فرامرز و #رهام و #گرازه و... سوی سپاه توران برو.»
گودرز و پهلوانان بر زین نشست و گودرز جلودار سپاه بود. شهریار ایران به گودرز گفت« در جنگ مراقب باش که دست به بیداد نبری و آبادی را ویران نکنی! با کسی که با تو نمیجنگد نجنگ که خداوند ظلم و ستم را نمی پسندد. وقتی مقابل سپاه توران رسیدی مراقب باش که مانند #طوس عمل نکنی! پیامبری مهربان نزد #پیران بفرست و پند و اندرزش بده.»
گودرز پاسخ داد « فرمان شاه از خورشید و ماه برتراست! کاری را خواهم کرد که تو فرمان دهی که تو سروری و من خدمتگزار.»
بر طبل جنگی کوبیدند و لشکر به حرکت درآمد. آسمان از گرد و غبار سپاهیان تیره شد و زمین زیر پای فیلان جنگی پست.
از آن فیلان جنگی چهار فیل را برای پادشاه آراستند و روی فیل تخت زرین بستند. شاه گودرز را بر تخت زرین فیلان نشاند و فیلان را به حرکت درآوردند. از حرکت فیلان گرد و خاک بلند شد و گودرز آن را به فال نیک گرفت و با خود گفت« چنان از جان پیران دود برآوریم که این پیلان گرد و خاک به پا میکنند.»
لشکر به فرمان شاه بدون آزار کشی منزل به منزل رفت.
@shah_nameh1