شاهــنامهٔ فردوســی
آنگاه شیروی به پیش سپاه ایران آمد و آواز بر آورد که «آن سپهدار که نامش گرشاسب است کجاست؟ اگر دل پیکا
#بخش ۲۳
ادامه جنگ و شبیخون #توران:
شیروی گفت«من آنم که سر ژنده پیلان را از تن جدا کنم.» این را گفت و بسوی گرشاسب تاخت. گرشاسب تا شیروی را دید ، خندید . شیروی گفت « در پیکار از چه می خندی؟ باید بر بخت خویش به گریی.» گرشاسب گفت «خنده ام از آن است که چون توئی خود را هم نبرد من می خواند و اسب بر من می تازد.» شیروی گفت «ای پیر برگشته بخت ، روزگارت به آخر رسیده که چنین لاف میزنی . باش تا از خونت جوی روان سازم.» گرشاسب که این شنید گرز گاو سر را از زین بیرون کشید و بر سر شیروی کوفت
سر و مغز شیروی در هم شکست و سوار از اسب نگونسار شد و در خاک و خون غلطید و جان داد. دلیران توران چون چنان دیدند یکسر به گرشاسب حمله ور شدند. گرشاسب شمشیر بیرون کشید و نعره زنان در سپاه دشمن افتاد و سیل خون روان کرد .تا شب جنگ و ستیز بود و بسیاری از تورانیان بخاک افتادند . همه جا پیروزی با منوچهر بود.
سلم و تور چون چیرگی منوچهر را دیدند دلشان از خشم و کینه بجوش آمد. با هم رای زدند و بر آن شدند که چون تاریکی شب فرا رسد کمین کنند و بر سپاه ایران شبیخون زنند. کارآگهان سپاه منوچهر از این نیرنگ خبر یافتند و منوچهر را آگاه کردند منوچهر سپاه را سراسر به قارن سپرد و خود کمینگاهی جست و. با سی هزار مرد جنگی در آن نشست. شبانگاه تور با صد هزار سیاهی آرام بسوی لشکر گاه ایران راند.اما چون فرا رسید ایرانیان را آماده پیکار و درفش کاویان را افراشته دید. جز جنگ چاره ندید. دو سپاه در هم افتادند و غریو جنگیان به آسمان رسید.برق پولاد در تیرگی شب میدرخشید و از هر سو رزمجویان بخاک میافتادند. کار از هر طرف بر تورانیان سخت شد . منوچهر سر از کمینگاه بیرون کرد و بر تور بانگ زد که « ای بیدادگر ناپاک، باش تا سزای ستمکارگی خود را ببینی.» تور به هر سو نگاه کرد پناهگاهی نیافت . سرگشته شد و دانست که بخت از وی روی پیچیده. عنان باز گرداند و آهنگ گریز کرد.......
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
بچه ها اخر شب میام و لغات و نکات تا اینجای داستان رو میگم و یه سری توضیحات جغرافیایی درباره مازندران
و دوستان ممکنه درباره #توران و #مازندران و #سیستان دچار اشتباه بشن
توران کشوری در شرق ایران تقریبا از رود جیحون تا چین هست ....
و مازندران شاهنامه هم همین مازندران شمال ایران نیست و مازندران ایران در زمان قدیم نامش ( دهستان ) بوده و مازندران شاهنامه جایی شرقی تر از توران هست جاهایی دور و بر شبه قاره هند ....
چون در داستان هفت خان رستم خواهیم دید که از توران هم باید شرق تر برن
و سیستان و #زابلستان هم همین استان سیستان و بلوچستان ایران نیست در واقع سیستان بخش بزرگ تری شامل بخش های شمالی استان سیستان و بلوچستان و منطقه نیمروز در افغانستان و کنی از شمال پاکستان و قسمتی از خراسان و... هست که نام سیستان بزرگ در قدیم #زرَنگ بوده ....
@shah_nameh1
مرگ #منوچهر :
هنگامی که منوچهر به سن صد و بیست سالگی رسید ، هیچ کس را به حضور نمی پزیرفت .
ستاره شناسان بعد از طالع بینی فهمیدند که عمر منوچهر شاه بیشتر از این نخواهد بود و به او گفتند « روزگار تلخ شد و هنگام رفتن به سرای اخرت فرا رسیده اکنون چه دستوری میدهید؟»
منوچهر که سخن ستاره شناسان را شنید با موبدان و بزرگان سخن گفت و سپس پسرش #نوذر را پیش خواند و با او گفت « این پادشاهی مانند باد گذراست و نباید به او دلخوش بود . من در این صد و بیست سال رنج های فراوان کشیدم و با پند های #فریدون حکومت کردم که سود اور بود . از #سلم و #تور انتقام خون #ایرج را خواستم و جهان را از بدی پاک کردم . اما چنان هستم که انگار هیچ کار نکردم و جهان را ندیدم . ..
بعد از اینهمه درد و رنج تخت و حکومت را به میسپارم همانگونه که فریدون به من سپرد ...
و چیزی که از تو باقی خواهد ماند پاکی نژاد و پاکی دین است . مراقب باش تا از دین خدا روی گردان نشوی و هرگز از گفت پروردگار که هم خوبی و هم بدی از اوست سر مپیچ .
اما بعد از من از ترکان سپاهی به ایران خواهد امد و تو جنگ سختی در پیش داری ، پسر پشنگ از #توران بر تو لشکر خواهد کشید و تو آن هنگام از #سام و زال کمک بخواه و آن نو درختی که از #زال متولد شده است روزگار تورانیان را سخت خواهد کرد ...»
اینها را گفت و از دنیا رفت و سپس نوذر شروع به گریه کرد ...
دو چشم کیانی بهم بر نهاد / بپژمرد و برزَد یکی سرد باد
شد آن نامور پرهنر شهریار / به گیتی سخن ماند زو یادگار
@shah_nameh1
آمادگی #پشنگ برای حمله به ایران:
خبر مرگ #منوچهر شاه و نارضایتی مردم از #نوذر به گوش پادشاه #توران " پشنگ " رسید . وقتی سالار ترکان این را شنید به یاد پدرش #زادشم و پدربزرگش تور و کار منوچهر شاه افتاد و تصمیم حمله به ایران گرفت ...
تمام نامداران کشور از جمله اَخواشت و #گرسیوز و #بارمان و #کلباد و #ویسه که سالار سپاه بود و پسر پهلوانش #افراسیاب را فرا خواند و درباره #سلم #تور سخن گفت « همه میدانید که ایرانیان با ما چه کردند و حالا روز انتقام و خون ریختن فرا رسیده است »
سخنان پدر ذهن افراسیاب را به شدت مشغول کرد پس پیش پدرش رفت و خواست تا فرماندهی سپاه را به او بسپارد ...
وقتی پشنگ پسر را اینگونه پهلوان و با زور و بازو و زبان تیز و شمشیر تیز در مقابل خود دید ، فرماندهی را به او سپرد و اورا شایسته برای جانشینی دید ...
که پس از مرگ او سر او به جا میماند و بخاطر همین "پسر" مینامند اش .
وقتی همه چیز برای جنگ آماده شد #اغریرث پسر دیگر پشنگ با نگرانی نزد پدر آمد و گفت « ای پدر با تجربه اگر منوچهر مرده است . #سام نیرم هنوز زنده است ... و در سپاه ایران نامدارانی چون گرشاسپ و #قارن رزم زن هستند ...
میدانی که اینان با سلم و تور چه کردند. پدربزرگم زادشم هم حتی قصد حمله به ایران و کین خواهی نکرد ، ماهم اگر حمله نکنیم بهتر است »
پشنگ به پسر پاسخ داد « که ما هم افراسیاب دلاور را در سپاه داریم که تمام پهلوان را حریف است ..
هنگامی که فصل بهار برسد و دشت سرسبز شود به سوی آمل ( پایتخت ) لشکر میکشیم و زمین را زیر سُم اسبانمان بکوبیم . که هر کسی قارن و گرشاسب را دید بکشد و انتقام خون نیاکان مارا را بگیرد »
پسر پاسخ داد « از خون جوی خواهم ساخت»
@shah_nameh1
مرگ #سام نریمان:
هنگامی که فصل بهار رسید سپاهی از ترکان و چین به سوی ایران حمله کردند...
وقتی لشکر #توران به رود جیحون رسید به #نوذر خبر دادند و لشکری به فرماندهی #قارن رزم جوی و خودش هم پس قارن به راه افتاد . وقتی لشکر به دهستان ( استرآباد کنونی )رسید . چادر زدند و نوذر آنجا بماند و قارن لشکر براند ...
#افراسیاب هم دو سردار تورانی به نام های " شَماساس " و " #خَزروان " به همراه سی هزار نفر مرد جنگی به سوی #زابلستان فرستاد تا مانع رسیدن لشکر #زال به نوذر شوند ...
در این حین خبر رسید که سام نریمان از دنیا رفت ...
افراسیاب که این خبر را شنید بسیار شاد شد و او هم سوی دهستان لشکر کشید و در مقابل سپاه نوذر چادر زد ، سپاه افراسیاب چهارصد هزار مرد جنگی بود که مانند مور و ملخ از هر جا می جوشیدند .. افراسیاب که سپاه نوذر را شمارش کرد که صد و چهل هزار نفر بودند . پس نامه ای به سوی #پشنگ نوشت که « هر چه بخواهیم به آن خواهیم رسید ، سپاه نوذر مانند شکار ما هستند . و دیگر که سام نریمان هم پشت سر #منوچهر شاه مرد و دیگر در لشکر نخواهد بود ، و زال زر هم مشغول کفن و دفن پدرش هست و دل و توان جنگیدن ندارد ... ترس من از سام بود ، حالا که او مرده به راحتی ایران را فتح خواهیم کرد . و تا کنون هم شماساس #نیمروز را فتح کرده است . بهتر است سریع ایران را فتح کنیم که همه چیز به نفع ماست .»
سپس نامه را برای پدر فرستاد .
@shah_nameh1
هدایت شده از شاهــنامهٔ فردوســی
و دوستان ممکنه درباره #توران و #مازندران و #سیستان دچار اشتباه بشن
توران کشوری در شرق ایران تقریبا از رود جیحون تا چین هست ....
و مازندران شاهنامه هم همین مازندران شمال ایران نیست و مازندران ایران در زمان قدیم نامش ( دهستان ) بوده و مازندران شاهنامه جایی شرقی تر از توران هست جاهایی دور و بر شبه قاره هند ....
چون در داستان هفت خان رستم خواهیم دید که از توران هم باید شرق تر برن
و سیستان و #زابلستان هم همین استان سیستان و بلوچستان ایران نیست در واقع سیستان بخش بزرگ تری شامل بخش های شمالی استان سیستان و بلوچستان و منطقه نیمروز در افغانستان و کنی از شمال پاکستان و قسمتی از خراسان و... هست که نام سیستان بزرگ در قدیم #زرَنگ بوده ....
@shah_nameh1