eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
532 دنبال‌کننده
1هزار عکس
154 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین جنگ : بعد از سپاه آماده شد و شاه در گنج ها را گشاد و شمشیر و گرز و کلاه و زره و نیزه و سپر و... هر چه لازم بود برای سیاوش آماده کرد و دوازده هزار مرد جنگی انتخاب کرد مانند و و پنج موبد و... همه سوی دشت راهی شدند و به آنان آفرین کرد و گفت « بخت همراهتان باشد و جز با پیروزی برنگردید » و بعد سیاوش را در آغوش کشید و خون گریه کرد انگار که دلش گواهی میداد دیدار آخر است ... رسم روزگار همین است که گاهی نوش میدهد گاهی زهر ... آنگاه با سپاه را سوی کشیدند و با جشنی گرفتند و سیاوش گاهی با رستم مِی به دست بود و گاهی با و گاهی در شکار و بعد از یک ماه با سپاهی از زابلستان و راهی شدند و به نزدیکی بلخ رسیدند ... و خبر نزد و رسید که سپاهی با رستم از ایران رسیده و سریع فرستاده ای نزد فرستادند که « سپاهی رسیده از ایران با فرماندهی سیاوش و رستم و تو لشکر را آماده کن » از این سو سیاوش لشکر را برای جنگ آماده کرد و گرسیوز چاره ای جز جنگیدن ندید و دو جنگ در سه روز بین آن دو سپاه اتفاق افتاد .... و لشکر افراسیاب عقب نشینی کرد و به لشکر افراسیاب بازگشت ... سیاوش نامه ای به کیکاووس نوشت و نخست بر کردگار آفرین کرد و گفت « خداوند خورشید و ماه و فرازندهٔ تاج و تخت کسی را بخواهد پیروز میکند و کسی را که بخواهد سوگوار میکند سپس آفرین باد بر شهریار .... به بلخ آمدم و سه روز جنگیدم روز چهارم به لطف خداوند سپهرم به ترمذ ( از شهر های ازبکستان) رفت و بارمان هم فرار کرد و اکنون تا رود جیحون در دست لشکریان من است و افراسیاب ولشکرش هم در سُغد است و اگر شاه دستور دهد به جنگ ادامه میدهم » @shah_nameh1
بازگشت : وقتی خبر لشکرکشی ها به رسید ، روز روشن برو تاریک شد و مانند آتش از کاخ اش بیرون آمد و یک نفس تاخت و لشکرش را به لشکرگاه رساند و وقتی کشته های بسیار که روی زمین افتاده بودند را دید پرسید« چه کسی این کار را با سپاه توران کرده ؟ اصلا کی پهلوانی از ایران آمد و ما نفمیدیم ؟» پاسخ داد « اینها کار گیو است و سپاهیان نتوانستند با او مقابله کنند و با کیخسرو و فرار کردند » وقتی افراسیاب سخنان سپهرم را شنید ناگهان از دور پیران که زخمی و خونی بر روی اسب بود دیده شد ، افراسیاب گمان کرد که او را دست گیر کرده اما وقتی جلوتر میاید و او را دست بسته روی اسب میبیند ماجرا را از او میپرسد و پیران میگوید « نه شیر و نه گرگ و نه ببر توان جنگیدن با او‌ را ندارد ای شهریار گیو تنها بود اما چیزی که من از او دیدم را کسی تا کنون ندیده از نفسش نهنگ در دریا میسوزد اول با گرز امد و مانند اهنگران به سواران و اسبان و ... کوبید ، چنان هیکلی دارد که اگر روی زمین بخوابد تو فرق او را با کوه نمی‌فهمی مرا به بند کشید و دستم را بست و مجبورم کرد تا سوگند بخورم که کسی دستم را باز نکند تا به خانه برسم » افراسیاب که سخنان پیران را شنید از خشم چشمانش خیس شد و فریادی کشید و بازگشت و با دشنام میگفت « اگر ان و گیو بدنژاد ، ابر شوند یا باد و باران ، از آسمان به زیر می کشمشان و با شمشیر نصف می کنمشان و یا خوراک ماهی های دریا میشوند » @shah_nameh1
سپاه آراستن : پیران از دور به لشکر ایران نگاه کرد و چون نظم و آراستی سپاه را دید خشمگین شد. به سپاه خودش نگاه کرد که نه صف کشیده اند و نه آرایشی دارند. از خشم دست بر دستش زد و تصمیم گرفت او نیز سپاه را آماده کند. سی هزار شمشیر زن به سپرد و قلبگاه سپاه را به او داد، سپاهی دلیر را نیز آماده کرد و به داد و سی هزار نفر داد و چپ لشکرش را به او سپرد. سپس و را فرا خواند و سی هزار نفر به آنان داد و سمت راست سپاه را به انان سپرد. و و با ده هزار نیزه دار به پشت سپاه رفتند، نیز با ده هزار به کمینگاه رفت و پس از او طلایه سپاه را فرستاد تا فرمانده سپاه ایران را خسته کند. اگر پا پیش بگذارد رویین به او حمله می‌کند. سپس دیده بانی را بر کوه گذاشت که اگر از ایران سواری آمد نگهبان خبر برساند. دو لشکر اینگونه آماده شدند و سه روز و سه شب منتظر ماندند اما هیچ کدام در جنگ پیشدستی نکرد. گودرز گفت « حتی اگر در جنگ شکست بخورم این جنگ را شروع خواهم کرد و سپاه پشت من بیاید.» شب و روز را چشم به ستارگان داشت تا روز نیک اختری را برای شروع جنگ بیابد. که کدام روز گردی می‌وزد و چشم سپاهیان دشمن را تیره می‌کند ؟ تا همان روز حمله کند. پیران نیز منتظر بود تا آتش خشم گودرز روشن شود و سپاه براند. روز چهارم، صبر تمام شد و نزد پدر رفت. جامه درید و خاک پاشید و گفت« پدر برای چه چند روز است بیهوده به پاییم؟ روز پنجم شد و نه خورشید شمشیر را پهلوانان را دید و نه گرد جنگ به آسمان بلند شد. سواران در لباس رزم اند اما خونشان نمی جوشد! در ایران پس از ، سواری مانند گودرز نبوده است! ..... @shah_nameh1