eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
522 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهــنامهٔ فردوســی
‌ دوستان یه سوال بنظرتون چرا با اینکه #اسکندر مقدونی ایران رو فتح کرده بود ایرانیا تا دو قرن پیش ا
‌ جوابای متعددی دادید اما هیچ کدوم قانع کننده نبود.... اول بگم که اسکندر در زمان اشکانیان ( با اینکه اشکانیان سلوکیان رو کنار زد ) نقش چندان منفوری نداشت اما در زمان ساسانیان ( بخاطر آتش زدن اوستا ) بشدت حتی بیشتر از واقعیت منفور شد .... بعد از اون اما تو دوره اسلامی شاهنامه اومد اسکندر رو ذوالقرنین معرفی کرد و بعد از اونم اکثر شاعرای معروف ایرانی امدن اسکندر رو ذوالقرنین معرفی کردن و مدح اش گفتن .... ( مثلاً مثل کوروش شد ، گفتن اسکندر ملل را فتح نکرد مگر با داد و عدل و...) و برام سواله که چرا یهو اینجوری عوض شد .... بعد ربطی هم به اعراب نداره چون کسایی که داستان های شاهنامه رو به ابومنصور گفتن چهار نفر زرتشتی بودن ‌
اسکندر شاهنامه همون اسکندر رومی ( تو شاهنامه فرقی بین یونان و روم و مقدونی نیست ) نواده فیلیپ فاتح شرق و غرب جهانه ارسطالیس ( ارسطو ) باهاش هست و تو بابل میمیره همسرش روشنک ( رکسانا ) است و کسی هست که بعد از اون حکومت های ملوک الطوایفی تو ایران ایجاد میشه تنها تفاوت اش با اسکندری که ما می‌شناسیم اینه که اسکندر ما شرور و بی رحمه اما اسکندر ایرانی های دو قرن پیش عادل ولی ماجراجو است .... و میخوام بدونم اینهمه تفاوت برای چیه
ادامه : به شاهزاده گفت « تو هم یک سواری ، از آهن هم باشی نمیتوانی همینطور با تیر اندازی تک تک سپاهیان ایران را شکست دهی ، و دژ هم نابود خواهر شد و اگر را بکشی چه کسی میخواهد انتقام پدرت را بگیرد ؟ بیا به دژ بازگردیم » مشاور نادان فرود عاقبت کاری کرد که برای او جنگ سودآور و جان زیان باشد ... در دژ جوان هفتاد کنیزک بود که آن ماهرویان بالای بام دژ نظاره گر تیراندازی فرود بودند و بخاطر همین فرود قصد بازگشتن نداشت تخوار گفت « حالا که دلت کارزار میخواهد طوس را نکش ، بهتر است اسبش را بکشی » وقتی طوس به بالای کوه نزدیک شد فرود حرف تخوار را گوش داد و تیر را به اسب طوس زد و اسب مرد و طوس از اسب افتاد و به سوی سپاه ایران بازگشت درحالی که گرد و خاک روی سرش بود .... صدای خنده کنیزکان بلند شد که پیر مرد در مقابل جوانی بر زمین غلطید ... بدون اسب بازگشتن طوس ، لشکریان ایران را خشمگین کرده بود ... و با خشم گفت « دیگر از اندازه گذشت ، اگر او شاهزاده ایران است ، چرا با لشکر ایران اینگونه میکند ، اگر طوس یه بار جنگ راه انداخته باشد ، فرود که رسما دارد سپاه ایران را نابود میکند ... ما همه جان فدای ایم اما او که از نژاد است چرا انقدر نادان با سپاه ایران می‌جنگد » پس لباس رزم بر تن کرد و راهی شد .... ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
رفتن : گیو سوار بر اسبش به سرعت سوی کوه تاخت سیاوش که او را دید آهی کشید و گفت « ظاهرا لشکریان ایران یکی از دیگری دلاور ترند اما خب در مغزشان خرد ندارند و میترسم با این بی خردی نتوانند کین خواهی پدرم کنند مگر اینکه خودش بیاید .. بگو این سوار کیست ؟» بی دانش از بالا نگاه کرد و گفت « این همان است که دست پدربزرگت را بست و دو بار لشکریان توران را درهم شکست و بسیاری را بی پدر و بسیاری را بی پسر کرد ، او بود که برادرت را از توران به ایران برد و او را گیو گویند ، حتی اگر به او تیر بیندازی در او اثر نمیکند چون زره در تن اش است پس تیر را به اسبش بزن » پس فرود تیر بر اسب گیو زد و پهلوان از اسب افتاد و بازگشت و دوباره صدای خنده کنیزکان از سپدکوه برخواست پهلوانان ایران پیش گیو رفتند و رو به پدرش گفت « ای پدر شیرافکن ، تو بودی که در جنگ کسی پشت تو را ندیده بود ؟( فرار نمیکردی ) حالا یک ترک اسبت را کشت و تو فرار کردی ؟ » گیو گفت « وقتی اسبم کشته شد اگر می‌ماندم سر میدادم » اما بیژن همچنان با پدر درشتی میکرد ، پس گیو تازیانه ای بر سرش زد و گفت « نمیدانی که در جنگ باید با اندیشه تصمیم گرفت ؟ تو نه مغز داری نه خرد » بیژن خشمگین شد و گفت « به خدا سوگند برنمی‌گردم مگر در کین و کشته شوم » سپس با دلی دژم نزد رفت و گفت « یک اسب تیز رو به من بده تا لباس رزم بپوشم که یک ترک بر بالای کوه اینطور سپاه ایران را مبهوت کرده » ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
رفتن به سپدکوه : به بیژن گفت « دنبال دردسر نباش ، دو پهلوان مانند و به دست او کشته شدند و و پدرت که در پهلوانی حریف ندارند هم از مقابل او برگشتند » بیژن گفت « نمیشود ، من سوگند سختی خوردم که هرگز برنگردم مگر اینکه مانند زرسپ کشته شوم » گستهم « چاره ای نیست ، بیا اسب مرا بگیر هیچ اسبی در سرعت و قدرت به پای او نمیرسد » بیژن « نمیخواهم ، پیاده میروم » گستهم « نمیخواهم مویی از سرت کم شود و من ده هزار اسب داشته باشم ، برو و هر کدام از اسب هایم را که میخواهی بردار » گستهم اسبی داشت بسیار بزرگ و قدرتمند مانند گرگ درنده و آن را برای بیژن زین کرد از کار گستهم خبر دار شد و او را نزد خود خواند و زره را به او داد تا به بیژن بدهد و بیژن هم زره سیاوش را پوشید و سوی سپدکوه رفت .... رو به گفت « پهلوانی دیگر آمد ، نگاه کن ببین او کیست و برای مرگ او چه کسی عزادار خواهد شد ؟» تخوار گفت « او در ایران مانند ندارد ، او تنها فرزند گیو است که برایش از جان باارزش تر است و بر تن اش هم همان زره است که تیر و نیزه بر آن اثر ندارد ، تو توان مبارزه با او را نداری » فرود تیری بر اسب بیژن زد و بیژن از اسب افتاد اما برخواست و مانند شیر نعره کشید که « ای سوار دلیر ، نمیدانی که مردان جنگی بدون اسب هم به جنگ ادامه میدهند ؟ حالا فرار نکن تا جنگیدن یاد بگیری » فرود که دید بیژن فرار نکرد تیری دیگر انداخت اما بیژن سپرش را گرفت و سپرش پاره شد و بیژن شمشیر کشید و سراغ فرود رفت ... ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
مرگ : فرود ترسید و به سوی دژ فرار کرد و کنیزکان از بام دژ فریاد کشیدند فرود در دژ را بست و فریاد کشید « شرم نکردی و فرار کردی ؟ حیف نام فرود » سپس به سوی سپاه ایران بازگشت و ماجرا را به گفت و طوس گفت « بخدا سوگند این دژ را نابود خواهم کرد و انتقام را خواهم گرفت » وقتی خورشید غروب کرد و شب شد ، با غم خوابیده بود و در خواب دید آتشی از دژ بلند شده و سراسر سپد کوه را سوزانده ، با وحشت از خواب بیدار شد و به بام آمد و دید سراسر دژ محاصره شده ، به بالین پسرش آمد و گفت « ای پسر بیدار شو که بر ما بخت شومی آمد سراسر دژ محاصره شده » فرود به مادرش گفت « مرا هم زمان سپری شده ، پدرم به دست جوان مرگ شد من هم به دست بیژن جوان مرگ خواهم شد و تنها تلاش من این است که حداقل مانند گوسفند کشته نشوم » پس لباس رزم پوشید پست دیوار های دژ صدای طبل و بوق بلند بود و نیزه ها افراشته فرود و سپاه ناچیز اش از دژ بیرون رفتند و تا خود صبح هر کس که بود کشته شد جز فرود و ایرانیان از او در شگفت بودند... فرود از میان سپاه بیژن را دید پس سراغ او رفت اما از پشت بازوان او را از تن جدا کرد و فرود بی دست سوار از اسبش سوی دژ فرار میکرد که بیژن به دنبالش راهی شد و پای اسبش را شکست اما فرود خود را به دژ رسانید و در دژ را بستند اما فرود جان داد و مادرش و کنیزکان بالای جنازه او رفتند و با گریه و ناله موی از سر می‌کندند و جریره سر پسرش را در آغوش گرفت .... ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید سوالی جدید چرا بعد از مرگ اسفندیار انقد بلا سر رستم و داداشی و خاندان اومد ( میدونم سیمرغ گفته بود هرکی اسفندیار رو بکشه میاره یا زندگی خوبی نخواهد داشت) ولی آخه به‌نظرم اسفندیار کار بد رو کرد نه رستم رستم اصلا نمی خواست با اسفندیار بجنگه ؟؟؟ حالا حق با کی بود رستم یا اسفندیار؟؟؟؟ اصلا حق خاندان نریمان این بود ؟؟؟ ......... ببین این داستان خیلی گنگه هر دوی رستم و اسفندیار یه جور قربانی بودن
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید سوالی جدید چرا بعد از مرگ اسفندیار انقد بلا سر رستم و داداشی و خاندان اومد ( میدونم سی
و اسفندیار کار بد رو نکرد اسفندیار فقط به قانون و حدود سیاسی پایبند بود و بخاطر اینکه دستور شاه به بند کشیدن رستمه باید اون کار رو انجام می‌داد در کل رستم غرور زیاد داشت و اسفندیار هم خشک مذهبی بود و هیچ کدوم حاضر نشدن کوتاه بیان
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید سوالی جدید چرا بعد از مرگ اسفندیار انقد بلا سر رستم و داداشی و خاندان اومد ( میدونم سی
کی‌دژم: به نظر من جدای بحث های داخلی داستان، اگه از نگاه یک نویسنده و داستان نویس به رستم و شاهنامه نگاه کنیم، حضور رستم و زال و خاندان نریمان به شدت طولانی شده بود، از دوره منوچهر تا گشتاسپ، رستم و خاندان زال هنرنمایی هاشون رو کرده بودن و اصلی ترین داستان های شاهنامه رو رقم زده بودن و دیگه حضورشون توی ادامه شاهنامه، شاهنامه رو خسته کننده میکرد و باعث اذیت شدن مخاطب میشد(از نظر خودم). دیگه وقتش بود این اسطوره بعد مدت ها از صدر لیست شخصیت های شاهنامه کنار بره( هرچند تا ابد رستم اصلی ترین شخصیت اسطوره ای ایران و شاهنامه میمونه) تا شاهنامه فضای بیشتری داشته باشه برای پرداختن به بقیه شخصیت ها و داستان ها. علاوه بر اون بعد رستم، ما خیلی سریع وارد بخش تاریخی شاهنامه میشیم( بهمن رو واسطه هخامنشیان به تاریخ پیشینیان و اسطوره ای میدونن) و اگه رستم زنده میموند، تناقض های به شدت سنگینی در داستان به وجود میومد. این دلایل، شاید چند تا از دلایل خارج داستانی باشه که نویسنده های کهن ایرانی و فردوسی بهش فکر کرده باشن.
شاهــنامهٔ فردوســی
کی‌دژم: به نظر من جدای بحث های داخلی داستان، اگه از نگاه یک نویسنده و داستان نویس به رستم و شاهنامه
‌ به نکته جالبی اشاره کردی درسته کشته شدن رستم دقیقا مرز بین داستان های اساطیری و به اصطلاح تاریخی شاهنامه هست ‌