🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اسمتومصطفاست
🌹زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم #مصطفیصدرزاده
قسمت 8⃣9⃣
از حسن گفتی، از شجاعتش، از چگونگی شهادتش و در آخر آيهی « ولاتحسبن الذين قتلوا فی سبیل الله أمواتا... » را تفسیر کردی. گفتی:
« آنجا که خداوند می فرماید: " و عندهم یرزقون " یعنی شهدا زنده اند، دستشون بازه و میتونن گره گشایی کنن. »
زنها گریه می کردند، گفت:
« وقتی حسن رو بردن اتاق عمل، منم توی بیمارستان بودم و براش آیت الکرسی میخوندم. گفتم اگه مادرشم اینجا بود، الان همین رو می خوند. »
صدای گریه زن ها بلندتر شد. وقتی میخواستیم بیاییم، یکی از دوستان خانوادگی شهید با اصرار ما را رساند هتل و سر راه غذای حضرتی هم برایمان گرفت و گفت:
« اینم از طرف شهید حسن قاسمی، خیلی براش زحمت کشیدین اونم مهمون نوازه. »
غذا را می خوردی و می گفتی:
« دیدی سمیه؟ به خاطر حسن بود که این غذا سهم ما شد. »
حسن حسن گفتن شده بود ورد زبانت و هر لحظه و هرجا یاد شهید حسن قاسمی میکردی. طاقت نیاوردم و گفتم:
« مگه چه مدت باهاش بودی که این همه ازش خاطره داری؟ »
+ « بیست و پنج روز »
- « فقط همین؟ »
+ « ولی او به اندازه ۲۵ سال خاطره سازی کرد! »
آهی کشیدی و ادامه دادی:
« انگار بهش الهام شده بود قراره شهید بشه. پنجشنبه بود و آب حمام سرد، اصرار داشت بریم غسل کنیم. هر چه گفتم بذار آب گرم بشه، گفت: نه، و رفتیم برای غسل کردن. گفتم: پس بخون تا سردی آب رو حس نکنیم. شروع کرد به خوندن مدح امیرالمؤمنین که ولادتش نزدیک بود. اونقدر قشنگ خوند که تموم بچه هایی که توی محوطه بودن، با شنیدن صدای حسن اومدن پشت در حمام جمـع شـدن و دست زدن. بعدش رفتیم عملیات. همون جا بود که اول من مجروح شدم و او مرا کشید عقب و بعد خودش مجروح شد و بعد هم شهید. تازه فهمیدم چرا این قدر اصرار داشت غسل کنه! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اسمتومصطفاست
🌹زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم #مصطفیصدرزاده به روایت همسر شهید سمیه ابراهیمپور
قسمت 9⃣9⃣
چشم هایت از اشک پر شده بود:
« سمیه، حسن نه زن داشت نه بچه. بعد از این هروقت اومدیم مشهد باید به پدر و مادرش سر بزنیم. باید براشون مثه یه عروس باشی و فاطمه هم مثه یه نوه. »
خندیدم:
« با این حساب من دوتا خونواده شوهر خواهم داشت و احتمال اینکه بیشترم بشه هست! »
به فاصله کمی باز هم رفتیم مشهد. این بار خاله ام را هم بردیم. همان که معلول ذهنی است. نذر کرده بودم از سفرت سالم برگردی و حالا باید ئذرم را ادا می کردم. سفر قبلی را به خواست تو آمديم. یک هتل آپارتمان گرفتی و صبح روز بعد گفتی میروی بیرون و زود می آیی، وقتی آمدی و دیدم ریشت را زده ای، چشم هایم گرد شدن.
- « این چه وضعیه آقامصطفی؟ »
خندیدی. دستی به محاسن نداشته ات کشیدی.
+ « خوبه؟ میپسندی؟ »
- « چرا این جوری کردی آقامصلفی؟ »
+ « بعد میفهمی چرا؟ »
ناراحت شدم.
- « یعنی چه؟ حالا که ریشات رو زدی برو سبيلاتم بزن! »
+ « بزنم؟ واقعا؟ از نظر تو اشکالی نداره؟ »
از جیبت عکسی بیرون آوردی:
« نگاه کن ببین خوب افتادم؟ »
- « حالا این قدر از این تیپت خوشت آمده که رفتی عکسم انداختی؟ »
+ « نباید شناسایی بشم! »
- « یعنی این طوری شناسایی نمیشی؟ »
پشت پاکت عکس ها را نگاه کردم نوشته بود:
" سیدابراهیم احمدی "
« نکنه فامیلیت رو هم عوض کردی؟ »
+ « استتار کامل! »
رفتی بیرون و آمدی و این بار سبیل هایت را هم زده بودی. طوری شده بودی که فاطمه با حیرت نگاهت می کرد.
+ « خودمم فاطمه جان، بابات. »
- « هیچ معلومه چی کار می کنی آقا مصطفی؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اسمتومصطفاست
🌹زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم #مصطفیصدرزاده
قسمت 0⃣0⃣1⃣
مرا بردی حرم. بعد از زیارت، در رواق امام با دو تن از رزمندگان افغانستانی که همسرانشان هم آنجا بودند آشنایم کردی. چقدر آرام بودند. یکی از آنها گفت:
« شوهرم میره و میاد. دلم قرصه. اگه هم شهید بشه، ناراحت نمیشم، به خاطر خانم زینب. »
در دلم گفتم:
" پس چرا تو نمیتونی رفتن آقامصطفی رو تاب بیاری. "
کم کم با لهجه افغانستانی حرف میزدی. چقدر هم قشنگ.
- « مصطفی از کجا یاد گرفتی این طور حرف زدن رو؟ »
+ « یادت رفته سرایدار گاوداری یه افغانی بود؟ »
تلویزیون، فیلم دفاع مقدسی گذاشته بود و تو کانال یاب از دستت نمی افتاد. با چه شوقی نگاه میکردی. بعد از تمام شدن فیلم از این کانال به آن کانال میزدی تا شاید فیلم دیگری با همین مضمون ببینی.
+ « کاش بازم فیلم دفاع مقدس نشون بده! چقدر دیدنش برای نسل امروز خوبه؟ »
- « آقامصطفی خیلی دنبال جنگ و جبههای ها جریان چیه؟ »
+ « بعدا می فهمی عزیز! »
بعدها فهمیدم که وارد گروه فاطمیون شدی و در سوریه خودت را افغانستانی جا زدی. همچنین فهمیدم که در آنجا کسی از حفاظتی ها خبر نداشتند ایرانی هستی. فهمیدم که روزی تو را می خواهند و میگویند به تو شک دارند، اما فرمانده ات ابوحامد وساطت می کند و نمیگذارد تو را برگرداند. دلیل اینکه تمام تلاش تو این بوده که حتی حفاطتیها را گول بزنی و در سوریه بمانی، عشق به خانم زینب علیهاالسلام بوده.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
ان شاء الله از اونایی باشیم که وقتی امام زمان اسممون رو میشنون، زیر لب بگن:
خدا ان شاء الله حفظش کنه❤️
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد
🕊امروز ۸ بهمن سالروز شهادت
🌹شهید مدافع حرم #سید_فاضل_موسوی_امین
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد
🕊امروز ۸ بهمن سالروز شهادت
🌹شهید مدافع حرم #رضا_اسماعیلی
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊#لاله_های_زینبی
🌴عملیاتی صورت میگیرد و نیروها در جریان آن عملیات مجبور به عقبنشینی میشوند،سید فاضل جزء نیروهایی که باید در آن عملیات شرکت میکردند نبود، منتها شرایط به گونهای میشود که نیروهای درگیر تحت محاصره قرار میگیرند،نیروهای پشتیبانی هم نمیتوانند خود را به آنها برسانند،سید فاضل که صدای کمک خواستن نیروهای در محاصره را میشنود طاقت نمیآورد و به همراه راننده ماشین به سمت آنها حرکت میکنند،با کمک تعدادی نیروهای دیگر محاصره را میشکنند و موفق به عقبنشینی میشوند،در مسیر برگشت سید فاضل در ماشین فرمانده عملیات که مجروح شده بود مینشیند،به علت شکسته شدن پل مجبور میشوند مسیر را دور بزنند و به دلیل سرعت زیادی که داشتند آمبولانس و ماشین سیدفاضل چپ میکنند، بعد از دو روز که نیروها به منطقه برمیگردند.
💐میبینند که داعشیها افراد داخل ماشینها را بیرون آورده و هر دو ماشین را آتش زدهاند، از طریق پهبادها متوجه میشوند که داعش دو پیکر شهید را از ماشین خارج کردهاند.خبر مفقود شدن سید فاضل را بهمن ماه و خبر قطعی شهادت ایشان را در ماه اسفند به ما دادند.خبر شهادت را به ما دادند؛اما خبری از پیکر شهید نبود.تا اینکه بعد از ۵ ماه پیکر بی سر شهيد به وطن بازگشت
✍راوی:پدر شهید
🌹#پاسدار_مدافع_حرم
#شهـید_بی_سر
#سیدفاضل(مهدی)_موسوی_امین
#سالروز_شهـادت🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💐عشق است ،
بہ راهِ عاشقے سردادن
جان وتـنِ خود ، براے دلبر دادن❤️
🌷آمالِ تمام نوڪران ، این باشد
سر را ،بہ رهِ دخترِ حیدر دادن🕊
🌹#پاسدار_مدافع_حرم
#شهـید_بی_سر
#سیدفاضل(مهدی)_موسوی_امین
#سالروزشهـادت...🕊
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سالروز شهادت مدافع حرم ❣
"#سیدفاضل_موسوی_امین"
گوشه ای ازیاداشت های شهید 👇
امروز مردم مظلوم و ستمدیده فلسطین، بحرین، یمن، عراق و سوریه تنها به دلیل اسلامیت مورد تعرض و تهاجم قرار گرفتهاند. این مردم مظلوم تاوان چه چیزی را پس میدهند؟ به چه گناهی مجازات میشوند؟ اینها گوشهای از واقعیتهای جهان امروز ماست. آیا یک فرد مسلمان یا حتی یک فرد آزاده میتواند این مصائب را ببیند و نسبت به آن بیتفاوت باشد.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔷 ۸ بهمن سالروز شهادت اولین ذبیح لشکر فاطمیون، شهید #رضا_اسماعیلی..🕊
🔹متولد افغانستان، ساکن مشهد و جز اولین کسانی بود که از حرم حضرت زینب می کرد.
وقتی یکی از نیروها در محاصره افتاده بود، رضا برای جان نجات جان او رفت و اسیر شد.
صدایش را در بیسیم سراسری قرار می دهند و از او میخواهند که به حضرت علی و حضرت زینب (سلام الله علیهما) فحاشی کند اما او امتناع میکند و می گوید:
جانم فدای حضرت رقیه ، جانم فدای حضرت علی و حضرت زینب (سلام الله علیهم)...
🔹در همین حین چاقو را زیر گلویش قرار می دهند و در حالی که «یا علی یا علی» می گفت ،حسینی شد
و 45 دقیقه بریدن سرش راطول دادندتاایرانیانی که ازبیسیم صدای اورامیشنیدندعذاب بکشند....
☘نثارروان شهدا و شهید اسماعیلی هزاران هزارسلام ودرودوصلوات
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم