eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 📔 🍀 ( قسمت یازدهم ) ای از زبان همرزم شهید بهنام محمدی : براي نگهباني داوطلب☝️ شده بود. به او گفتند: «يادت باشه به تو اسلحه 🔫نمي‌دهيم‌ها!» بهنام هم ابرو بالا انداخت😒 و گفت: «ندهيد. خودم نارنجك💣 دارم!» با همان نارنجك دخل يك جاسوس نفوذي را آورد.😉 📗🍁📗🍁📗🍁📗🍁📗🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹 📔 🍀( قسمت دوازدهم ) ای از زبان همرزم شهید بهنام محمدی : يك اسلحه 🔫به غنيمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقي را اسير كرده بود😉. احساس مالكيت مي‌كرد. به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهي. مي‌گفت به شرطي اسلحه🔫 را مي‌دهم كه دست کم يك نارنجك 💣به من بدهيد. پايش را هم كرده بود در يك كفش كه يا اين يا آن. دست آخر يك نارنجك به او دادند. يكي گفت: «دلم براي اون عراقي‌هاي مادر مرده مي‌سوزه كه گير تو بيفتند.» بهنام خنديد.😁 📒🍂📒🍂📒🍂📒🍂📒🍂 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌹 📔 🍀( قسمت سیزدهم ) ای از سید صالح موسوی (صالي)دوست شهید بهنام محمدی: هر وقت اسلحه ژ-3، روی دوشش می‌انداخت، نوک اسلحه روی زمین ساییده می‌شد. 🌙شب‌ها که روی پشت‌بام می‌خوابیدم از من درباره و می‌پرسید. باز 🤔فکر می‌کنم مگر نوجوان 13- 12ساله از مرگ و شهادت چه تصویری دارد که آن را دارد. 📙🍁📙🍁📙🍁📙🍁📙🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹 📔 🍀( قسمت چهاردهم ) ای از زبان مادر شهید بهنام محمدی : يك روز گفت: مادر دلم مي‌خواهد بروم پيش 🚩امام حسين(ع) و بدانم كه چگونه شده! روزي ديگر كاغذي📄 به من نشان داد كه درباره در آن نوشته شده بود. 🍃 آرام گفت: مادر مرا غسل شهادت بده! چون مي خواهم شهيد شوم، 🍃 تو هم از خرمشهر برو، اينجا نمان مي‌ترسم عراقي ها تو را ببرند. 📗🍁📗🍁📗🍁📗🍁📗🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
#خاطرات 👇👇 هر بار که قرار بود به احمد شیر بدهم اولین ذکرم "بسم‌الله الرحمن الرحیم" بود، در تمام زمان‌هایی که شیر می‌خورد نوازشش می‌کردم و یا قرآن می‌خواندم یا ذکر می‌گفتم هر چقدر که فکر می‌کنم یادم نمی‌آید به دلیل بیماری یا شیطنت ‌های دوران بچگی‌اش ناراحت یا کلافه شده باشم، یک سال و نیم داشت که راه رفتن را آموخت عجیب بود اما به دو سالگی که رسید خیلی خوب حرف می‌زد هر وقت هم زمین می‌خورد،‌ "یا علی" می‌گفت و از زمین بلند می‌شد انگار باید الفبای رفتن را از همان دو سالگی فرا می گرفت احمد بود دیگر، آرام و سر به راه و آماده شهادت. خیلی هوای محمد را که ۵ سال از او کوچک‌تر بود داشت از همان دو سالگی او را با خودم به مسجد نزدیک محل می‌بردم و هنگام برپایی نماز با دقت به حرکات و رفتار نمازگزاران نگاه می‌کرد به ۷ سالگی که رسیده بود خودش برای نماز به مسجد می‌رفت. 🌷شهید #احمد_نظیف🌷 خردسالترین شهید دفاع مقدس ولادت: ۱۳۵۰ گرگان شهادت: ۱۳۶۲ مهران @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
... مرتضی خیلی دوست داشت که در قسمت عملیاتی مشغول شود. اما من طاقت دوری اش را نداشتم و به مرتضی گفتم: « مادر! همینجا کار اداری بگیر و پیش من بمون. » مرتضی می گفت: « من اصلا نمی‌تونم کار اداری انجام بِدم! » هر چه اصرار می‌کرد، من مخالفت می کردم. تا اینکه یک روز که داشتم نماز مغرب و عشا را می‌خواندم و به آخرین رکعت رسیده بودم، دیدم مرتضی از در وارد شد و جلویم نشست و شروع کرد به بوسیدن پاهایم نمازم تمام شد مرتضی گریه می کرد و می‌گفت:  « مامان! تو رو خدا اجازه بده من برم تکفیری‌ها به عراق حمله کردن و میخوان حرم  اهل بیت (علیهم السلام) را خراب کنند. » آنقدر پاهایم را بوسید و گریه کرد تا مرا راضی کرد گفتم: « برو فقط مواظب خودت باش! شش ماه برو و برگرد. » شش ماه که تمام شد گفتم: « شش ماهت تمام شد. دیگه برگرد. » مرتضی گفت: « مامان! حالا که اجازه دادی دیگه خرابش نکن! من نگفتم یک شش ماه! » آنقدر گفت و گفت که راضی شدم و مأموریتش بجای شش ماه شد ۴ سال! ماجرای سوریه که شروع شد، گفت: « می‌خوام برم سوریه » گفتم: « دیگه این رو نداشتیم. » گفت: «مامان! فقط بیا و ببین چقدر حضرت زینب (سلام الله علیها) تنهاست! تکفیری‌ها دور حرمش رو گرفتن و نزدیک حرم شدن. » آنقدر آنجا ماند و جنگید تا شهید شد. منبع: کتاب مروری بر خاطرات ( ) به روایت مادر شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ‍ اگر با انصاف اندکی به اطراف نگاه کنی ، می بینی که هنوز هم ادامه دارد . سرفه هایی که قصه ی جنگ را برای شیمیایی تداعی می کند ویلچری که چرخ هایش ،روزگاری را حکایت میکند که دست و پایش را برای حفظ این به ودیعه گذاشته است درمیان ستارگان شهر ، که دل خوشی فرزند شهیدی است . در کوچه پس کوچه های بی کسی ، سنگ قبر بانام شهیدِ مونس روزهای تنهایی است.. در محله ی ، چشم هایی است که هنوز هم به در ِخانه دوخته شده تا شاید از عزیز سفرکرده خبری شود. کمی آنطرف تر مردی کوله پشتیِ بر دوش با کاسه آبی بدرقه می شود به مقصد . هر چه داشت در طبق گذاشت و فدای کرد مدافع بود هم برای هم برای قلبش. دل هیئت و زینبیون و حیدریون را سوزاند . سوریه شهید و الاثر شد .شاید هم میخواست قلبش را در آنجا جا بگذارد. توسل به (ع) سبب شد بعد از دوسال بر گردد.و دلتنگی های فرزندانش کمی تسکین یابد. این روزها خانواده اش با نبودنش در کنار جامانده زندگی می کنند. های زخم زبان عده ای ،دلِ داغدار خانواده را می سوزاند... هنوز هم جنگ ادامه دارد... ✍به قلم منتظر مدافع حرم 📅تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۱۲/۱۸ 📅تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۱/۱۶ ❣محل شهادت: سوریه 🗺محل دفن: تهران.بهشت زهرا @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ اگر با انصاف اندکی به اطراف نگاه کنی ، می بینی که هنوز هم ادامه دارد . سرفه هایی که قصه ی جنگ را برای شیمیایی تداعی می کند ویلچری که چرخ هایش ،روزگاری را حکایت میکند که دست و پایش را برای حفظ این به ودیعه گذاشته است درمیان ستارگان شهر ، که دل خوشی فرزند شهیدی است . در کوچه پس کوچه های بی کسی ، سنگ قبر بانام شهیدِ مونس روزهای تنهایی است.. در محله ی ، چشم هایی است که هنوز هم به در ِخانه دوخته شده تا شاید از عزیز سفرکرده خبری شود. کمی آنطرف تر مردی کوله پشتیِ بر دوش با کاسه آبی بدرقه می شود به مقصد . هر چه داشت در طبق گذاشت و فدای کرد مدافع بود هم برای هم برای قلبش. دل هیئت و زینبیون و حیدریون را سوزاند . سوریه شهید و الاثر شد .شاید هم میخواست قلبش را در آنجا جا بگذارد. توسل به (ع) سبب شد بعد از دوسال بر گردد.و دلتنگی های فرزندانش کمی تسکین یابد. این روزها خانواده اش با نبودنش در کنار جامانده زندگی می کنند. های زخم زبان عده ای ،دلِ داغدار خانواده را می سوزاند... هنوز هم جنگ ادامه دارد... ✍به قلم منتظر مدافع حرم 📅تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۱۲/۱۸ 📅تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۱/۱۶ ❣محل شهادت: سوریه 🗺محل دفن: تهران.بهشت زهرا @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بخوانید⬆️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ تمام میشودبه پدرش.آغوش گرمش بهترین آرامش است.هرچه دختر نازکند،دل پدرعاشقانه‌تربرای ثمره وجودش میتپد. خستگیهایی که برتن پدرسنگینی میکند با تمام میشودامابزرگترین برای یک دخترجای خالی پدراست. محروم شدن از پرمحبت و جای خالی دست پرمهرش که موهای دخترش را نوازش کند و شود. میخواهم ازدختری بگویم که عاشقانه ‌هایش با،پدرختم میشود به بر ... ،دلتنگیهایش را ازکودکی بابغل کردن لباس نظامی که نشان پدر است تسکین می‌دهد. تنهاتصور او ازچهره پدر،عکسی است که آقاحمیدقبل از،رفتن به ، برای شهادتش آماده کرده بود. تولد نادیامصادف شدبا پدرش وبهترین هدیه‌اش شد .حمید۲۰ ساله،دل کند،ازدخترش به حرمت . چندروزقبل ازشهادتش هرچه زنگ زد دخترش خواب بودنتوانست،صدایش را بشنود.حتی حسرت دیدن راه ‌رفتن های دخترش هم بردلش ماندو . حالا،دخترقصه ما،دلش به به‌جامانده خوش است،وافتخارمیکند به پدری که جوانی‌اش رافدای خواهر ارباب کردو طعم بی‌تابی سهم دخترش شد. خداراشکرسنگ سرد ندارد وگرنه تاحالا،بارها از برای پدرش،دلش گرفته بود،بغضش ترکیده بودوهزار تکه شده بود.. 🍃به مناسبت 📅تاریخ تولد‌:۲۴تیر۱۳۷۲ 📅تاریخ شهادت:۱۹آبان۱۳۹۲ 🕊محل شهادت:دمشق.زینبیه 🥀مزار:مشهدبهشت رضا @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🖌 برای امام که کسالت قلبی پیش آمد مسافرت بود ماشین را کنار جاده نگه میدارد و گریان میگوید خدایااز عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا وقتی تهران رسید به بیمارستان رفت تا قلبش را به رهبرش اهدا کند 🌹 🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم