eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
8.1هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494 📲| تبلیغات: 🆔| @abo_vesaal74
مشاهده در ایتا
دانلود
✨♥️•|قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم •| اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم زینب کبری(سلام الله علیها) کوچک تر است، روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دلها آرام می گیرد. •|غالبا آن گذری که خطرش بیشتر است می شود قسمت آنکه جگرش بیشتر است قیمت عبد به افتادن در سجاده ست سنگ فرش حرم دوست، زرش بیشتر است خانه ای است در اینجا که کریم اند همه سر این کوچه اگر رهگذرش بیشتر است دل ما سوخت در این راه ولی ارزش داشت هرکه اینگونه نباشد ضررش بیشتر است بی سبب نیست که آواره هر دشت شدیم هرکه عاشق شود اصلا سفرش بیشتر است هر گدایی برسد لطف که دارد اما به گدایان برادر نظرش بیشتر است همه گفتند خدیجه ست ولی ما دیدیم در جمالش که جلال پدرش بیشتر است وسعت روح، بدن را به فنا می گیرد غیر چه کسی دردسرش بیشتر است.  و من الله توفیق 💚🍃 ✨♥️| @shahid_dehghan
🍃بسم ربّ الحُسین... تو خـــیره ای به من و بـــرق مے زند چشمم... چو برڪه ای ڪه به تصویرِ ماه منقوش است... و ما را همه شب نمیبرد خواب... ای خفته ی روزگار دریــــاب... حدودای ساعت یک بامداد براش عکسِ حرمِ ارباب رو فرستادم گفت : ان شاء الله طلبیده بشیم... قرار بود بعد از برگشتنش از سوریه،با رفقاش اربعین کربلا بره اما زودتر از رفقاش نزد ارباب طلبیده شد البته فکر نمیکردم یه روزی فاصله بینمون بشه از زمین تا آسمون... چقدر زود طلبیده شدی... نزد ارباب مرا دریاب... 🌸💜| @shahid_dehghan
خیلی دوست داشت که همه ی خانم ها چادر سرشون کنن.. می گفت: "چادر خیییلی قشنگه اصلا نمی فهمم که چرا بعضی ها درش میارن! هر چقدر هم سخت باشه ، همین بس که حضرت زینب (س) زیر شکنجه چادرشون سرشون بود... دیگه بدتر از این؟! 💛🍂| @shahid_dehghan
💠بسم رب الشهداء💠 🌹روایت مادر شهید محمدرضا دهقان🌹 اربعین سال گذشته به پیاده روی اربعین رفتیم . محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید اما گفتیم که بگذار امسال برویم ببینیم اوضاع در چه حالی است تجربه کسب کنیم سال دیگر با هم برویم. ای که دوستش هدیه داده بود را داد تا در حرم امام حسین(ع) تبرک کنم. اما من در شلوغی های حرم گمش کردم و هر چه گشتم پیدایش نکردم و خلاصه برایش یک چفیه خریدم و تبرک کردم. به محمدرضا جریان را گفتم، میدانستم خیلی به چفیه علاقه داشت و از او عذرخواهی کردم اما او در جواب گفت که 🔹فدای سرت من حاجتم روا می شود.🔹 وقتی به تهران رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم و او در جواب گفت که اگر چیزی را در حرم ائمه گم کنی حاجت روا می شوی ... 🔸من حاجتم این است که شهید بشوم 🔸 تا اربعین سال دیگر زنده نیستم. من خیلی ناراحت شدم و در جوابش گفتم که به عراق میروی؟ گفت جنگ فقط آنجا نیست در سوریه هم هست من در سوریه شهید می شوم. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 🌹 🌹 @shahid_dehghan
بسم رب الشهداء 💠آمادگی برای شهادت💠 🌹روایت مادرشهید محمدرضادهقان🌹 🔷فیلمی از محمدرضا مربوط به 2 سال پیش داریم که سر مزار ، به خواهرش می گوید که فیلم ها را پس از شهادتم منتشر کنید. خواهرش در جواب می گوید مگر قرارست شهید شوی؟ در جواب می گوید بله شهید می شوم و از او می پرسد کجا قرار است شهید شوی؟ می گوید : دمشق، اگر نشد حلب شهید می شوم. سعی می کرد به عناوین مختلف این موضوع را مطرح کند. 🔷 قبل از اعزامش در هفته دفاع مقدس به مسجدی در محله ایران می رود و در طراحی بنر و کارهای فرهنگی به آنها کمک می کند و به فرمانده بسیج مسجد می گوید که از من یک عکس یادگاری بگیر و بعد از شهادتم هم در این مسجد برایم یادواره برگزار کنید. که به فاصله یک ماه و نیم بعد شهید شد و برایش هم یادواره برگزار کردند. 🔷یک چیزی که برایم عجیب بود این بود که ایمان خودش بود، 🔸باور داشت که شهید می شود و در راه ایمانش هم از همه چیزهایی که علاقه داشت گذشت.🔸 🔷محمدرضا به موتورش علاقه خاصی داشت، روزی که می رفت به من گفت که دو روز دیگر دوستم می آید و موتور را می برد، موتورم را به او بخشیدم. 🔷به موهایش خیلی علاقه داشت، وقتی می خواست برود موهایش را از ته زد و کچل کرد. 🔷 وقتی بعد از شهادتش وسایلش را جمع کردیم بیشتر از یک ساک کوچک نبود حتی لباس و کفش نویی را که قبل از رفتنش برایش خریده بودم هم بخشیده و رفته بود. خیلی راحت از اموال شخصی اش گذشت ، فکر می کنم باید به یک درجه از ایمان و عرفان رسیده باشد که راحت از تمایلات و خواسته هایش بتواند بگذرد. 🌹 🌹 @shahid_dehghan
بسم رب الشهداء 💠آمادگی برای شهادت💠 🌹روایت مادرشهید محمدرضادهقان🌹 🔷فیلمی از محمدرضا مربوط به 2 سال پیش داریم که سر مزار ، به خواهرش می گوید که فیلم ها را پس از شهادتم منتشر کنید. خواهرش در جواب می گوید مگر قرارست شهید شوی؟ در جواب می گوید بله شهید می شوم و از او می پرسد کجا قرار است شهید شوی؟ می گوید : دمشق، اگر نشد حلب شهید می شوم. سعی می کرد به عناوین مختلف این موضوع را مطرح کند. 🔷 قبل از اعزامش در هفته دفاع مقدس به مسجدی در محله ایران می رود و در طراحی بنر و کارهای فرهنگی به آنها کمک می کند و به فرمانده بسیج مسجد می گوید که از من یک عکس یادگاری بگیر و بعد از شهادتم هم در این مسجد برایم یادواره برگزار کنید. که به فاصله یک ماه و نیم بعد شهید شد و برایش هم یادواره برگزار کردند. 🔷یک چیزی که برایم عجیب بود این بود که ایمان خودش بود، 🔸باور داشت که شهید می شود و در راه ایمانش هم از همه چیزهایی که علاقه داشت گذشت.🔸 🔷محمدرضا به موتورش علاقه خاصی داشت، روزی که می رفت به من گفت که دو روز دیگر دوستم می آید و موتور را می برد، موتورم را به او بخشیدم. 🔷به موهایش خیلی علاقه داشت، وقتی می خواست برود موهایش را از ته زد و کچل کرد. 🔷 وقتی بعد از شهادتش وسایلش را جمع کردیم بیشتر از یک ساک کوچک نبود حتی لباس و کفش نویی را که قبل از رفتنش برایش خریده بودم هم بخشیده و رفته بود. خیلی راحت از اموال شخصی اش گذشت ، فکر می کنم باید به یک درجه از ایمان و عرفان رسیده باشد که راحت از تمایلات و خواسته هایش بتواند بگذرد. 🌹 🌹 @shahid_dehghan
💠شوخ طبعی_شیک پوشی💠 🌹روایت خواهرشهید محمدرضادهقان🌹 🔸شب اول قبر با خانواده و دوستان محمد نیمه شب بر سر مزارش در امامزاده علی اکبر چیذر جمع شده بودیم، هر کدام از ما یا دوستانش که خاطره ای از محمد تعریف می کردیم، به خنده ختم می شد. انگار نه انگار شب اول قبر محمد است. چون تمام خاطراتش در آن شیطنت و بگو و بخند داشت. محمد یک بچه فوق العاده شیطان، پرنشاط، جسور و شجاع بود در عین حال خیلی احساساتی و دلسوز بود و در عین حال خیلی مقید بود. 🔸میگفت آدم باید شیک و مجلسی حزب الهی باشد. اگر می خواهد حزب الهی باشد، خوشگل حزب الهی باشد که وقتی بقیه می بینند، کیف کنند. هم مرامت را ببینند هم ظاهرت را ببینند. اصرار داشت در زندگی لذت ببرد یعنی هم به خوشی هایش می رسید پارک جمشیدیه می رفت، شیان می رفت، خلاصه از لذت های زندگی اش کم نمی گذاشت. 🔹 با اینکه شاد بود و لذت می برد اما حدود خودش را هم رعایت می کرد.🔹 🌹🌹 @shahid_dehghan
برق چشمانت آتش به قلبم میزند ،یاد باد آن ایام که از چند روز مانده به روز بیست و دوم بهمن ماه ،مدام پیگیر راهپیمایی بودی،مدام میگفتی:پس کی میریم راهپیمایی؟ عشق ما این بود که از دم در خونه توی محله سلسبیل،کوچه سرهنگ باستی پای پیاده بیاییم سر آزادی،و از اونجا همراه با جمعیت و سیل خروشان ملت برویم به سمت میدان آزادی تا وارد میدان نمیشدیم و تا نزدیکی های جایگاه نمی رفتیم تو آرام نمی شدی!!!! اما امسال تو زودتر از همه ی ما به میدان آزادی رسیدی!!!! وقتی عکس زیبایت را بر بلندای ضلع داخلی میدان دیدم بر خودم بالیدم، یادت بخیر محمدرضای عزیزم. امسال هم مثل هر سال در روز بیست و دوم بهمن ماه همراه تو ،به یاد تو و به یاد همه همرزمان دلیرت قطره ایی میشویم از دریای بیکران ملت و خروشانتر از قبل و تماشایی تر از قبل حماسه می آفرینیم. گوش به فرمان رهبریم............ 🌹 🇮🇷 🏴 🇮🇷{ @shahid_dehghan }
🌺 حدودای 4 صبح بود. نزدیکای اذان... خسته شده بودیم از بس حرف زدیم😅 کم کم میخواستیم خداحافظی کنیم...🙈✋ بهش گفتم مزاحم نماز شبت شدم در همان حال گفت :دعا کن ما نماز یومیه رو از دست ندیم ...نماز شب پیشکش...🙂 {ترک محرمات و انجام واجبات} سر این موضوع با هیچ کس شوخی نداشت... کلا سر هم 20 تا نماز قضا داشت.... اونم نماز صبح بود. تازه دسته بالا گرفته بود!!! خلاصه در جوابش گفتم :تو ام دعا کن تو این راه،شهدا دستمون رو بگیرن و راهِ مستقیم رو بهمون نشون بدن...😢 گفتش من کی باشم که دعا کنم...☺️ 💟| @shahid_dehghan