🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل سوم ..( قسمت آخر)🌹🍃 🌷🕊ب
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل چهارم ..( قسمت اول)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#راه_کار
بعد درباره مسایل اطلاعاتی از من سوال هایی پرسید که برایش شرح دادم حاجی خوب به نقشه ها خیره شد با تیزبینی خاصی پرسید: راهی وجود نداره که ما بتوانیم از پهلو به دشمن بزنیم و حمله رو در رو با دشمن انجام ندهیم؟ برای اینکه اینجا منطقه اش پر از مین و سیم خار داره و کار مشکل می شه.اما من بر اساس شناسایی ها گفتم: نه و بر روی حمله از رو به رو اصرار داشتم تا حاجی بپذیرد.
هر چه به حاجی توضیح دادم حرف خودش را می زد اصرار داشت که ما دشمن را دور بزنیم.
می گفت: دلم می گوید راهی هست نتوانستم قانعش کنم در نهایت قرار شد خودم یک بار دیگر به شناسایی بروم اما قبل از رفتن به من حرفی زد که علت آن همه اصرارش را متوجه شدم.
حاجی گفت: خیال نکن طرح نوشتن و گفتن رمز عملیات کار آسانی است من وقتی زیر طرح رو امضا می کنم بدنم می لرزه جان بچه های مردم دست ما هستند آن بچه ای که مادرش چندین سال با زجر و بدبختی بزرگش کرده و حالا تحویل من داده نباید بی خود جانش به خطر بیفته. خیره شده بودم به حاجی. این حرف درس بزرگی برایم بود. موقعی که برای شناسایی رفتم حال و هوای خاصی داشتم. همه اش به فکر جمله حاج علی بودم که گفته بود: دلم می گوید راه هست این جمله به من امید می داد.
بعد از شناسایی سردم بود حسابی خسته و گرسنه بودم؛ اما خوشحال که موفق شدم دو معبر پیدا کنم.
مثل کسی که دلش می خواهد خبری را هر چه زودتر به عزیزش بدهد دل دل می کردم که کی به مقر برسم تا حاج علی را از وجود دو تا معبر خوب آگاه کنم. در حمیدیه حاجی منتظرم بود تا من رو دید گفت: ها چه خبر؟
گفتم: راه پیدا شد آن هم چه معبرهایی دو تا راه برایت پیدا کردم. گزارشم را که دادم حاجی حرفی به من زد که هنوز بعد از سال ها از یادم نرفته.
حاجی گفت: علی ناصری به خدا قسم من می دانستم که راه هست چون دلم می گفت که راه هست اما اگر تو بیشتر از آن اصرار می کردی که راهی نیست باور می کردم من به شما اعتماد دارم اگر بگویی کرخه خشک شده باور می کنم این حرف حاجی به اندازه پنجاه مدال شجاعت و حتی بالاتر از آن برایم ارزش داشت همین کلام بود که علاقه من به حاجی را صد برابر کرد.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊#معرفی_شهید_محمود_مراد_اسکندری🌷🕊 تاریخ تولد : ۱۳۶۶/۰۳/۰۱ محل تولد :
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
🌷🕊#معرفی_شهید_حجت_باقری🌷🕊
شهید حجت باقری
(کمیل)
تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۰۱/۰۳
محل تولد : شهرستان فراشبند - فارس
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
محل شهادت : نبل و الزهرا - سوریه
وضعیت تاهل : متاهل
محل مزار شهید : فارس - فراشبند - گلزار شهدای فردوس - قطعه ۲
👇👇
#ادامه_دارد
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل چهارم ..( قسمت اول)🌹🍃 🌷
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل چهارم ..( قسمت دوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#ام_الحسنین(س)
آماده شدیم برای عملیات. در بین ما یک روحانی بود به نام شیخ حکیم شوشتری که بچه حصیر آباد بود. چند روز قبل از حمله حاجی رفت پیش ایشان و گفت: « دوست دارم این عملیات رو به نام حضرت فاطمه(س) نامگذاری کنم آن حضرت چه صفات و یا القابی داشتند؟ حاج آقا گفتند: حضرت فاطمه( س) القاب زیادی دارند بتول، صدیقه، مرضیه، کوثر . علی آقا باز پرسید: دیگه چی؟ حاج آقا ادامه داد: راضیه، زکیه ، اما احسنین.
یادم نمی رم وقتی علی آقا نام ام الحسنین (س) را شنید خیلی خوشحال شد و گفت: عالیه بعد با حالت خاصی گفت: این نام خیلی جالبه. ام الحسنین (س). چه اسم فشنگی. اسم عملیات رو می گذاریم ام الحسنین( س). هم اسم خانم فاطمه (س) است و هم نام امام حسن و امام حسین(ع). رمز عملیات را هم می گذاریم یا فاطمه الزهرا (س). اگر کسی این حالت علی آقا را می دید شاید تعجب می کرد اما همه ما می دانستیم که ارادت علی آقا به خانم فاطمه زهرا(س) تا چه حد است. او کسی بود که در مراسم های حضرت زهرا (س) حضور فعال داشت توسلات او هم بیشتر به مادر سادات بود بعد از آن علی آقا به فرماندهان بزرگ جنگ پیشنهاد کرد که رمز فتح المبین را یا زهرا(س) بگذارند. آن ها هم قبول کردند عملیات فتح المبین قرار بود از منطقه شوش و دشت عباس در شمال خوزستان انجام شود عملیات ام الحسنین(س) بیشتر در جهت منحرف کردن ذهن دشمن در حمیدیه بود که نزدیک به صد کیلومتر با منطقه شوش فاصله داشت. حاج علی که یک فرمانده نخبه و با استعداد بود شروع به آرایش نیروها کرد مهم ترین کار او قریب دشمن بود. او به نحوی نیروها را آرایش داد که عراقی ها کاملا فریب خوردند آن ها فکر کردند عملیات اصلی رزمندگان در منطقه حمیدیه است به هر حال عملیات ام الحسنین(س) برای گمراه کردن دشمن و از بین بردن مسیر عبور عراقی ها آغاز شد. این عملیات توانست دشمن را سرگرم کند و تلفات زیادی از دشمن بگیرد و در ضمن حرکت دشمن را در جبهه ی شوش کُند کند. فردای روز عملیات، دشمن پاتک سنگینی آغاز کرد به طوری که حتی از رودخانه ی کرخه هم عبور کرد و به طرف ما آمد.
اما این درست همان چیزی بود که حاج علی می خواست حاجی کاری کرده بود که لشکر 6زرهی عراق درگیر ماجرا شود و این برای پیروزی در فتح المبین لازم بود دشمن روی رودخانه پل زد و تانک هایش را عبور داد. نبرد سختی در گرفت آن ها به خوبی فریب خوردند. کانون جنگ منطقه عملیاتی سید جابر شد یگان های مختلف دشمن به این منطقه اعزام می شدند و ... بچه ها هم انصافا مقاومت جانانه ای کردند نگذاشتند دشمن جلوتر بیاید سرانجام بعد از سه روز پاتک زرهی دشمن دفع شد. با اعلام شروع فتح المبین دشمن متوجه اصل ماجرا شد و مجبور به عقب نشینی گرید. بعد از عملیات حاج علی در مصاحبه ای گفت: با توجه به این حملاتی که در بازی دراز و دیگر مناطق ، مثل الله اکبر ، غرب سوسنگرد ، آبادان ، شوش و جاهای دیگر انجام شد کاملا ً فهمیدیم که پیروزی در هجوم است. ما هم هر گاه اراده کنیم که هجوم ببریم، نیروهای اسلام پیروز بوده اند و این درس نه یک بار بلکه چندین مرتبه برای ما تکرار شده و ان شالله با توجه به وعده هایی که قرآن کریم و همچنین امام خمینی به ما داده اند اگر هجوم ببریم، صد درصد پیروزی است. ما هم با توکل با خداوند و توجه به این صحبت ها قصد هجوم داریم، هر روز با برنامه ریزی هایی که می شود و عملیات هایی که برادران انجام می دهند ان شاء الله مواضع اشغالی را از مزدوران باز پس می گیریم.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل چهارم ..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل چهارم ..( قسمت سوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#کلاس_فرماندهی
عملیات فتح المبین در شمال خوزستان به خوبی آغاز شد حاجی گروهی از بچه ها را فرستاد اواسط جاده اهواز به خرمشهر می خواست امکانات و استعدادهای دشمن را شناسایی کنند این در حالی بود که آن منطقه در حوزه استحفاظی و کاری ما نبود اما حاج علی دستور داده بود که ما با هماهنگی مسئولان، در شناسایی آن منطقه شرکت کنیم یادم هست شناسایی ها با موفقیت انجام شد بر اساس آن ، حاجی مشغول بررسی و نوشتن طرحی برای آزاد سازی خرمشهر و چگونگی حمله به مواضع دشمن در آن منطقه شد البته آن موقع هنوز کسی به فکر آزادی خرمشهر نبود بعد از تکمیل طرح آن را برای مقامات سپاه فرستاد بعد از چند روز تایید کلی طرح به دست حاجی رسید حاجی در آن ایام، نیروهای برگزیده تیپ نور را در جلسه ای جمع کرد و گفت: شما فرماندهان آینده جنگ هستید ممکن است من زنده نباشم، شما باید بتوانید جنگ را اداره کند برای همین یک دوره کلاس فرماندهی هست که همه باید در آن شرکت کنید، خودم هم درس می دهم. هرکس هم که نیاید و غیبت کند، جریمه اش این است که اجازه ندارد به عملیات برود. این حرف را که از حاجی شنیدم به ذکاوتش احسنت گفتم رگ خواب بچه ها را خوب می دانست فهمیده بود بچه ها برای رفتن عملیات هر کاری می کنند؛ این بهترین جریمه بود تا همه بچه ها مجبور شوند در کلاس شرکت کنند حاجی هر آنچه را که به صورت عملی یاد گرفته بود به ما انتقال داد کلاس های او واقعا آموزنده بود در همه وقایع مربوطه به جنگ به صورت موشکافانه وارد می شد این ها همه از هوش و ذکاوت او بود این در مقابل کلاس های تئوری که او با واقعیات جنگ فاصله داشت خیلی با ارزش بود. بعد از آن بود که کارهای عملیاتی را برای آزادی خرمشهر شروع کرد. حاجی هم شجاع و دلاور بود، هم خونسرد و هم ریز بین. در تصمیم گیری های همه جوانب را می سنجید و بهترین راه را انتخاب می کرد یادم هست یک دوره ای در سپاه حمیدیه برقرار کرد و به ما آموزش داد. دوره آموزش فنون جنگ و بحث فرماندهی بود خوب به یاد دارم که یکی از مسئولان آمد و این جزوه ها را دید بعد گفت: این ها رو کی نوشته: کی بهتون درس داده؟ گفتم: فرمانده ما علی هاشمی. با تعجب گفت: علی هاشمی؟! همین جوان بیست ساله؟! بعد با تعجب گفت: این باید کار کسی باشه که سال ها توی مسائل جنگی و نظامی بوده تا بتونه این چیزها رو بیان کنه. راست می گفت. چیزهایی که حاج علی بیان می کرد، شاید یک سرلشکر هم اطلاع نداشت! در حالی که او یک جوان ساده اما بسیار باذکاوت بود حاج علی از برادر به ما نزدیک تر بود ما حتی مشکلات خصوصی را به او می گفتیم با راهنمایی های حاج علی مشکلات ما حل می شد به ما همیشه می گفت: توصیه می کنم خونسرد و با تقوا باشید، خدا را مد نظر بگیرید.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل چهارم ..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊ب
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل چهارم ..( قسمت چهارم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#شناسایی
فروردین ۱۳۶۱ و بعد از عملیات ام الحسنین ( س) علی آقا بچه های تیپ را که حالا در زمینه اطلاعات و شناسایی ورزیده شده بودند به چند گروه کوچک و بزرگ تقسیم کرد، اما با این حال خودش هم در شناسایی شرکت می کرد. حاجی در برنامه های شناسایی هم به دنبال نیرو سازی بود از برادران عرب و بومی منطقه بهترین نیروهای عملیاتی و اطلاعاتی را تربیت می کرد. یک بار با حاجی برای شناسایی تا نزدیک سنگرهای دشمن رفتیم در حال بررسی منطقه بودیم که به حاجی گفتم: عراقی ها رو ول کن ، با این ها چی کار کنیم! حاجی حواسش به سنگر دشمن بود و متوجه حرف من نشد. مجبور شدم دست حاجی را بگیرم. این بار وقتی سرش را چرخاند متوجه حرفم شد مقابل ما حدود چهل تا سگ گرسنه با زبان های آویزان بودند. حاجی هم مثل من خشکش زد آهسته گفتم: حاجی عراقی ها اینجا نیستند. با این سگ ها چه کار کنیم؟ ما یک اسلحه بیشتر همراهمان نیست. حاجی گفت: اشکالی نداره، شلیک می کنیم و بعدش فرار می کنیم و بعد اینکار را کردیم. مدتی بعد قرار شد منطقه طلائیه را از ارتشی ها تحویل بگیرم تا جزء محدوده ی فعالیت ما بشود. در جلسه ای که به همین منظور تشکیل شد. متوجه شدیم که نقشه ی شناسایی و اطلاعات ما با اطلاعات برادران ارتش متفاوت است. حاجی برای حل این مشکل، من را از نیروهای تیپ ۳۷ انتخاب کرد تا با دو نفر از نیروهای ارتش برای شناسایی به منطقه بروم تا اختلاف بر طرف شود. ارتشی ها از من پرسیدند : اسلحه که همراهت هست؟ من که حاضر جوابی ام بین بچه ها مشهور بود گفتم: نه کسی که شناسایی می ره اسلحه نمی خواد. با این جمله گروهبان ارتشی از همان ابتدای خاکریز بسم الله را گفت و جلو افتاد بعد به پشت سرش اشاره کرد و گفت: شتری بیاین. من هم که تا آن موقع چنین اصطلاحی را نشنیده بودم با تعجب پرسیدم شتری چیه؟ گروهبان گفت: بیا دنبالم ببین شتری چیه؟ با شتری رفتن صد متر را دو ساعته طی کردیم! یک پا می گذاشتند زمین و یک پا نمی گذاشتند! تا اینکه صبرم تمام شد و گفتم: این طوری که نمی شه، اگر ما بخوایم تا خاکریز عراقی ها برسیم یک ماه طول می کشه، حالا شما بیایین دنبال من تا بگم شتری چیه؟ گروهبان پرسید: چه جوری برادر؟ من هم گفتم بیاین. من الان روش اسبی رو به شما یاد می دم بعد شروع کردم به دویدن. گروهبان هم دائم با صدایی آهسته می گفت: برادر ، برادر نکن این کارو، خطرناکه ، نباید بدویم و ...
در همین بین که گروهبان دائم اخطار می داد گفتم: این هم سیم خاردار عراقی ها ، مگه قرار نبود تا اینجا بیاییم. گروهبان هم با تعجب دست کشید به سیم خار دار و گفت: یعنی ما تا اینجا اومدیم؟ با وجود مخالفت گروهبان ارتشی، وارد میدان مین شدم و کارشناسایی را تکمیل کردم موقع برگشت به برادرهای ارتشی گفتم حالا می خواید شتری بر گردیم یا اسبی؟ بالاخره در برگشت هم اسبی آمدیم و اختلاف نقشه ها برطرف شد.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل چهارم ..( قسمت چهارم)🌹🍃 🌷
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل چهارم ..( قسمت پنجم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#صبورانه
از مهم ترین ویژگی های یک فرمانده بحث صبر و تحمل و دقت نظر در کارهای نیروهای زیر مجموعه است یک فرمانده لایق، سخت آماده می کند و این از ویژیگ علی هاشمی بود یادم هست که آن روزها برادران ارتش امکانات خوبی داشتند، اما در سپاه این طور نبود مجبور بودیم خیلی جاها با امکانات کم کاریهای بیشتر و بزرگ تری انجام دهیم. یک روز یکی از نیروهای جدید آمد پیش حاج علی و گفت: من می خوام در شناسایی پشت منطقه دشمن رو ببینم دوربین می خوام که ندارم برجک می خوام اون رو هم نداریم. حاجی فردستادش تا از ارتشی ها یک دوربین قرض بگیره اون بنده خدا هم رفت برای دو روز دوربین یک گروهبان رو قرض گرفت بعد از مدتی دیدم همان گروهبان آمد پیش حاجی و شکایت کرد می گفت: نیروی شما قرار بوده دو روزه دوربین رو پس بده اما الان دو ماه است که پس نداد حاجی صداش کرد و گفت: چرا دوربین آقا رو نمی دی؟ اون بنده خدا هم گفت: شما از ما کار می خوایی، ما هم که وسیله نداریم، مجبور می شیم امانت رو پس ندیم حاجی وساطت کرد و موضوع تمام شد بعد حاجی هر طور بود دوربین تلسکوپی تهیه کرد و تحویل آن جوان داد جوان دوربین را گرفت و گفت: خب دست شما درد نکنه حالا یک برجک هم نیاز داریم می خوام عراقی ها رو ببینم یه لودر هم بده تا برجک خاکی بزنیم حاجی با آن صبر و تحمل و اعتمادی که به نیروهایش داشت لبخندی زد و به بچه ها گفت یک لودر بدهند. فردا صبح هوا کمی روشن شده بود که دیدیم همین طور اطراف سنگر فرماندهی خمپاره به زمین می خورد تا روز قبل این قدر آتش دشمن زیاد نبود با حاجی از سنگر بیرون آمدیم آنچه می دیدیم باور کردنی نبود یک برجک خاکی با ارتفاع نزدیک به هشت متر کنار سنگر فرماندهی بالا رفته بود در چهره حاجی هم عصبانیت دیده می شد و هم خنده آن جوان را صدا کرد و طوری که ناراحت نشود گفت: اینو کی زده؟ زود خرابش کن جاش اینجا نیست بغل سنگر فرماندهی و به این بلندی. جوان اخم هایش رفت توی هم با ناراحتی به راننده لودر گفت: خرابش کند بعد هم دوربینش را پس داد و گفت: من دیگه کار نمیک نم باید گزارش هام دقیق باشه. من به خاطر اینکه کارم درست و دقیق باشه برجک خواستم. من منتظر برخورد با جوان بودم اگر من جای حاجی بودم شاید خیلی تند برخورد می کردم اما حاجی با مهربانی دست جوان را گرفت و بردش داخل سنگر یک چایی براش ریخت و جلوش گذاشت گفت: زحمت کشیدی اما اگر می خوای برجک دیده بانی بزنی بهتره بری دویست متر اون طرف تر. می گم سه تا لودر دیگه هم بیان و سریع برات بزنن. با این برخورد صبورانه آن جوان خیالش راحت شد و چهره اش از هم باز شد چایی را سر کشید و دوربینش را برداشت و از سنگر بیرون رفت.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل چهارم ..( قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل چهارم ..( قسمت ششم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#آزادی_خرمشهر
مرحله سوم عملیات بیت المقدس بود قرار شد حاج علی با تیپ ۳۷ نور از قرار گاه قدس بین طلائیه و منطقه کوشک وارد عمل شود همه نیروها داشتند برای عملیات آماده می شدند بچه های گردان نبوت هم از تهران به تیپ ۳۷ نور ملحق شدند حاجی آن ها را تقسیم کرد چند نفری از آن ها را با نیروهای اطلاعات عملیات به منطقه طراح فرستاد ما در عملیات ، در منطقه خودمان باید عمل می کردیم. گردان نبوت وارد عمل شد شنیدیم که تانک های عراقی روی خاکریز آنان آمدند و نور افکن انداختند و بیشتر آن ها را با گلوله مستقیم شهید کردند یکی از فرماندهان آن ها شخصی به نام درویشی بود. درویشی هم آنجا شهید شد. او حاج علی را خیلی دوست داشت می گفت این فرمانده شما علی هاشمی آدم خوبیه. خودمونیه. اصلا تکبر نداره و ...
تیپ ۳۷ نور قرار بود در حین عملیات فقط خاکریزهای مشخص شده را به نیروهای عملیاتی نشان دهد و مستقیماً در عملیات شرکت نکند اما بعد از این اتفاق و شهید شدن بچه های گردان نوبت، بچه هاخودشان را متعهد دانستند کهک اری انجام دهند. خلاصه بچه ها وارد عمل شدند و عراقی ها را عقب راندند. سرانجام عملیات بزرگ بیت المقدس با موفقیت به سرانجام رسید خرمشهر در مقابل چشمان بهت زده دشمنان آزاد شد فراموش نمی کنم حاجی بی سیم را گرفته بود و داد می زد: خرمشهر آزاد شد، خرمشهر آزاد شد. در این عملیات ندیدم حاجی لحظه ای آرام و قرار داشته باشد آن قدر عرق ریخت که سر تا پای لباسش سفید شد. بعد از عملیات به جفیر رفتم و در پاسگاه شمالی مستقر شدیم عراقی ها وقتی عقب نشینی می کردند پشت سرشان مین می گذاشتند تا حرکت ما را کند کنند. بعد از چند روز به موقعیت قبلی برگشتیم عراق با تانک های پیشرفته و ادوات زرهی سنگین دوباره حمله کرد و به جلو آمد. قصد داشتند ما را محاصره کنند. شب که شد حاجی من را صدا کرد و گفت: بریم نزدیک عراقی ها ببینیم چه خبره؟ می خواست منطقه را شناسایی کند. گفتم: منطقه خطرناکه. نمی شه بریم شما فرمانده هستید ممکن اتفاقی بیفته. اما حاجی قبول نکرد سوار موتور شدیم و به سمت سیل بند دوم نزدیک هورالهویزه رفتیم ما آن قدر به عراقی ها نزدیک شدیم که به خوبی آن ها را می دیدم. حاجی سرش را برای چند لحظه روی سیل بند گذاشت آن قدر خسته بودک ه چشم هایش بسته شد. شاید چند ثانیه نشده بود که در همان حال خواب گفت: به گوشم، به گوشم بله... با عجله حاجی را صدا زدم گفتم: حاجی بلند شو داره خودروی دشمن میاد بلند شو اما حاج علی آن قدر خسته بود که اصلا متوجه نشد که صدایش می کنم حق داشت در عملیات بیت المقدس روز و شب نداشت مرتب صداش زدم و گفتم: حاجی بلند شود ، بلند شو بعد با عجله رفتم و موتور را آوردم به هر ترتیبی بود به زحمت بلند شد و ترک موتور نشست من هم گاز دادم و با سرعت حرکت کردم. دائم به حاجی می گفتم: اشتباه کردم تو رو آوردم اگر تیر بخوری ، خیلی بد می شه تو نا سلامتی فرمانده ای. با هر درد سری بود به سلامت به مقر برگشتیم. اما شرایط خیلی سخت بود. عراقی ها دائم آتش می ریختند. با اینکه عراقی ها قصد داشتند ما را دور بزنند اما الحمددله نتوانستند کاری از پیش ببرند بعد مواضع خودمان را تثبیت کردیم و شجاعانه دشمن را عقب زدیم بعد از آن حاجی یک خط پدافندی از طلائیه تا چزابه برای حفظ منطقه ایجاد کرد.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#معرفی_شهید_حجت_باقری🌷🕊 شهید حجت باقری (کمیل) تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۰۱/
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
🌷🕊#وصیتنامه_شهید_علی_اصغر_خنکدار🌷🕊
بار الها، بارپروردگارا، ترا سپاس میگویم که این بنده گنهکار را فرصتی دیگر عنایت کردی تا بتوان با خود بیندیشم و از کردههای خلاف خویش پشیمان و با توکل بر خدای بزرگ برای رضای معبود خویش استغفار و طلب عفو و بخشش برای خویش نمایم.
خدایا، معبودا، بار الها به تقصیر خویش اعتراف کردهایم و این بار نیز میگویم و مینویسم که انسانی گناهکارم و هیچ راهی برای خود نمیبینم و تنها روزنه امیدم به تو است و خدایا فقط تو را میپرستم و از تو یاری میجویم. خدایا بندهای حقیر و ضعیفم و تحمل آتشهایی را که تجسم اعمال خلاف من میباشد را ندارم. دستم را بگیر و مرا در این امتحان الهی موفق و قلم عفو بر جرایم بکش.
الهی به حق هشت و چارت زمان بگذر شتر دیدی ندیدی
و خدایا چشم طمع به بهشت تو ندارم، زیرا که خدایا عبادتهایم را برای این به درگاهت میکنم که تو را لایق عبادت میدانم و تورا عادل میدانم و میدانم که تنها بودن در جوار تو سعادت حضور در قیامت تو است که انسان را سعادتمند میکند. خدایا سالها و ماههاست مه به دنبال دست یافتن به وصال خویش در شهرها و آبادیها و کوهها و جنگلها و دشتها و بیابانها را پشت سر گذاشتهام، با کاروانی از دوستان و عزیزان حرکت کردم و در هر مسیری، بر سر هر کوهی و برزنی از یکی که از عاشق تو مخلص تو بود، جدا گشتم، یک یکشان به سوی جوار حق پرواز کردند شهد شهادت نوشیدند.
👇👇
#ادامه_دارد
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#وصیتنامه_شهید_علی_اصغر_خنکدار🌷🕊 بار الها، بارپروردگارا، ترا سپاس م
در جنگلها به یاد عزیز، در کوهها به یاد یاری مهربان، در صحرا و شنزار به یاد سردارانی و . . . شال عزا بر گردن نهادیم و همیشه در این فکر بودم که چگونه میتوان آنان شده گونه میتوان عاشق شد. عاشق الله شیفته الله،آری خدای مهربان این بار نیز در آبهای هور به دنبال رسیدن به وصال خویش حرکت کردم، شاید به آرزوی خویش دست یابم. خدایا اگر مرا در زیر آبها خفهام کنند، اگر تمامی هور را ظرفی از آتش سازند و مرا در میان آن پرتاب نمایند، اگر گلولههای سر بین دشمن بد کین قلبهای گنهکار مرا سوراخ کند، همه اینها را به عشق دیدار تو با جان و دل میپذیرم و آماده پذیرایی تمام مشکلات در مسیر تو هستم و تنها انتظارم و آرزویم در تحمل این سختیها دیدار وجه الله و رسیدن به وصال معبود میباشد.
الها دوری خانه ،زن و فرزند را ،خدایا گلولههای دشمن را، خدایا بیخوابیهای فراوان را تحمل میکنم، ولی دوری تو را حتی یک لحظه تحمل نخواهم کرد . خدایا تو را سپاس میگذارم که این بار سعادت را نصیب من کردی تا در یک تلاش برای برپایی عدل و قسط در جامعه شرکت داشته باشم و آرزو دارم خالصانه از من بپذیری وصیتهایم را این گونه آغاز کنم. اسلام را تنها مکتب بر حق جامعه میدارم و تنها دین نجاتبخش میدانم و برای اجرای احکام آن تمامی سختیها را همچون شربت شیرین بر عمق جان خویش میپذیرم. بار الها از این آیه عزم خویش را جزم نمودم تا به آن جامه عمل بپوشانم و اعتقاد دارم که جنگ را تا نابودی دشمن و رفع فتنه در عالم باید ادامه داد و در این مسیر پیروزی حتمی است، انشا الله.
امت اسلام مردم ایران و دوستان و آشنایان جنگ را سرلوحهامور خویش قرار دهید و شهادتم را وسیلهای سازید برای تقویت بیشتر جبههها و ثابت کنید که جای خالی هر شهیدی هزاران لانه سرخ ژولیده میشود که با نورانیت خویش ظلمتها را به نابودی و قهقرا میکشاند.
هنگامی که خبر شهادتم را شنیدید، به یاد سنگر خالی من و اسلحه بر زمین افتادهام باشید و برای پر کردن سنگر و برداشتن سلاحم کمر همت بندید و روانه جبههها گردید و تنور جنگ را گرم نگه دارید، زیرا که به قول امام عزیز جنگ برایمان یک نعمت است. سپاه را خانه خویش میدانم و افتخار میکنم که در این لباس درآمدهام و با جان و دل در آن برای رضای خدا مشغول انجام وظیفه هستم و شهادت در این لباس مقدس را افتخاری برای خویش میدانم، زیرا به قول امام علی (ع) لباس سربازی جامه فاخر است که در دنیا لباس عافیت و در آخرت خرید بهشت خواهد بود انشا الله.
پیامم به مسئولین شهر و کشور این که جنگ سرلوحه امور قرار دهید و با حضور فعال خود در جبهه و حمایت همهجانبه از بسیجیان دلاور هر اداره و سازمان و نهادی را به سنگری از سنگرهای میدان نبرد بر علیه سلطه استعمار مبدل سازید و به آنهایی که نغمه شوم صلح را سر میدهند، میگوییم که ما صلحی را میخواهیم که رعایت عدالت در ا» بشود و آن محاکمه متجاوز و احقاق حقوق دو ملت ایران و عراق میباشد. پدر و مادرم خوبم از این که توانستم در هنگامی که نیاز شدیدی به من داشتید در کنار شما باشم، از شما عذرخواهی میکنم و از شما طلب عفو و بخشش را دارم.
زیرا که زمان را این گونه تشخیص دادم و باید به ندای هل من ناصر ینصرنی امام لبیک میگفتم، زیرا که تمام اسلام در مقابل تمامی کفر قرار گرفته بود و باید با تمامی قدرت وارد میدان شد. این را بگویم که همیشه شرم داشتم به خاطر زحمات طاقتفرسای شما در چشمان شما بنگرم و امیدوارم که مرا عفو نمایید و از خدا بخواهید که این قربانی را از شما بپذیرد انشا الله.
همسر خوبم، ای که همچون نوری در زندگی من درخشیدی و مرا از ظلمتهای زیادی رهایی بخشیدی، افتخار میکنم که با تو زندگی خویش را آغاز کردم، زیرا که همچون فرشته رحمت بر من نازل شدی و از صبر و شکیبایی تو درسها گرفتم. میدانم که حق همسری را هیچ برای تو بجا نیاوردم و در سختترین زمانها ترا با کمترین امکانات تنها گذاشتهام، مرا عفو کن و بگو که ای خدا این قربانی را از من بپذیر. فرزندانم را چون حماسهسازان کربلا پرورش بده، حمیدم را حسینوار و معصومه خوبم را زینبوار در مسیر الله بزرگشان ساز و آنها را انسانهایی بلندهمت و والامقام تربیت کن. حمید را انشا الله به حوزه بفرست و معصومه را در کنار خودت داشته باش تا مونس شبهای تر و همدم لحظات تنهایی تو باشد.
برادرانم افتخار بر این دارم که چون شما برادرانی دارم. در مقابل شما احساس ضعف میکنم، زیرا که در واقع در نزد خدا مقربترید. جنگ را فراموش نکنید و امام را تنها نگذارید.
گروهگراییها و سازمانهای مختلف را محکوم ساخته در خط امام امت گام بردارید و با مخالفان این خط هیچ سازش و سستی به خود راه ندهید.
خواهرانم حجاب خود را فراموش نکنید در هر مکانی که هستید جنگ را و رزمندگان را فراموش نکنید و امام را دعا کنید. فرزندانتان را عالم و جنگجو بسازید انشا الله.
👇👇
#ادامه_دارد
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل چهارم ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊ب
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل چهارم ..( قسمت آخر)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#سپاه_سوسنگرد
پس از سوم خرداد و آزاد سازی خرمشهر از مقام های بالای سپاه دستور انحلال واحدها و تیپ ها رسید بعضی تیپ ها از جمله امام حسن (علیهالسلام) که فرمانده اش حسین کلاه کج و تیپ ۳۷ نور و چند یگان دیگر منحل شدند. علی هاشمی خیلی از انحلال ناراحت داشت. حق داشت تیپ ۳۷ نور در سال های اول جنگ خدمات زیادی انجام داد و عملیات های موفقیت آمیز بسیاری علیه دشمن به ثمر رساند بچه ها از اینکه می دیدند، تیپ ما پس از آن همه زحمت صادقانه در آن شرایط سخت منحل شده خیلی افسوس می خوردند مدتی بعد از مرکز به حاجی ابلاغ کردند که سپاه سوسنگرد را تحویل بگیرد حمیدیه بستان، هویزه و کل هور زیر نظر سپاه سوسنگرد قرار گرفت. سپاه سوسنگرد در محل ساختمان ساواک مستقر بود. در زمان شاهو قبل از انقلاب، ساواک در سوسگنرد نفوذ و حضوری بسیار قوی داشت. آن ها کوچک ترین تحریکات را نابود می کردند اما حالا همان ساختمان شده بود مرکز مقاومت. حاجی از این مسئولیت ناراحت بود علت اصلی ناراحتی او این بود که نه تنها از جبهه دور شده بلکه می دانست بچه های خوبی که در این مدت با او رشد کرده بودند به زودی و به همین دلیل از او جدا می شوند. حاجی نیروهای ورزیده ای را از ابتدای جنگ جذب کرده و پرورش داده بود خیلی کم پیش می آمد که این نیروها از هم جدا شوند برای همین اولین کاری که کرد جلوی پراکنده شدن نیروهایش را گرفت. سپاه سوسنگرد بعد از عملیات آزاد سازی خرمشهر دیگر خط نبرد نداشت طبیعی بود که بچه ها بروند جایی که خط مقدم باشد. ولی حاج علی با جاذبه خاص خودش که جاذبه ای معنوی بود بچه ها را نگه داشت و پایبند کرد یک بار مسئولیتی به من پیشنهادی شد حاجی من رو کشید و گفت: علی ناصری اگر می خواهی بروی جای دیگر من برایت امضا می کنم که بروی عیبی ندارد ولی بدان من اگر تنها هم شوم می مانم. می دانستم حاجی حرفی رو که می زنه به آن عمل می کنه وقتی این طور گفت دیرگ نتوانستم تنهایش بگذارم بنابراین همان جا ماندم و در سازماندهی دبیرخانه و اطلاعات سپاه سوسنگرد با حاجی همکاری کردم مشکلات زیاد بود اوضاع سپاه سوسنگرد با حاجی همکاری کرد.م. مشکلات زیاد بود. اوضاع سپاه سوسنگرد نا به سامان بود شهر تازه آراد شده بود و هنوز کامل پاک سازی نشده بود. مردم کمک م داشتند به خانه و زندگی شان بر می گشتند منافقین هم در شهر ترد داشتند در سپاه سوسنگرد هم فقط هشت نفر از بومی های خود منطقه مانده بودند که اصلا روحیه خوبی نداشتند. بومی های منطقه به دلیل رفتار تبعیض آمیز مسئولان قبلی از فرماندهان و مدیران شهری دل خوشی نداشتند و ما را از خودشان نمی دانستند. اما حاجی کسی نبود که این مسائل زمین گیرش کند. خودش عرب زبان بود و احساس می کرد با مردم سوسنگرد اشتراکات فرهنگی بسیاری دارد برای همین می خواست ارتباط صمیمانه و دوستانه ای با مردم برقرار کند و اعتماد آنان را به سپاه جلب کند با بزرگان طوایف و شیوخی که مورد احترام مردم بودند ولی به جهت بعضی رفتارهای نادرست قبلی جنگ را رها کرده بودند دیدار کرد و به آنان مسئولیت سپرد تا ما را از خودشان بدانند و سرنوشت جنگ برایشان اهمیت یدا کند. بعضی دیدارها ازقبل هماهنگ می شد اما حاجیگ اهی اوقات به یکی از بچه ها می گفت بیا بریم خانه فلان شیخ.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل چهارم ..( قسمت آخر)🌹🍃 🌷🕊ب
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل پنجم ..( قسمت اول)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#تصمیم_انقلابی
آن وقت بدون هماهنگی می رفت و می نشست با بزرگ طایفه گرم می گرفت و درباره مشکلات و وضعیت موجود صحبت می کرد این برخورد کمک سران و شیوخ به ما اعتماد کردند این کار حاجی جواب داد آن ها آن قدر به حاجی نزدیک شدند که بعدها خودشان در شناسایی و کارهای اطلاعاتی به کمک ما می آمدند. مدتی بعد شیخ عیسی ، امام جمعه سوسنگرد با حاجی جلسه گذاشت تا مردم مشکلاتشان را مطرح کنند همین امر سبب جذب صدها نفر به سپاه سوسنگرد شد.
سپاه سوسنگزد که بودیم گاهی ناملایماتی پیش می آمد یک روز با حاجی از منطقه بر می گشتیم موقع پیاده شدن از ماشین چند نفر از بچه های بومی منطقه که عضو بسیج بودند با گریه جلو آمدند حاجی با تعجب علت را از آن ها پرسید یکی از آن ها با چهره درهم و ناراحت گفت: آقا هاشمی ما یک گله داریم آیا سزاواره که ما در جبهه جنگ بجنگیم اون وقت زن و بچه های ما رو در سونسگرد بازداشت کنند. حاجی با تعجب گفت: موضوع چیه؟ یعنی چی؟ اون ها گفتند: ما زندگی مان در بستان بود الان از بین رفته آمده ایم نزدیک پل سابله چادر زدیم و خانواده هایمان در آن چادرها زندگی می کنند ما هم گاهی به آن ها سر می زنیم. الان که آمده ایم دیدیم آن ها را بازداشت کرده اند. ظاهرا به خاطر سیم برق هایی بوده که ما از تیر چراغ برق برای چادرها کشیدیم. با شنیدن این حرف ها نمی دانم چه حالی به حاجی دست داد من جدا شرمنده شما هستم. بعد من رو فرستاد دنبال رئیس دادگاه تا هرک جا هست پیداش کنم و بیارمش حاجی تاکید کرد که خونه باشه یا سرکار هرک جا باشه ایشون رو بردار بیار سپاه تا ببینم موضوع چیه؟ ساعت پنج بعد از ظهر و دادگاه تعطیل بود نگهبان در جوابم گفت که همین الان رئیس دادگاه با خانواده اش به سمت بازار سوسنگرد رفتند من هم به بازار رفتم و رئیس دادگاه را در یک مغازه در حال بستنی خریدن پیدا کردم و گفتم: علی هاشمی گفته اند هر چه سریع تر باید بیایید سپاه تا مشکلی که پیش آمده حل بشود رئیس دادگاه گفت: شما بروید من خانواده را به منزل می رسانم و می آیم. حاجی تو اتاق سپاه منتظر نشسته بود خیلی هم عصبانی بود تا رئیس دادگاه وارد اتاق شد حاجی گفت: چرا زن و بچه این بسیجی رو بازداشت کردی؟ رئیس دادگاه حالتی به خودش گرفت که انگار اصلا روحش هم خبر ندارد اظهار بی اطلاعی کرد حاجی که سعی می کرد به خودش مسلط باشد گفت: موضوع اینه که این ها یک سیم برق به خاطر روشنایی چادرشون از تیر برق گرفتند شما هم دستور دادید خانواده های آن را بازداشت کنند. بعد ادامه داد: شما نباید موقعیت رو بسنجید ؟ این ها خودشان در جبهه هستند زندگی شان از بین رفته وظیفه ماست چون بسیجی هستند در حال جنگ جا و مکانی برایشان تهیه کنیم. حالا که این حجب و حیا داشتند و دنبال این کار نیامدند و رفتند در بیابان چادر زندند سزاواره که حرمت این ها شکسته و خانواده شان بازداشت بشند؟ رئیس دادگاه با بی تفاوتی گفت: جرمه جرمه تا این را گفت حاجی از کوره در رفت حاجی حق داشت طرف اصلا فکر نمی کرد ما در جنگ هستیم حاجی جلو رفت و یک سیلی توی گوشش خواباند و گفت: شما عقل نداری؟ نباید درست تشخیص بدهی؟ همین الان به کلانتری زنگ می زنی و این بنده ی خداها رو آزاد می کنی و گرنه تصمیم انقلابی می گیرم. رئیس دادگاه چیزی نگفت و رفت بیرون بعد از چند ساعت خبر دادند که زن و بچه های آن رزمندگان آزاد شدند.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت اول)🌹🍃 🌷🕊بس
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل پنجم ..( قسمت دوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#حراست_مرزی
یکی از دغدغه های حاج علی نحوه گزینش نیروها در سپاه بود دستور العملی از مرکز رسیده بود و گزینش بر اساس آن باید صورت می گرفت. هر کس می خواست در سپاه عضو شوید باید به سئوالاتی درباره مارکسیسم، اسلام، احکام فقهی و ... پاسخ می داد. در منطقه ای که فقر فرهنگی و بی سوادی در آن بیدا می کرد و آثار ظلم شاه و جنگ در آن کاملا عیان بود برای مردم و خصوصا بومی ها که ابتدایی ترین مسائل و حرف زدن روزانه را هم به درستی نمی دانستند جواب دادن به این سئوالات غیر ممکن بود. بیشتر افراد از عهده جواب دادن به سئوالات بر نمی آمدند این در حالی بود که حاجی به نیرو احتیاج داشت. چون پاسگاه های حراست مرزی در حاشیه هور دائر کرده بودکه حساس و با اهمیت بود. چون موقعیت جغرافیایی آن منطقه خاص بود امکان پذیرش نیرو فقط از میان بومی های منطقه وجود داشت که به زندگی در آنجا عادت داشتند و می توانستند آنجا داوم بیاورند وقتی مسئول گزینش از آن ها سئوالات را می پرسید هیچ جوابی نداشتند! چاره ای نبود باید فکری می شد حاجی رفت و به مسئول گزینش گفت: هرکس آمد قبولش کن بقیه اش با من. بعد از آن شصت نفر آمدند و بعد از پذیرش حاجی یک دوره کلاس احکام، معارف، رزم ، اطلاعات و ... برایشان گذاشت. خودش هم مربی بعضی کلاس ها شد مسائل را خیلی ساده توضیح می داد تا یاد بگیرند حاجی بارها اعتراض خودش را از این نحوه گزینش به مسئولان و فرماندهان رده بالای سپاه منعکس کرده بود آن ها هم برای خودشان دلایلی داشتند اما حرف حاج علی این بود نیرویی که حاضر است برای اسلام و انقلاب جانش را فدا کند اگر در احکام ضعیف است نباید رد کرد باید به او یاد داد. این درگیری های لفظی ادامه داشت تا این حضرت امام اعلامیه ای هشت ماده ای در انتقاد از نحوه گزینش صادر کردند و به این مشکلات پیان دادند آن روزی که از متن این اعلامیه مطلع شدیم حاجی بسیار خوشحال شد. منطقه هور الهویزه بیش از صد کیلومتر مرز آبی از چزابه تا طلائیه دارد منطقه وسیعی که نیازمند حفاظت و حراست بود و این کار در آن زمان از توان سپاه خارج بود دلیلش هم شرایط خاص اقلیمی منطقه بود. حاج علی با آن نبوغ خاص خودش به این نتیجه رسید که کم هزینه ترین، بهترین ، آسان ترین راه مسلط شدن بر دشمن در منطقه هور استفاده از نیروهای عرب بومی است. او نقطه پیوند پاسگاه و مردم عرب منطقه را پیدا کرد حاجی نیروهای بومی را که عضو سپاه شده بودند مامور کرد تا در پاسگاه های دوباره احیا شود. ژاندارمری قبل از جنگ به فاصله هر کیلومتر در هور پاسگاه داشت اما وضعیت فعلی ایجاب می کرد که محافظت بیشتری انجام شود.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---