eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
267 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #یازهرا #فصل_بیست_و_سوم #قسمت_سوم نكته ديگري كه آنجا شاهد بودم، انبوه كساني ب
📖 نه فقط ايشان (حضرت زهرا (س)) که تمام معصومين را در آنجا مشاهده کردم! براي يک شيعه خيلي سخت است که در زمان بررسي اعمال، امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند. از اينكه برخي اعمال من، معصومين را ناراحت ميكرد. ميخواستم از خجالت آب شوم... خيلي ناراحت بودم. بسياري از اعمال خوب من از بين رفته بود. چيز زيادي در كتاب اعمالم نمانده بود. از طرفي به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند. براي يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه ماه چهارم بارداري را ميگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشماني گريان، خدا را به حق حضرت زهرا (س) قسم ميداد كه من بمانم. نگاهم به سمت ديگري رفت. داخل يك خانه در محله خود ما، دو كودك يتيم، خدا را قسم ميدادند كه من برگردم. آنها به خدا ميگفتند: خدايا، ما نميخواهيم دوباره يتيم شويم. اين را بگويم كه خدا توفيق داد كه هزينه هاي اين دو كودك يتيم را ميدادم و سعي ميكردم براي آنها پدري كنم. آنها از ماجراي عمل خبر داشتند و همينطور با گريه از خدا ميخواستند كه من زنده بمانم. به جواني كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالي است. نميشود كاري كني كه من برگردم؟ نميشود از مادرمان حضرت زهرا (س) بخواهي كه مرا شفاعت كند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران کنم. يا كارهاي خطاي گذشته را اصلاح كنم. جوابش منفي بود. اما باز اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت زهرا (س) بخواه كه مرا شفاعت كنند. لحظاتي بعد، جوان پشت ميز نگاهي به من كرد و گفت: به خاطر اشكهاي اين كودكان يتيم و به خاطر دعاهاي همسرت و دختري كه در راه داري و دعاي پدر و مادرت، حضرت زهرا (س) شما را شفاعت نمود تا برگرديد. به محض اينكه به من گفته شد: "برگرد" يكباره ديدم كه زير پاي من خالي شد! تلويزيون هاي سياه و سفيد قديمي وقتي خاموش ميشد، حالت خاصي داشت، چند لحظه طول ميكشيد تا تصوير محو شود. مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رها شدم... ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حالا که روز دختر هست، یه یادی کنیم از دوران خودمون... دورانی که با بچه های همسایه و اسباب بازی هامون توی حیاط بازی میکردیم. ما سبزی هامون برگ درخت بود... از این برگها که حالت لوزی بود و خیلی جالب بودند. صاحبخونه براي اينکه بین ما و نوه هاش که اکثریت دختر بودن دعوا نشه حیاط رو نصف میکرد. خاله بازی ها یاد اون روزها بخیر که سیب رو با نخ می بستیم و تشویق میکردیم ببینیم شخص مورد نظر میتونه وقتی بالا و پایین و چپ و راست می کنیم نخ رو، سیب رو گاز بزنه یا نه... یاد دخترانی که از همون کوچیکی چادر و روسری مامانشون رو برمیداشتن و کفش مامانشون رو پاشون میکردن و ذوق میکردن و تق تق صدا میداد کفش هاشون😉 یاد لوبیا و باقالی پاک کردن ها با همسایه ها... و آخرش آش رشته🌱 یاد همه چی بخیر... عصرتون بخیر🍎 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📝دست خط برای یکی از همرزمانش در مرقد مطهر حضرت امام خمینی/ناحیه‌امام‌حسین(ع) پ.ن: برادر پاسدار علی کبودوندی از اعضای نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حین مأموریت در منطقه عملیاتی جنوب‌شرق کشور در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یاحضرت معصومه کاظم(ع) حرم امن تو کافی است هراسان شده را مثل شه راه بده آهوی گریان شده را دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است خارج از دست خلیل است، گلستان شده را گندم ری به تنور کرمت پخته شود از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را به در خانه ی تو بسته و وابسته شدیم چه نیازی است به جنّت سگ دربان شده را گر قرار است جبینش به قدومت نرسد کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را در محلّه خبر لطف تو بهتر پیچید پخش کردند اگر قصه مهمان شده را شدنی نیست کرم داشته باشی، امّا دستگیری نکنی دست به دامان شده را پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت تا ببندند به آن زلف پریشان شده را ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم گذری نیست به معراجِ تو حیران شده را جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو تا قم آورد دل شاه خراسان شده را ✍ شاعر: 🎉 (س) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🌧باز باران است، باران حسین بن علی ❣عاشقان جان شما، جان حسین بن علی 🍃خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین ✨جان اگر جان است، قربان حسین بن علی ✍ناصر حامدی 📸قاسم العمیدی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃 به نظرم خوبه اگر دوست داریم شهید و شهدا عنایتی داشته باشند به نیابتشون کاری که دوست داشتند بکنیم. مثلا حاج محمد اگر نیازمندی می دید دیگه نگاه نمی کرد طرف واقعا نیاز داره یا الکیه... کمک می‌کرد. میخوایم شهید محبت و لطفش به ما باشه یا ارزش کارمون اصلا بیشتر بشه چه بهتره جای این عزیزان کار خیر کنیم. اون وقت می بینیم کارمون برکت میگیره. مثلا نمازي که هدیه می کنیم حضرت زهرا به نیابت از حاج محمد انجام بدیم چون ایشون دو رکعت نماز می خوندن و هدیه میکردن حضرت زهرا. اینجوری زرنگی کردیم. 🌱 🌹 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بزرگترین ویژگی شهید ناظری این بود که در این سال‌ها از ابتدای انقلاب تا کنون هیچ تغییری در ایشان ایجاد نگردید. همیشه پرکار و در صحنه بود و هر جای انقلاب که نیاز بود مسئولیت سخت ترین کارها را به عهده می‌گرفت. ما جهاد مهمی را به یاد نداریم که شهید ناظری در آن شریک نبوده باشند. بنده از سال ۵۸ که نیروی آموزشی ایشان بودم تا کنون تغییر یا خستگی در ایشان ندیدم. روایت سالروز شهادت🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دکترم گفت مریض است دلش را ببرید گره بر پنجره فولاد خراسان بزنید... وقتی داری از سرکار میای و ذهنت حسابی شلوغه و.... و یهویی امام رضا میگه ببین حواسم هست یادتم.... 🍃نمک متبرک حرم امام رضا (ع)، آستان قدس رضوی که در راه برگشت به خانه و توی مترو نصیبم شد... 🍃 السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا💔😭 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #یازهرا #فصل_بیست_و_سوم #قسمت_چهارم نه فقط ايشان (حضرت زهرا (س)) که تمام معصو
📖 کمتر از لحظه اي ديدم روي تخت بيمارستان خوابيده ام و تيم پزشكي مشغول زدن شوك برقي به من هستند. دستگاه شوك را چند بار به بدن من وصل كردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد. روح به جسم برگشته بود، حالت خاصي داشتم. هم خوشحال بودم كه دوباره مهلت يافته ام و هم ناراحت بودم كه از آن وادي نور، دوباره به اين دنياي فاني برگشته ام. پزشكان بعد از مدتي كار خودشان را تمام كردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پاياني عمل بود كه من سه دقيقه دچار ايست قلبي شدم. بعد هم با ايجاد شوك، مرا احيا كردند. من در تمام آن لحظات، شاهد كارهايشان بودم. پس از اتمام كار، مرا به اتاق مجاور جهت ريكاوري انتقال داده و پس از ساعتي، كم كم اثر بيهوشي رفت و درد و رنجها دوباره به بدنم برگشت. حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز كنم، اما نميخواستم حتي براي لحظه اي از آن لحظات زيبا دور شوم. من در اين ساعات، تمام خاطراتي كه از آن سفر معنوي داشتم را با خودم مرور ميكردم. چقدر سخت بود. چه شرايط سختي را طي كردم. من بهشت برزخي را با تمام نعمتهايش ديدم. من افراد گرفتار را ديدم. من تا چند قدمي بهشت رفتم. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
در این عصر دل انگیز آرزو میکنم کلبه دلاتون همیشه آرام باشه و شادی و برکت مثل باران رحمت از آسمان براتون بباره عصر زیباتون بخیر☕️🍩 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
محل کار آخرشان قرار بود رسمی‌شان کنند چون نسبت به افراد قبلی خیلی اثرگذارتر بودند. گفته بودند اگر به سوریه بروی و برگردی دیگر نمی‌توانیم رسمی‌تان کنیم! یعنی می‌خواستند نگه‌شان دارند و رضایت نمی‌دادند به رفتنشان. محمدآقا می گفت من به رضایت این‌ها نیازی ندارم اما می خواهم به لحاظ شرعی مافوقم از من ناراحت نباشد. آنقدر صحبت کرده بودند و یک نفر را جای خودشان گذاشته بودند تا این که موافقت آن‌ها را برای اعزام به سوریه جلب کنند. حتی کارکنان هم جمع شده بودند و نامه‌ای را امضا کرده بودند که حاج‌آقا پورهنگ نباید بروند! کلی هم برای آن‌ها صحبت کرده بودند و پرچم حرم امام حسین(ع) را برده بودند و قسمشان داده بودند که راضی بشوند. گفته بودند یک سال می روم کارم را انجام می‌دهم و برمی‌گردم. به من هم گفتند که اگر بروم شاید کارم را برای همیشه از دست بدهم! 📸 در آیین خداحافظی با همکاران قبل از اعزام به سوریه در کنار پرچم حرم حسینی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📍روایت گرافیست‌ها از حمله زنبوران به سربازان اسرائیلی 🐝 @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🍃جاری ست در زلالی این دشت آسمان ✨با این حساب سهم زمین «هشت آسمان» 🕊این‌جا پرنده‌های زیادی رها شدند ✨باید خطاب کرد به این دشت: «آسمان!» ✍سید محمدجواد شرافت 📸قاسم العمیدی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
(۱)🌱 شنیدیم که بعد از شهادت حاج قاسم خیلی به هم ریخته است. حتی به هم ریخته‌تر از شهادت محمد پورهنگ. حاج قاسم از اول اصغر آقا را می‌شناخت اما شروع ارتباط قوی‌شان از هماهنگی پاکسازی داعش برقرار کرده بود. سال ۹۶ بود و حاج قاسم برنامه‌ریخته بود دست داعش را برای همیشه کوتاه کند؛ عملیاتی گسترده که نهایتا به نابودی داعش انجامید. حاج قاسم فرماند‌هان یگان‌ها را جمع کرد که توضیحات‌شان را ارائه کنند و نیازهایشان را بگویند. هرکسی توضیحاتش را می‌گفت و نیازها و مایحتاج یگانش را می‌خواست. غالبا هم همه گلایه می‌کردند و از نبود امکانات می‌گفتند. مدیر جلسه نوبت صحبت فرماندهان را اعلام می‌کرد و حاج قاسم سرش را انداخته بود پایین و ذکر می‌گفت. نوبت به حاج اصغر که رسید... نوبت به حاج اصغر که رسید توضیحاتش را گفت و گفت ما آماده‌ایم،‌ والسلام. مدیر جلسه نوبت را به نفر بعدی داد. ناگهان حاج قاسم سرش را بالا آورد و گفت : یک دقیقه صبر کنید! اصغر آقا شما هیچی نمی‌خواید؟ اصغر آقا گفت: نه آقا ما چیزی نمی‌خوایم! اصغرآقا خیلی حواسش بود طوری حرف نزند که نقص کار بقیه عیان شود و دیگر فرماندهان خراب شوند. هرچه حاج قاسم گفت، طفره رفت و جواب را از سر باز کرد تا این که حاج قاسم نهیب زد : یعنی چی اصغر آقا؟ به من توضیح بده! ادامه دارد... جام جم📲 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
: بزرگترین بی‌انصافی را، تمام انسانها، در حق خودشان، مرتکب می‌شوند. ولی عموماً از ادراک آن ناتوانند، تا زمانیکه حجابهای مادی از پیش چشمانشان کنار می‌روند، و متوجه این خسارت عظیم می‌شوند. [و] بدترین بی‌انصافی‌ها، عادت کردن به محبت اطرافیان و نزدیکان ماست، که همیشگی بودن آن، مانع می‌شود که به چشممان بیاید و از آنها تشکر کنیم. - کمی فکرکنیم؛ آیا ما به این بی‌انصافی بزرگ مبتلا نیستیم؟ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
و زندگی یعنی سبزترین آیه در اندیشه ی برگ... عصرتون بخیر 🍉🍏 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا