eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
272 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
854 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
📝دست خط برای یکی از همرزمانش در مرقد مطهر حضرت امام خمینی/ناحیه‌امام‌حسین(ع) پ.ن: برادر پاسدار علی کبودوندی از اعضای نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حین مأموریت در منطقه عملیاتی جنوب‌شرق کشور در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یاحضرت معصومه کاظم(ع) حرم امن تو کافی است هراسان شده را مثل شه راه بده آهوی گریان شده را دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است خارج از دست خلیل است، گلستان شده را گندم ری به تنور کرمت پخته شود از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را به در خانه ی تو بسته و وابسته شدیم چه نیازی است به جنّت سگ دربان شده را گر قرار است جبینش به قدومت نرسد کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را در محلّه خبر لطف تو بهتر پیچید پخش کردند اگر قصه مهمان شده را شدنی نیست کرم داشته باشی، امّا دستگیری نکنی دست به دامان شده را پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت تا ببندند به آن زلف پریشان شده را ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم گذری نیست به معراجِ تو حیران شده را جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو تا قم آورد دل شاه خراسان شده را ✍ شاعر: 🎉 (س) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🌧باز باران است، باران حسین بن علی ❣عاشقان جان شما، جان حسین بن علی 🍃خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین ✨جان اگر جان است، قربان حسین بن علی ✍ناصر حامدی 📸قاسم العمیدی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃 به نظرم خوبه اگر دوست داریم شهید و شهدا عنایتی داشته باشند به نیابتشون کاری که دوست داشتند بکنیم. مثلا حاج محمد اگر نیازمندی می دید دیگه نگاه نمی کرد طرف واقعا نیاز داره یا الکیه... کمک می‌کرد. میخوایم شهید محبت و لطفش به ما باشه یا ارزش کارمون اصلا بیشتر بشه چه بهتره جای این عزیزان کار خیر کنیم. اون وقت می بینیم کارمون برکت میگیره. مثلا نمازي که هدیه می کنیم حضرت زهرا به نیابت از حاج محمد انجام بدیم چون ایشون دو رکعت نماز می خوندن و هدیه میکردن حضرت زهرا. اینجوری زرنگی کردیم. 🌱 🌹 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بزرگترین ویژگی شهید ناظری این بود که در این سال‌ها از ابتدای انقلاب تا کنون هیچ تغییری در ایشان ایجاد نگردید. همیشه پرکار و در صحنه بود و هر جای انقلاب که نیاز بود مسئولیت سخت ترین کارها را به عهده می‌گرفت. ما جهاد مهمی را به یاد نداریم که شهید ناظری در آن شریک نبوده باشند. بنده از سال ۵۸ که نیروی آموزشی ایشان بودم تا کنون تغییر یا خستگی در ایشان ندیدم. روایت سالروز شهادت🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دکترم گفت مریض است دلش را ببرید گره بر پنجره فولاد خراسان بزنید... وقتی داری از سرکار میای و ذهنت حسابی شلوغه و.... و یهویی امام رضا میگه ببین حواسم هست یادتم.... 🍃نمک متبرک حرم امام رضا (ع)، آستان قدس رضوی که در راه برگشت به خانه و توی مترو نصیبم شد... 🍃 السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا💔😭 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📖 کمتر از لحظه اي ديدم روي تخت بيمارستان خوابيده ام و تيم پزشكي مشغول زدن شوك برقي به من هستند. دستگاه شوك را چند بار به بدن من وصل كردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد. روح به جسم برگشته بود، حالت خاصي داشتم. هم خوشحال بودم كه دوباره مهلت يافته ام و هم ناراحت بودم كه از آن وادي نور، دوباره به اين دنياي فاني برگشته ام. پزشكان بعد از مدتي كار خودشان را تمام كردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پاياني عمل بود كه من سه دقيقه دچار ايست قلبي شدم. بعد هم با ايجاد شوك، مرا احيا كردند. من در تمام آن لحظات، شاهد كارهايشان بودم. پس از اتمام كار، مرا به اتاق مجاور جهت ريكاوري انتقال داده و پس از ساعتي، كم كم اثر بيهوشي رفت و درد و رنجها دوباره به بدنم برگشت. حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز كنم، اما نميخواستم حتي براي لحظه اي از آن لحظات زيبا دور شوم. من در اين ساعات، تمام خاطراتي كه از آن سفر معنوي داشتم را با خودم مرور ميكردم. چقدر سخت بود. چه شرايط سختي را طي كردم. من بهشت برزخي را با تمام نعمتهايش ديدم. من افراد گرفتار را ديدم. من تا چند قدمي بهشت رفتم. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
در این عصر دل انگیز آرزو میکنم کلبه دلاتون همیشه آرام باشه و شادی و برکت مثل باران رحمت از آسمان براتون بباره عصر زیباتون بخیر☕️🍩 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
محل کار آخرشان قرار بود رسمی‌شان کنند چون نسبت به افراد قبلی خیلی اثرگذارتر بودند. گفته بودند اگر به سوریه بروی و برگردی دیگر نمی‌توانیم رسمی‌تان کنیم! یعنی می‌خواستند نگه‌شان دارند و رضایت نمی‌دادند به رفتنشان. محمدآقا می گفت من به رضایت این‌ها نیازی ندارم اما می خواهم به لحاظ شرعی مافوقم از من ناراحت نباشد. آنقدر صحبت کرده بودند و یک نفر را جای خودشان گذاشته بودند تا این که موافقت آن‌ها را برای اعزام به سوریه جلب کنند. حتی کارکنان هم جمع شده بودند و نامه‌ای را امضا کرده بودند که حاج‌آقا پورهنگ نباید بروند! کلی هم برای آن‌ها صحبت کرده بودند و پرچم حرم امام حسین(ع) را برده بودند و قسمشان داده بودند که راضی بشوند. گفته بودند یک سال می روم کارم را انجام می‌دهم و برمی‌گردم. به من هم گفتند که اگر بروم شاید کارم را برای همیشه از دست بدهم! 📸 در آیین خداحافظی با همکاران قبل از اعزام به سوریه در کنار پرچم حرم حسینی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📍روایت گرافیست‌ها از حمله زنبوران به سربازان اسرائیلی 🐝 @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🍃جاری ست در زلالی این دشت آسمان ✨با این حساب سهم زمین «هشت آسمان» 🕊این‌جا پرنده‌های زیادی رها شدند ✨باید خطاب کرد به این دشت: «آسمان!» ✍سید محمدجواد شرافت 📸قاسم العمیدی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
(۱)🌱 شنیدیم که بعد از شهادت حاج قاسم خیلی به هم ریخته است. حتی به هم ریخته‌تر از شهادت محمد پورهنگ. حاج قاسم از اول اصغر آقا را می‌شناخت اما شروع ارتباط قوی‌شان از هماهنگی پاکسازی داعش برقرار کرده بود. سال ۹۶ بود و حاج قاسم برنامه‌ریخته بود دست داعش را برای همیشه کوتاه کند؛ عملیاتی گسترده که نهایتا به نابودی داعش انجامید. حاج قاسم فرماند‌هان یگان‌ها را جمع کرد که توضیحات‌شان را ارائه کنند و نیازهایشان را بگویند. هرکسی توضیحاتش را می‌گفت و نیازها و مایحتاج یگانش را می‌خواست. غالبا هم همه گلایه می‌کردند و از نبود امکانات می‌گفتند. مدیر جلسه نوبت صحبت فرماندهان را اعلام می‌کرد و حاج قاسم سرش را انداخته بود پایین و ذکر می‌گفت. نوبت به حاج اصغر که رسید... نوبت به حاج اصغر که رسید توضیحاتش را گفت و گفت ما آماده‌ایم،‌ والسلام. مدیر جلسه نوبت را به نفر بعدی داد. ناگهان حاج قاسم سرش را بالا آورد و گفت : یک دقیقه صبر کنید! اصغر آقا شما هیچی نمی‌خواید؟ اصغر آقا گفت: نه آقا ما چیزی نمی‌خوایم! اصغرآقا خیلی حواسش بود طوری حرف نزند که نقص کار بقیه عیان شود و دیگر فرماندهان خراب شوند. هرچه حاج قاسم گفت، طفره رفت و جواب را از سر باز کرد تا این که حاج قاسم نهیب زد : یعنی چی اصغر آقا؟ به من توضیح بده! ادامه دارد... جام جم📲 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
: بزرگترین بی‌انصافی را، تمام انسانها، در حق خودشان، مرتکب می‌شوند. ولی عموماً از ادراک آن ناتوانند، تا زمانیکه حجابهای مادی از پیش چشمانشان کنار می‌روند، و متوجه این خسارت عظیم می‌شوند. [و] بدترین بی‌انصافی‌ها، عادت کردن به محبت اطرافیان و نزدیکان ماست، که همیشگی بودن آن، مانع می‌شود که به چشممان بیاید و از آنها تشکر کنیم. - کمی فکرکنیم؛ آیا ما به این بی‌انصافی بزرگ مبتلا نیستیم؟ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
و زندگی یعنی سبزترین آیه در اندیشه ی برگ... عصرتون بخیر 🍉🍏 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتی از واکنش به ازدواج مجدد همسر یک شهید حاج قاسم تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت : چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم می‌گفتی تا هدیه ازدواج و بچه ات را می‌آوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردن. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم، اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت : بنشین کنار پدر شهید چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت : او را شهید کنی چه می‌کنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور می‌خواهم ببوسم. سفت و محکم می‌بوسید و چند بار بعد با خنده گفت : من عادت دارم بچه هرچه کوچکتر باشد محکم‌تر می‌بوسمش. محمد هادی فرزند شهید کنارم گوشه‌ای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت : آقا محمد هادی ما چرا نمی‌اید جلو؟ محمد هادی برای اولین بار که کسی را ببیند خیلی غریبی می‌کند، اما سردار گفت پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمد هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. برای مان تعجب داشت که اینقدر راحت سریع رفت در آغوش سردار. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 خاطره ی طنز قاری قرآن آقای احمد ابوالقاسمی از اذان گفتن @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📖 من مادرم حضرت زهرا (س) را با كمي فاصله مشاهده كردم. من مشاهده کردم که مادر ما چه مقامي در دنيا و آخرت دارد. برايم تحمل دنيا واقعاً سخت بود. دقايقي بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل كنند. آنها ميخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل كنند. همين كه از دور آمدند، از مشاهده چهره ي يكي از آنان واقعاً وحشت كردم. من او را مانند يك گرگ ميديدم كه به من نزديك ميشد! مرا به بخش منتقل كردند. برادر و برخي از دوستانم بالاي سرم بودند. يكي دو نفر از آشنايان به ديدنم آمده بودند. يكباره از ديدن چهره باطني آنها وحشت كردم. بدنم لرزيد. به يكي از همراهانم گفتم: بگو فلاني و فلاني برگردند. تحمل هيچكس را ندارم. احساس ميكردم كه باطن بيشتر افراد برايم نمايان است. باطن اعمال و رفتار و... به غذايي كه برايم مي آوردند نگاه نميكردم. ميترسيدم باطن غذا را ببينم. اما از زور گرسنگي مجبور بودم بخورم. دوست نداشتم هيچكس را نگاه كنم. برخي از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نميدانستند كه وجود آنها مرا بيشتر تنها ميكرد! بعداز ظهر تلاش كردم تا روي خودم را به سمت ديوار برگردانم. ميخواستم هيچكس را نبينم. اما يكباره رنگ از چهره ام پريد! من صداي تسبيح خدا را از در و ديوار ميشنيدم. دو سه نفري كه همراه من بودند، به توصيه پزشك اصرار ميكردند كه من چشمانم را باز كنم. اما نميدانستند كه من از ديدن چهره اطرافيان ترس دارم و براي همين چشمانم را باز نميكنم. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بزرگی می‌گفت ضریح نماد دست حضرت است، فرض کن دستت رو گرفته و میخوای باهاش حرف بزنی... حرف جالبی بود. راست میگن پس وقتی زیارت میری انگار به سمت خودشون میبرند تو رو. خود من اکثرا زیارت حضرت حمزه (در حرم شاه عبدالعظیم (ع)) برادر آقا امام رضا میرم وقتی دست میزنم ضریحشون، با تمام وجود حس میکنم حواسش هست و گاها انرژی فوق العاده خوبی منو به سمت ضریح می کشونه... انگاری ضریح رو گرفتی و اونم رهات نمیکنه و به سمت داخل ضریح می بره خدا کمک کنه زیارت به زودی نصیبمون بشه.