eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
253 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
و زندگی یعنی سبزترین آیه در اندیشه ی برگ... عصرتون بخیر 🍉🍏 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتی از واکنش به ازدواج مجدد همسر یک شهید حاج قاسم تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت : چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم می‌گفتی تا هدیه ازدواج و بچه ات را می‌آوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردن. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم، اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت : بنشین کنار پدر شهید چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت : او را شهید کنی چه می‌کنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور می‌خواهم ببوسم. سفت و محکم می‌بوسید و چند بار بعد با خنده گفت : من عادت دارم بچه هرچه کوچکتر باشد محکم‌تر می‌بوسمش. محمد هادی فرزند شهید کنارم گوشه‌ای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت : آقا محمد هادی ما چرا نمی‌اید جلو؟ محمد هادی برای اولین بار که کسی را ببیند خیلی غریبی می‌کند، اما سردار گفت پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمد هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. برای مان تعجب داشت که اینقدر راحت سریع رفت در آغوش سردار. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #بازگشت #فصل_بیست_و_چهارم #قسمت_اول کمتر از لحظه اي ديدم روي تخت بيمارستان خو
📖 من مادرم حضرت زهرا (س) را با كمي فاصله مشاهده كردم. من مشاهده کردم که مادر ما چه مقامي در دنيا و آخرت دارد. برايم تحمل دنيا واقعاً سخت بود. دقايقي بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل كنند. آنها ميخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل كنند. همين كه از دور آمدند، از مشاهده چهره ي يكي از آنان واقعاً وحشت كردم. من او را مانند يك گرگ ميديدم كه به من نزديك ميشد! مرا به بخش منتقل كردند. برادر و برخي از دوستانم بالاي سرم بودند. يكي دو نفر از آشنايان به ديدنم آمده بودند. يكباره از ديدن چهره باطني آنها وحشت كردم. بدنم لرزيد. به يكي از همراهانم گفتم: بگو فلاني و فلاني برگردند. تحمل هيچكس را ندارم. احساس ميكردم كه باطن بيشتر افراد برايم نمايان است. باطن اعمال و رفتار و... به غذايي كه برايم مي آوردند نگاه نميكردم. ميترسيدم باطن غذا را ببينم. اما از زور گرسنگي مجبور بودم بخورم. دوست نداشتم هيچكس را نگاه كنم. برخي از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نميدانستند كه وجود آنها مرا بيشتر تنها ميكرد! بعداز ظهر تلاش كردم تا روي خودم را به سمت ديوار برگردانم. ميخواستم هيچكس را نبينم. اما يكباره رنگ از چهره ام پريد! من صداي تسبيح خدا را از در و ديوار ميشنيدم. دو سه نفري كه همراه من بودند، به توصيه پزشك اصرار ميكردند كه من چشمانم را باز كنم. اما نميدانستند كه من از ديدن چهره اطرافيان ترس دارم و براي همين چشمانم را باز نميكنم. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بزرگی می‌گفت ضریح نماد دست حضرت است، فرض کن دستت رو گرفته و میخوای باهاش حرف بزنی... حرف جالبی بود. راست میگن پس وقتی زیارت میری انگار به سمت خودشون میبرند تو رو. خود من اکثرا زیارت حضرت حمزه (در حرم شاه عبدالعظیم (ع)) برادر آقا امام رضا میرم وقتی دست میزنم ضریحشون، با تمام وجود حس میکنم حواسش هست و گاها انرژی فوق العاده خوبی منو به سمت ضریح می کشونه... انگاری ضریح رو گرفتی و اونم رهات نمیکنه و به سمت داخل ضریح می بره خدا کمک کنه زیارت به زودی نصیبمون بشه.
گناه نکنید تا امام‌ زمان(عج)به سراغتان بیاید.mp3
3M
گناه نکنید تا امام‌ زمان (عج) به سراغتان بیایند... استاد هاشمی نژاد🎙
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🍎کربلا یعنے تجلّی خانهٔ جانان عشق 🍃کربلا آرامگاه حضرت سلطان عشق ✨برتر از جنّت نباشد، نیست کمتر، شک نکن... ✨مرقد شش گوشهٔ خورشید جاویدان عشق ✍رحیم فیضی 📸مصطفی الجناحی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حاج محمد چند سالی طلبه حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم(ع) بود. در همان سال‌ها نوید شهادتش را [در رویا] از امام خمینی گرفته بود. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
جرعه ای آب از بهشت... بعد از شهادت رضا یک شب خواب دیدم دارد میدود. گفتم : رضاجان کجا داری میری با این عجله؟ وایسا کارت دارم. گفت : آقاجونم تشنه س. دارم میرم یه لیوان آب براش ببرم. انقدر خوابم روشن و واضح بود بلافاصله از خواب پریدم. بلند شدم دیدم حاج آقا افتاده کف اتاق. عکس ها و وصیت نامه های این دو بچه (نصرالله و رضا) دور و برش ریخته بود روی زمین. کلاه عرق چینش کنار سرش افتاده بود و عینک به صورت مانده و نمانده بود. صدایش کردم. چشم هایش هنوز ورم داشت و قرمز بود. معلوم بود تازه خوابش برده است. یک لیوان آب برایش بردم. خیلی دوست داشتم بگویم این را رضا برایت آورده، اما حالش طوری نبود که بشود گفت... 📖برشی از کتاب مگر چشم تو دریاست!| به روایت مادر معزز (ام الشهدا) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حالِ خوب نصیبِ دلهای مهربانتان... عصرتون بخیر🍪☕️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #بازگشت #فصل_بیست_و_چهارم #قسمت_دوم من مادرم حضرت زهرا (س) را با كمي فاصله مش
📖 دكتر جراحي كه مرا عمل كرد، انسان مؤمن و محترمي بود. پزشكي بسيار باتقوا. به گونه اي كه صبح جمعه، ابتدا دعاي ندبه اش را خواند و سپس به سراغ من آمد. وقتي عمل جراحي تمام شد و ديدم كه برخي از انسانها را به صورت باطني ميبينم و برخي صداها را ميشنوم، ترسيدم به دكتر نگاه كنم. بالاي سرم ايستاده بود و ميگفت: چشمانت را باز كن. فكر ميكرد كه چشم من هنوز مشكل دارد. اما من وحشت داشتم. با اصرارهاي ايشان، چشمم را باز كردم. خدا را شكر، ظاهر و باطن دكتر، انسان گونه بود. انگشتان دستش را نشان داد و گفت: اين چندتاست؟ و سؤالات ديگر. جوابش را دادم و گفتم: چشمان من سالم است. دست شما درد نكنه، اما اجازه دهيد فعلا چشمانم را ببندم. دكتر كه خيالش راحت شده بود گفت: هر طور صلاح ميداني. چند دقيقه بعد، يك جوان كه در سانحه رانندگي دچار مشكلات شديد شده بود را به اتاق من آوردند و در تخت مجاور بستري كردند تا آماده عمل جراحي شود... من با چشمان بسته مشغول ذكر بودم. اما همين كه چشمانم را باز كردم، حيوان وحشتناكي را بر روي تخت مجاور ديدم! بدنش انسان و سرش شبيه حيوانات وحشي بود. من با يك نگاه تمام ماجرا را فهميدم. او شب قبل، همراه با يك دختر جوان كه مدتي با هم دوست بودند، به يكي از مناطق تفريحي رفته بود و در مسير برگشت، خوابش برده و ماشين چپ كرده بود. حالش اصلا مساعد نبود، اما باطن اعمالش برايم مشخص بود. من تمام زندگي اش را در لحظه اي ديدم. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
سکانس های پدر دختری با رهبرم سیدعلی #روز_دختر #دختران_شهدا @sangarshohada @shahid_hajasghar_pasha
اولین دختری که رهبری باهاشون ترکی صحبت می‌کنند دختر هست که چندماهه بود پدرش شهید شد‌... پدرشون موجی میشن و بعد اسیر میشن و جنایتکاران داعشی علی اکبری شهیدشون میکنند... و فقط دست شهید رو اگر اشتباه نکنم تحویل می‌دهند.‌‌...😔 شهید تبریزی🌹 حنانه خانم🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
سکانس های پدر دختری با رهبرم سیدعلی #روز_دختر #دختران_شهدا @sangarshohada @shahid_hajasghar_pasha
دختری که رهبر گفتن نمیخواد بره هم کوثرخانم دختر هستش. ایشونم تبریزی بودن و البته ساکن اسلامشهر - تهران از شهدای ابتدای جنگ سوریه....
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🌧باران گرفته است که بارانی ام کند 💔یعقوبِ هجر دیده ی کنعانی ام کند 🥰دیدم شکوهِ گنبد و گفتم خدا کند 👌چشمش مرا بگیرد و قربانی ام کند ✍محمدجواد شیرازی 📸قاسم العمیدی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#آقای_اصغر_حاج_قاسم (۱)🌱 شنیدیم که بعد از شهادت حاج قاسم خیلی به هم ریخته است. حتی به هم ریخته‌تر ا
(۲)🌱 هرچه حاج قاسم گفت، طفره رفت و جواب را از سر باز کرد تا این که حاج قاسم نهیب زد : یعنی چی اصغر آقا؟ به من توضیح بده! یعنی چی هیچی نمی‌خوای؟ مگه می‌شه؟... اصغر آقا شروع به توضیح کرد : بله حاج آقا. من به کمک بچه‌های سوری و آشناهایی که داشتم آشپزخانه سیار ساختم و از قبل شروع عملیات مایحتاج رو تامین کردم. همینطور من بین سوری‌ها تحقیق کردم و به یک‌جور نان رسیدم که هم به صرفه‌تر است و هم تا یک هفته خراب نمی‌شود. یعنی اگر در محاصره هم گیر کنیم تا یک هفته غذا داریم. حاج آقا خیال‌تون از یگان‌های فلان و فلان هم راحت، من تأمین‌شون می‌کنم..." حاج قاسم چشمانش از شوق برق می‌زد. نفس راحتی کشید و شروع کرد از اصغر آقا تعریف کردن. از این که چه بار بزرگی را از شانه‌اش برداشته‌ است. از آن‌جا به بعد رابطه حاج قاسم و اصغر آقا خیلی نزدیک شد. تا جایی که هر وقت کار جنگ گره می‌خورد حاج قاسم می‌گفت : اصغر کجاست؟ بگید اصغر عمل کنه... جام جم📲 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ماجرای پيرمرد روستایی و دیدار با امام رضا (ع) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ پ.ن: کاش یکی هم ما رو سرکار بذاره.... آقا دلش برامون بسوزه. آقاجان بدجور بدجور بدجور محتاج نگاهت هستیم راستی دلمون هم میخواد بیایم پیشت.... شما که نمیاین... چون ما پیرمرد ساده دل نیستیم...!💔 خط و خش زیاد داریم... اما مگه نگفتید حتی گناهکارش هم می پذیرید؟ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌱 لبخند را به یکدیگر هدیه دهیم غم ها را با هم درمان کنیم تا با هم طعم شادی و خوشبختی را بچشیم... عصرتون بخیر🍨 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #دکتر #فصل_بیست_و_پنجم #قسمت_اول دكتر جراحي كه مرا عمل كرد، انسان مؤمن و محتر
📖 ساعتي بعد دكتر او هم بالاي سرش آمد. من همين كه بار ديگر چشمم را باز كردم، ديدم يك حيوان وحشي ديگر، بالاي تخت اين جوان ايستاده و دستهايش كه شبيه چنگال حيوانات بود را روي بدن او ميكشد! اين دكتر را كه ديدم حالم بد شد. او در نتيجه حرام خواري اينگونه باطن پليدي پيدا كرده بود. ميخواستم از آنجا بيرون بروم اما امكان نداشت... چند دقيقه بعد دكتر رفت و پدر اين جوان، در حال مكالمه با تلفن بود. به كسي كه پشت خط بود ميگفت: من چيكار كنم، دكتر ميگه غير هزينه بيمارستان، بايد ده ميليون تومان پول نقدي بياوري و به من بدهي تا او را عمل كنم. من روز تعطيل از كجا ده ميليون تومان نقد بيارم؟! دكتر خودم بار ديگر به اتاق ما آمد. گفتم: خواهش ميكنم من رو مرخص كن يا به يك اتاق خالي ديگر ببريد. گفت: چشم، پيگيري ميكنم. همان موقع يكي از دوستان، با برادرم تماس گرفت و ميخواست براي ملاقات من به بيمارستان بيايد. اما همين كه به فكر او افتادم، چنان وحشتي كردم كه گفتني نيست. به برادرم گفتم هرطور شده به او بگو نيايد. من ابتدا فقط با نگاه، متوجه باطن افراد ميشدم، اما حالا... اين شخصي كه ميخواست به بيمارستان بيايد مشكلات شديد اخلاقي داشت. او با داشتن سه فرزند، هنوز درگير كارهاي خلاف اخلاقي بود و باطني بسيار آلوده داشت. اما بدتر از آن، مشاهده كردم كه فرزندانش كه الان خردسال هستند، در آينده منبع فساد و آلودگي شده و از پدرشان باطني آلوده تر خواهند داشت! علت اين مطلب هم مشخص بود. ازدواج اين مرد با زنش مشكل داشت. آنها به هم حرام بودند و اين فرزندان، ناپاك به دنيا آمده بودند! من حتي علت اين موضوع را فهميدم. اين مرد، قبل از ازدواج با همسرش، با خواهر همسرش رابطه نامشروع داشت و اين مسئله هنوز ادامه داشت و همين باعث اين (۱) مشكل شده بود. -------------------------------- ۱) بنا به نظر برخي مراجع، اگر پسري با يك دختر يا پسر ديگر، رابطه نامشروع داشته باشد، حق ازدواج با خواهر او را ندارد و ازدواج آنها باطل است. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊