🕊#پرواز
روایت شهادت روحانی فدائی حرم، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
قسمت بیست و چهارم
🍃وسط تابستان بود اما هوای منطقه برای ما بسیار سرد بود. اکثر مردم لباس های گرم پوشیده بودند و به زندگی در آن شرایط عادت داشتند.
هوا تاریک شده بود که به همراه محمد آقا برای آوردن بخاری رفتیم. دو عدد بخاری برقی برای خودمان و خانواده حسینی که بچه کوچک داشتند، آوردیم. نادیا خانم برایمان گفت که سال های پیش هوا سردتر هم بوده و حدودا پنج سال است که در آن ایام هوا گرم تر شده بود.
🍃یکی از اتاق ها را برای بچه ها آماده کردیم. دو تختی را که در اتاق بود به هم چسباندیم و دور تا دورش را مثل سنگر بالشت چیدیم تا مبادا بچه ها توی خواب از تخت پایین بیفتند. بچه ها که خستگی راه هنوز توی تنشان بود، غذایشان را خوردند و خوابیدند.
هرچه لباس گرم داشتم پوشیده بودم اما هنوز احساس سرما می کردم. محمدآقا اما برعکس من، یک لباس نازک پوشیده بود و گاهی هم گرمش می شد. بخاری را گذاشته بودیم توی اتاق بچه ها تا سرما نخورند.
🍃تحمل این شرایط اما در کنار او برایم لذت بخش بود. حاضر بودم در وضعیت سخت تر از آن هم زندگی کنم و فقط کنارم باشد. او هم انگار آرامش داشت از اینکه من و بچه ها پیشش هستیم. بخاطر مساعد نبودن شرایط زندگی در آنجا، عذرخواهی کرد اما فراهم کردن همین وضعیت در شرایط جنگی خیلی هم خوب بود و من از او کلی هم تشکر کردم.
🍃ادامه دارد...
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
enc_16719986672899775086333.mp3
3.39M
روزه هجدهم
#حضرت_زهرا(س)🍃
هوا کاملا تاریک شده بود. به سمت پِلاسهایمان (۱) حرکت کردیم. در تاریکی شب کفشهای لاستیکی مان که پاره بود و تا حالا چهار بار با انبر داغ آن را پینه کرده بودم در حال لق زدن در پایم بود. همهٔ سرانگشتان پایم به دلیل برخورد با سنگ، شکسته و خونی بود! روزی نبود که خار در پایمان نرود. روزها کارمان درآوردن خارها با سوزن بود. از جوراب هم اصلاً خبری نبود. سالی دو کفش پلاستیکی داشتیم که با پاچینی کتیرا یا گردو (۲) خودمان میخریدیم. پیراهن هایمان هم بشور و بپوش بود که خاله کبری میدوخت یا ایران زن کرامت.
هوا خنک خنک بود و کمی سردی را در بدن نحیف خودم در حالی که تنها یک پیراهن مُندّرس تنم بود، حس میکردم. دره تاریک تاریک بود و ما سه بچه ده یازده ساله صدای آوازمان دره را پر کرده بود صدای کُردی (۳) من از همه آنها بهتر بود.
--------------------------
۱) سیاه چادر عشایری که سرپناه اصلی کوچ نشینان است.
۲) بعد از تکاندن درخت گردو تعدادی گردو به این طرف و آن طرف پرت
میشود و در جمع کردن از چشم پنهان میماند به جمع کردن گردوهای پنهان شده «پاچینی یا پارچینی گردو میگویند. برای برداشتن شیره های
جامانده کتیرا هم همین رخ میدهد.
۳) شاید خواندن ۴ بیتی به آواز باشد.
📙برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم، زندگی نامه خود نوشت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت
#سفر_کربلا
#فصل_هفتم
#قسمت_دوم
گفتم: اين دستور آقا به چه علت بود؟
همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از نابودي صدام، بنده چندين بار توفيق يافتم كه به سفر كربلا بروم. در يكي از اين سفرها، يك پيرمرد كر ولال در كاروان ما بود.
مدير كاروان به من گفت: ميتواني اين پيرمرد را مراقبت كني و همراه او باشي؟ من هم مثل خيلي هاي ديگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولاي خودم خلوت داشته باشم، اما با اكراه قبول كردم.
كار از آنچه فكر ميكردم سختتر بود. اين پيرمرد هوش و حواس درست و حسابي نداشت. او را بايد كاملاً مراقبت ميكردم. اگر لحظه اي او را رها ميكردم گم ميشد.
خلاصه تمام سفر كربلاي من تحت الشعاع حضور اين پيرمرد شد. اين پيرمرد هر روز با من به حرم مي آمد و برميگشت. حضور قلب من كم شده بود. چون بايد مراقب اين پيرمرد مي بودم.
روز آخر قصد خريد يك لباس داشت. فروشنده وقتي فهميد كه او متوجه نميشود، قيمت را چند برابر گفت. من جلو آمدم و گفتم: چي داري ميگي؟ اين آقا زائر مولاست. چرا اينطوري قيمت ميدي؟ اين لباس قيمتش خيلي كمتره.
خلاصه اينكه من لباس را خيلي ارزانتر براي اين پيرمرد خريدم. با هم از مغازه بيرون آمديم. من عصباني و پيرمرد خوشحال بود.
با خودم گفتم: عجب دردسري براي ما درست شد. اين دفعه كربلا اصلاً به ما حال نداد. يكباره ديدم پيرمرد ايستاد. رو به حرم كرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بي زباني براي من دعا كرد. جوان پشت ميز گفت: به دعاي اين پيرمرد، آقا امام حسين (ع) شفاعت كردند و گناهان پنج سال تورا بخشيدند.
بايد در آن شرايط قرار ميگرفتيد تا بفهميد چقدر از اين اتفاق خوشحال شدم. صدها برگه در كتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب اين سالها همگي ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
ادامه دارد...
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
در این #شب_قدر شهدا را شفیع قرار دهیم...
شهدایی که در نزد خدا و اهل بیت نامدارند...
یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
enc_16509773386886684709656.mp3
3.84M
بعلی...
سحرگاه #ماه_رمضان🌙
التماس دعا🤲🌹
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🕊🌺🍃
#ماه_رمضان
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
✨فراز نوزدهم✨
🌹إِلٰهِى لَوْ قَرَنْتَنِى بِالْأَصْفادِ ، وَمَنَعْتَنِى سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الْأَشْهادِ ، وَدَلَلْتَ عَلَىٰ فَضائِحِى عُيُونَ الْعِبادِ ، وَأَمَرْتَ بِى إِلَى النَّارِ ، وَحُلْتَ بَيْنِى وَبَيْنَ الْأَ بْرارِ مَا قَطَعْتُ رَجائِى مِنْكَ ، وَمَا صَرَفْتُ تَأْمِيلِى لِلْعَفْوِ عَنْكَ ، وَلَا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِى ، أَنَا لَا أَنْسىٰ أَيادِيَكَ عِنْدِى ، وَسَِتْرَكَ عَلَىَّ فِى دارِ الدُّنْيا ، سَيِّدِى أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيا مِنْ قَلْبِى ، وَاجْمَعْ بَيْنِى وَبَيْنَ الْمُصْطَفىٰ وَآلِهِ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ خاتَمِ النَّبِيِّينَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
😔خدایا، اگر مرا با زنجیرها ببندی و عطایت را در میان مردم از من بازداری و بر رسواییهایم دیدگان بندگانت را بگشایی و مرا بهسوی دوزخ فرمان دهی و بین من و نیکان پرده گردی، امیدم را از تو نخواهم برید و آرزویم را از عفو تو باز نخواهم گرداند و محبتت از قلبم بیرون نخواهد رفت، من فراوانی عطایت را نزد خود و پردهپوشیات را در دار دنیا بر گناهانم فراموش نخواهم کرد،
❤️ای آقای من محبت دنیا را از دلم بیرون کن و میان من و مصطفی پیامبرت و خاندانش، بهترین برگزیدگان از آفریدگانت و پایانبخش پیامبران محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) جمع کن؛
🌾وَانْقُلْنِى إِلىٰ دَرَجَةِ التَّوْبَةِ إِلَيْكَ ، وَأَعِنِّى بِالْبُكاءِ عَلَىٰ نَفْسِى فَقَدْ أَفْنَيْتُ بِالتَّسْوِيفِ وَالْآمالِ عُمْرِى ، وَقَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الْآيِسِينَ مِنْ خَيْرِى ، فَمَنْ يَكُونُ أَسْوَأَ حالاً مِنِّى إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَىٰ مِثْلِ حالِى إِلىٰ قَبْرِى لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِى ، وَلَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِى؟ وَمَا لِى لَاأَبْكِى وَلَا أَدْرِى إِلىٰ مَا يَكُونُ مَصِيرِى ، وَأَرىٰ نَفْسِى تُخادِعُنِى ، وَأَيَّامِى تُخاتِلُنِى وَقَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسِى أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ ؟ فَما لِى لَاأَبْكِى ؟
😔أَبْكِى لِخُرُوجِ نَفْسِى ، أَبْكِى لِظُلْمَةِ قَبْرِى ، أَبْكِى لِضِيقِ لَحْدِى ، أَبْكِى لِسُؤالِ مُنْكَرٍ وَنَكِيرٍ إِيَّاىَ
🕊و مرا به مقام توبه به پیشگاهت برسان و بر گریه بر خویشتن مرا یاری ده، من عمرم را به امروز و فردا کردن و آرزوهای باطل نابود ساختم و اینک به جایگاه ناامیدان از خیر و صلاح فرود آمدهام، پس بدحالتر از من کیست؟
اگر من بر چنین حالی به قبرم وارد شوم، قبری که آن را برای خواب آماده نساختهام و برای آرمیدن به کار نیک فرش ننمودهام و مرا چه شده که گریه نکنم و حال آنکه نمیدانم بازگشت من بهجانب چه خواهد بود، من نفسم را مینگرم که با من نیرنگ میبازد و روزگار را مشاهده میکنم که مرا میفریبد و حال آنکه بالهای مرگ بالای سرم به حرکت درآمده،
😭پس مرا چه شده که گریه نکنم، گریه میکنم برای بیرون رفتن جان از بدنم، گریه میکنم برای تاریکی قبرم، گریه میکنم برای تنگی لحدم، گریه میکنم برای پرسش دو فرشته قبر منکر و نکیر از من...
🌿| @shahid_hajasghar_pashapoor
🌺🍃🕊🍃🌺🍃🕊🍃🌺
اشهد اَنَّ علی ولی الله....
نالهی قَد قُتِلَ الْعِشْق به عالم می ریخت
عرش را در دلِ محراب به زیر آوردند....
#ماه_رمضان🏴
#اللهم_العن_قتلة_امیرالمؤمنین
عمریست همه بی سر و سامان تو هستیم
دلدادگی نوکر از ایام قدیم است
سینه زن و مداح و گدا فرق ندارد
هر کس به بضاعت درِ این خانه سهیم است
📝علی بهرامی
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اون زمانا مسجد کیپ تا کیپ پر میشد، انقدر پر که خیلیا توی حیاط وایمیسادن و قران به سر میگرفتن. یادمه یکی از بچه ها که توی آشپزخونه بود و سنش کم تر بود گفت حیف شدا امشب جوشن کبیر و قرآن رو از دست دادیم. آقا مجید یه پوزخند زد و حاج اصغر رو نگاه کرد.
حاج اصغر گفت ببین درسته از دست دادیم ولی این همه آدمی که اومدن بعداز اینجا میخوان برن سحری بخورن و سحری رو ما قراره بدیم بهشون و مطمئن باش نفری یدونه قبول باشه بگن، خیلی بیشتر از اونی که فکرشو میکنی به نفعت میشه. مطمئن باش امام علی (ع) هوای گریه کُناشو داره، ولی هوای خادمای گریه کناشو یه جور دیگه داره...
روایت آشنایان📝
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🌷
نشر مجدد به بهانه شب های قدر🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
آرمان از غیبتکردن و دروغگفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن مفصل توضیح میداد... و اشاره میکرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب شده و به چه اندازه غیرقابل بخشش است!
او میگفت: «هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند...»
اگر ادامه میدادند، آرمان آن جمع را ترک میکرد.
#روایت_مادر_شهید
#شهید_آرمان_علی_وردی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی امیرالمومنین ضربت خورد
ناله و فریاد نزد...
#استاد_عالی
نوزدهم #ماه_رمضان
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
4_5996604197322097026.mp3
2.71M
تماس با کربلا 😔😭
در شب قدر هست...
حاج محمود کریمی
#بین_الحرمین
#السلام_علیک_یااباعبدالله_الحسین_ع
#السلام_علیک__یاابالفضل_العباس_ع
پ.ن: دوستان این صوت مربوط به ۷-۸ سال پیش هست.... رزق امروزتون. شاید دوره ی داعش و... هست و صحن ها خلوت تره.
ما قرآن سر میگیریم شب قدر، بمیرم حضرت زینب در کربلا و عاشورا دستاش رو روی سرش گذاشت....
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت
#آزار_مؤمن
#فصل_هشتم
#قسمت_اول
در دوران جواني در پايگاه بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بوديم. شبهاي جمعه همگي در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از جلسه قرآن، فعاليت نظامي و گشت و بازرسي و... داشتيم.
در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضي وقتها، دوستان خودمان را اذيت ميكرديم! البته تاوان تمام اين اذيتها را در آنجا دادم....
برخي شبهاي جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم. يك شب زمستاني، برف سنگيني آمده بود. يكي از رفقا گفت: كسي جرئت داره الان تا انتهاي قبرستان برود؟!
گفتم: اينكه كار مهمي نيست. من الان ميروم. او هم به من گفت: بايد يك لباس سفيد بپوشي!
من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم. خس خس صداي پاي من بر روي برف، از دور هم شنيده ميشد. من به سمت انتهاي قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم، صوت قرآن شخصي را از دور شنيدم!
يك پيرمرد روحاني كه از سادات بود، شبهاي جمعه تا سحر، در انتهاي قبرستان و در داخل يك قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن ميشد. فهميدم كه رفقا ميخواستند با اين كار، با سيد شوخي كنند. ميخواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الان برگردم، رفقاي من فکر ميکنند ترسيده ام. براي همين تا انتهاي قبرستان رفتم.
هرچه صداي پاي من نزديكتر ميشد، صداي قرائت قرآن سيد هم بلندتر ميشد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولي به مسير ادامه دادم. تا اينكه به بالاي قبري رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود. يكباره تا مرا ديد فريادي زد و حسابي ترسيد. من هم كه ترسيده بودم
پا به فرار گذاشتم.
ادامه دارد...
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
در باغ شهادت را نبندید
به ما بیچارگان زان سو نخندید...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیام و صدای #شهید_بهروز_واحدی و روایت خوابی که دیده بود...
«جاده ظهور همین است که در آن در حال حرکت هستید...»
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
واقعا ما خیلی خوشبخت هستیم که به برکت پیشرفت علم و .... متوجه این پیام ها میشیم.
و این کمک کننده هست برای عاقبت بخیری.
خدایاشکرت
بنده خدایی میگفت من تا چندسال پیش برای شهدا نامه می نوشتم حالا میرم نوشته هامو میخونم حسرت می خورم که چقدر خوب بودم و چقدر خراب کردم!
البته بازم راه هست میشه خوب شد هنوز زنده ایم هنوز نمردیم....
شبکه ۱ - هم اکنون فیلم سینمایی اخت الرضا، عمه عزیز آقا امام جواد و خواهر امام رضا(ع) و دختر عزیز امام موسی کاظم(ع)
enc_16506784295369813128292.mp3
2.24M
تو خدایی
بهت نمیاد که ناامیدم کنی
سحرگاه #ماه_رمضان🌙
التماس دعا🤲🌹
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊