eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
849 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 از ديگر اتفاقاتي كه در آن بيابان مشاهده كردم، اين بود كه برخي بستگان و آشنايان كه قبلا از دنيا رفته بودند را ديدار كردم. يكي از آنها عموي خدا بيامرز من بود. او در بيمارستان هم كنار من بود. او را ديدم كه در يك باغ بزرگ قرار دارد. سؤال كردم: عمو اين باغ زيبا را در نتيجه كار خاصي به شما دادند؟ گفت: من و پدرت در سنين كودكي يتيم شديم. پدر ما يك باغ بزرگ را به عنوان ارث براي ما گذاشت. شخصي آمد و قرار شد در باغ ما كار كند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد. اما او با چند نفر ديگر كاري كردند كه باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را بين خودشان تقسيم كردند و فروختند و... البته هيچكدام آنها عاقبت به خير نشدند. در اينجا نيز تمام آنها گرفتارند. چون با اموال چند يتيم اين كار را كردند. حالا اين باغ را به جاي باغي كه در دنيا از دست دادم به من داده اند تا با ياري خدا در قيامت به باغ اصلي برويم. بعد اشاره به در ديگر باغ كرد و گفت: اين باغ دو در دارد كه يكي از آنها براي پدر شماست كه به زودي باز ميشود. در نزديكي باغ عمويم، يك باغ بزرگ بود كه سر سبزي آن مثال زدني بود. اين باغ متعلق به يكي از بستگان ما بود. او به خاطر يك وقف بزرگ، صاحب اين باغ شده بود. ادامه دارد.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سخنان تکان دهنده آیت الله جاودان 🎞 برشی از سخنرانی پنجشنبه ۳۰ فروردین ماه ۱۴۰۳ 🕌 مسجد امام خمینی(ره) بازار تهران @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- حمله به اصفهان به گونه‌ای طراحی شده بود که ایرانی‌ها از خنده زیاد کشته بشن. 😅 - در نیویورک از امیر عبداللهیان سوال شد که آیا ایران به حمله رژیم صهیونیستی پاسخ می‌دهد؟ و دستیار امیر عبداللهیان با طعنه می‌گوید: کدام حمله؟ - وزیر امور خارجه آمریکا : ما در هیچ عملیات هجومی علیه ایران شرکت نکردیم. (وی در ادامه گفت من مادر ندارم😅) 🇮🇷 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
میگن کوادکوپترها (ریز پرنده ها) سر شب رسیده بودن اصفهان تا ۵ صبح دنبال ادرس بودن پیدا نمی کردن. :)
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🍃❤️ من گدایی درت را دوست می‌‌دارم حسین سائلان محضرت را دوست می‌‌دارم حسین دست‌بوس نوکرت‌بودن برای من بس است نوکری نوکرت را دوست می‌‌دارم حسین... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
زمین جایِ تو نبود آرے تو آسمان نشین بودی اما فراموش نڪن عدہ اے در زمین چشم یارے از آسمان دارند... / تولدت مبارک🍰 ۱ اردیبهشت سالروز ولادت🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 همينطور كه به باغ او خيره بودم، يكباره تمام باغ سوخت و تبديل به خاكستر شد! اين فاميل ما، بنده خدا باحسرت به اطرافش نگاه ميكرد. من از اين ماجرا شگفت زده شدم. باتعجب گفتم: چرا باغ شما سوخت؟! او هم گفت: پسرم، همه اينها از بلايي است كه پسرم بر سر من مي آورد. او نميگذارد ثواب خيرات اين زمين وقف شده به من برسد. اين بنده خدا با حسرت اين جملات را تكرار ميكرد. بعد پرسيدم: حالا چه ميشود؟ چه كار بايد بكنيد؟ گفت: مدتي طول ميكشد تا دوباره با ثواب خيرات، باغ من آباد شود، به شرطي كه پسرم نابودش نكند. من در جريان ماجراي او و زمين وقفي و پسرناخلفش بودم، براي همين بحث را ادامه ندادم... آنجا مي توانستيم به هر كجا كه مي خواهيم سر بزنيم، يعني همين كه اراده ميكرديم، بدون لحظه اي درنگ، به مقصد ميرسيديم. پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهيد شده بود. يك لحظه دوست داشتم جايگاهش را ببينم. بلافاصله وارد باغ بسيار زيبايي شدم. مشكلي كه در بيان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در اين دنياست. يعني نميدانيم زيبايي هاي آنجا را چگونه توصيف كنيم؟! كسي كه تاكنون شمال ايران و دريا و سرسبزي جنگلها را نديده و هيچ تصوير و فيلمي از آنجا مشاهده نكرده، هرچه برايش بگوييم، نميتواند تصور درستي در ذهن خود ايجاد كند. حكايت ما با بقيه مردم همينگونه است. اما بايد طوري بگويم كه بتواند به ذهن نزديك باشد. من وارد باغ بزرگي شدم كه انتهاي آن مشخص نبود. از روي چمن هايي عبور ميكردم كه بسيار نرم و زيبا بودند. بوي عطر گلهاي مختلف مشام انسان را نوازش ميداد. درختان آنجا، همه نوع ميوه اي را در خود داشتند. ميوه هايي زيبا و درخشان... ادامه دارد.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🌱 در جلالش عقل و جان فرتوت شد عقل حیران گشت و جان مبهوت شد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
پسرم هر وقت می‌خواست به سوریه برود می‌گفت: «می‌روم تا مزدم را از بی‌بی بگیرم. باید یا شهید شوم یا جانباز» البته حاج‌اصغر یک بار مجروح شده و به ما هم نگفته بود. یک‌بار وقتی جورابش را درآورد، زخم پایش را دیدیم. از جای بخیه‌اش مشخص بود که زخمش را غیرحرفه‌ای بخیه زده‌اند طوری که انگار فقط می‌خواستند جلوی خونریزی زخم را بگیرند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 مراسم گرامیداشت مدافع حرم سخنران 👤 : سردار سرتیپ پاسدار دریادار علی فدوی جانشین محترم کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🎙️ قاری بین المللی جناب آقای محمدحسن حسن زاده مجری 👤 : جناب آقابیگی مداح 👤 : حاج حامد خمسه 🎙️ همراه با اجرای گروه سرود محبان الحسن (ع) زمان ⏰ : روز دوشنبه سوم اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ از نماز مغرب و عشاء مکان 📍 : منطقه ۱۴ تهران، بزرگراه شهید محلاتی، خیابان شهید کیانی ، مسجد جامع احباب الحسین (ع) - اصفهانک شورای برگزاری مراسم های مسجد جامع احباب الحسین (ع) هیئات و تشکل های مذهبی محله اصفهانک ناحیه مقاومت بسیج شهید محلاتی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎨 سپاه سپر بلای ملت 🔹دوم اردیبهشت سالروز تاسیس پاسداران انقلاب اسلامی گرامی باد. 🇮🇷 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📖 من بر روي چمن ها دراز كشيدم. گويي يك تخت نرم و راحت و شبيه پر قو بود. بوي عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صداي شرشر آب رودخانه به گوش مي رسيد. اصلا نميشود آنجا را توصيف كرد. به بالاي سرم نگاه كردم. درختان ميوه و يك درخت نخل پر از خرما را ديدم. با خودم گفتم: خرماي اينجا چه مزه اي دارد؟ يكباره ديدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند كردم و يكي از خرماها را چيدم و داخل دهان گذاشتم. نميتوانم شيريني آن خرما را با چيزي در اين دنيا مثال بزنم. در اينجا اگر چيزي خيلي شيرين باشد، باعث دلزدگي ميشود. اما آن خرما نميدانيد چقدر خوشمزه بود. از جا بلند شدم. ديدم چمنها به حالت قبل برگشت. به سمت رودخانه رفتم. در دنيا كنار رودخانه ها، زمين گل آلود است و بايد مراقب باشيم تا پاي ما كثيف نشود. اما همين كه به كنار رودخانه رسيدم، ديدم اطراف رودخانه مانند بلور زيباست! به آب نگاه كردم، آنقدر زلال بود كه تا انتهاي رود مشخص بود. دوست داشتم داخل آب بپرم. اما با خودم گفتم: بهتر است سريعتر به سمت قصر پسر عمه ام بروم. ناگفته نماند. آن طرف رود، يك قصر زيباي سفيد و بزرگ نمايان بود. نميدانم چطور توصيف كنم. با تمام قصرهاي دنيا متفاوت بود. چيزي شبيه قصرهاي يخي كه در كارتون هاي بچگي ميديديم، تمام ديوارهاي قصر نوراني بود. ميخواستم به دنبال پلي براي عبور از رودخانه باشم، اما متوجه شدم، اگر بخواهم ميتوانم از روي آب عبور كنم! از روي آب گذشتم و مبهوت قصر زيباي پسر عمه ام شدم. وقتي با او صحبت ميكردم، ميگفت: ما در اينجا در همسايگي اهل بيت هستيم. ما ميتوانيم به ملاقات امامان برويم و اين يكي از نعمت هاي بزرگ بهشت برزخي است. حتي ميتوانيم به ملاقات دوستان شهيد و شهداي محل و دوستان و بستگان خود برويم. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🌱 ای در صف کائـنات معنای بهـشت در وصف مقامات تو جبریل نوشت در اول خـلــقـتِ‌ دو عــالــم خــالـق آب و گل انبـیا به عـشق تو سرشت ✍مرتضی محمدپور 📸 سامر العذاری @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🕊 روایت شهادت روحانی فدائی حرم، قسمت سی و دوم 🍃یکی دو روز بعد، ام ابراهیم تماس گرفت و ما را برای شام به منزلشان دعوت کرد. با آنکه درباره شان بسیار شنیده بودم، اما از نزدیک دیدنشان برایم جالب و هیجان آور بود. از ایران با خودمان کمی زعفران برده بودیم تا در طبخ غذا استفاده کنیم و چون برای اولین بار بود به دیدن این خانواده می رفتیم، دوست نداشتم دست خالی به خانه شان بروم. همان را با خودمان برداشتیم و بردیم. هرچند من دوست داشتم یک چیز مناسب تر برایشان ببریم اما محمدآقا گفت که همین زعفران بهترین چیز است. چون هم سوغات ایران است و هم در کشور آن ها به سختی پیدا می شود و قیمت بالایی دارد و برایشان ارزشمند است. 🍃رسیدیم جلوی رستوران. ابراهیم منتظرمان بود. ما را به راهروی کنار رستوران راهنمایی کرد. از چند پله رفتیم پایین و به در خانه شان رسیدیم. ام ابراهیم در را باز کرد و به گرمی سلام و علیکی کرد و فاطمه را بغل کرد. بعد هم دو خانم که خواهران ابراهیم بودند، احوالپرسی کردند و به ما خوشامد گفتند. ابراهیم از همان راه برگشت و بخاطر راحتی من به خانه نیامد. برایمان گوشه ای از اتاق فرش کوچکی پهن کرده بودند و پشتی گذاشته بودند. 🍃توی رفتار و چهره شان محبت موج می زد. آن قدر از دیدن من و بچه ها خوشحال بودند که تا چند دقیقه همینطور نگاهمان می کردند و می خندیدند. بچه ها هم که انگار محبتشان را فهمیده بودند، غریبی نمی کردند و بعد از چند ثانیه شروع کردند به شیطنت و به هم ریختن وسایل خانه... ادامه دارد.‌‌‌.. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊