4.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمی کوتاه از تفحص پیکر مطهر #شهید_محمد_قنبریان در خناصر سوریه در سال ۱۳۹۷ و پیدا شدن دفترچهای که در آن محمد برای همسرش چند خطی را - در ۲۰ فروردین ۱۳۹۵ و تنها ۶ روز قبل از #شهادت- به یادگار نوشته است!😭
دفترچه و نوشتهای که هیچوقت به دست خانواده نرسید !!
👈توضیحات تکمیلی در کتاب #شائولین_تا_شام
🎁معرفی و خرید: B2n.ir/st2345
#شهید_جمهور
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi
4.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه شهید در یک قاب!!
شهید سید ابراهیم رئیسی
شهید سید مهدی موسوی
#شهید_سیدرضی_موسوی
#شهید_جمهور در این گفتگوی کوتاه، احتمالا در دمشق و پیش از سفر هوایی به سید رضی میگوید:
«همه زحمتها گردن ایشونه
خداوند انشاءالله شما را از سربازان حضرت ابیعبدالله(ع) و امام زمان(عج) قرار بده...»
#سایر_تالیفات
#سرباز_بودم
#در_حال_نگارش
@shahid_ketabi
20.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش رونمایی کتاب #شائولین_تا_شام در خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا)
مشاهده خبر در خبرگزاری ایرنا:
https://B2n.ir/nd3963
مشاهده خبر در خبرگزاری ایبنا:
https://B2n.ir/gg6649
#شهید_جمهور
#سایر_تالیفات
#کلیپ
#مصاحبه_و_دیدگاهها
@shahid_ketabi
معرفی و لینک خرید کتاب #لالایی_در_دل_آتش
خاطرات شفاهی سرهنگ علیاکبر چتری
اولین معاون اطلاعات و عملیات تیپ ۱۲ قائم(عج) که چند سال قبل به رشته تحریر درآوردم 👇
http://shop.hdrdc.ir/product/750/%D9%84%D8%A7%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%84-%D8%A2%D8%AA%D8%B4
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi
27.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتگوی حقیر با سیمای مرکز سمنان و برنامه «و اینک شب» در خصوص کتاب #شائولین_تا_شام
با یادی از #شهید_کاظم_عاملو 🤗
و پدر در #سایه_گذرا 📕
#شهادت_امام_جواد
#سایر_تالیفات
#کلیپ
@shahid_ketabi
زدیم به کوه و صحرا و گوشهای دنج نشستیم. ننشسته دوباره شوخیاش
گل کرد. مرا فرستاد جلو تا مداحی کنم و بدون غلط، «زیارت عاشورا» بخوانم.
خودش هم سنگ بزرگی گرفت دستش و گفت: «خدا نکنه یه بچه شیعه
نتونه عاشورا بخونه!» میگفت: «بیچارهت میکنم!» به روخوانی معمولی هم راضی نبود، میگفت: «باید مثل سعید حدادیان بخونی». میدانستم
شوخی نمیکند و میزند. خندیدم و التماسکنان گفتم: «تو رو قرآن نزن، میخونم».
زیارت عاشورایی که همیشه در جیب محمد بود را ازش گرفتم و یکذره
ادا اطوار درآوردم تا دست بردارد؛ ولی محمد ازم خواست شوخی نکنم،
جدی باشم و درست بخوانم.
مهرماه بود؛ هوا نه گرم بود، نه سرد. توی
ِ بیابان سوتوکورِ خدا، فقط چراغ تلفن همراه روشن بود.
دعا را شروع کردم.
به میانهی دعا که رسیدم، حس کردم محمد ساکت است و حرفی نمیزند.
درحال زمزمه و با ترس و لرز ، یکآن برگشتم و به عقب نگاهی انداختم.
دیدم تمام صورت محمد بدون اینکه روضه یا مصیبتی بخوانم، خیس اشک
شده!
برگشتیم.
وقتی بهش گفتم: «من اینطوری گریهم نمیگیره،» گفت:
«این یه توفیقیه که بتونی برای امام حسین گریه کنی!»
برشی از کتاب #شائولین_تا_شام
خاطرات شهید محمد قنبریان
کپی با ذکر نام کانال لطفا 🙏
تصویر محمد در حالی که سرش را تراشیده، مربوط است به خناصر سوریه و چند روز قبل از شهادت...
#غدیر
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi
مدتی بعد آقا سید پیشنهادی داد.
از من خواست بروم چاشم و پیرمردها و پیرزنهای فامیل را بردارم و به خانه بیاورم. نظرش این بود اگر میتوانم، مدتی به آنها رسیدگی کنم و اموراتشان را رتق و فتق نمایم. میخواست کمتر تنهایی بکشم. گفتم: «خب چرا همه؟» گفت: «یکی رو بیاری، شاید بقیه دلگیر بشن.» چون او میخواست قبول کردم.
رفتم روستا. از مادربزرگ من گرفته تا عمه پدر سیدرضی را جمع کردم؛ دَه پانزده نفر میشدند. همه بالای هفتاد هشتاد سال سن. بیچارهها میگفتند: «چی میخواد از جونمون سید؟» هر کدام از آنها را یک نفر باید نگهداری میکرد. میگفتم: «دستور فرمانده است، من فقط سربازم.»
سید گفت اتوبوس بگیر که اذیت نشوند؛ مثل اُسرا هم یکسره آنها را به تهران نیاور! بین راه در سمنان آنها را ببر رستوران و نهار بده بهشان.
گفتم: «چشم»
به محض رسیدن، تماس گرفت و دوباره اُرد داد؛ از من خواست همه را دکتر ببرم و برایشان چِکاب بنویسم؛ یک روز هم آنها را به چشمپزشکی ببرم، که نکند چشمشان ضعیف شده باشد. گفت برای گرفتن خون، اگر سختشان است، بگو یکی بیاید خانه و از آنها آزمایش خون بگیرد. یک روز هم برای سونوگرافی وقت بگذارم که خدایی نکرده مشکلی نداشته باشند.
وقتی مهمانها متوجه میشدند چه خوابی برایشان دیدهایم، آهوناله سر میدادند و میگفتند: «ما دیگه وقت مردنِمون آخه. آزمایش برای چی؟!» میگفتم: «دستور آقا سیده! من هیچکارم!»
چند تا تاکسی گرفتم و همه را سوار کردم. آنها را بردم آزمایشگاه سقراط در چهارراه کوکاکولا؛ چند نفرشان را میبردم داخل مینشاندم و میآمدم نفرات بعدی را میبردم. این وسط سید ول کن نبود؛ پشت هم زنگ میزد و حالشان را میپرسید. گفتم: «همه سالمن الحمدلله. مشکلی ندارن.»
دستورات بعدی هم اجرا شد.
سه ماه زمستان همه پیش من بودند. خانه شده بود مثل خانه سالمندان! بندگان خدا برای اینکه کمکحالم باشند میگفتند: «سید خانم! میری بیرون، نخود لوبیایی چیزی داری بده تا برگردی برات پاک کنیم.»
فصل بهار رسید.
سید گفت: «خدا را خوش نمیاد اینا رو دستخالی برگردونی.» رفتم برای آنها و بچههایشان سوغاتی گرفتم و به روستا برگرداندم.
بد نبود. مدتی دور و برم شلوغ شد و از فشار زندگی کاست. ولی سید تا سالها بعد ولشان نکرد. بندگان خدا خودشان هم حق انتخاب نداشتند. چون او گفته بود، باید میشد. هر چه میگفتند: «ما رو کجا میبری؟» و بچهداری مرا بهانه میکردند، الّا و لابد قبول نمیکرد. با سردی هوا، بار و بندیل جمع میکردند که میکردند، و الّا سید به زور متوسل میشد!
برشی از کتاب #سرباز_بودم
خاطرات شفاهی سیده مهناز عمادی
همسر #شهید_سیدرضی_موسوی
کپی با ذکر منبع لطفا 🙏
#غدیر
#سایر_تالیفات
#در_حال_نگارش
@shahid_ketabi
«حاج قاسم سلیمانی» آوازه سیدرضی را شنیده بود. با مسئول بیت رهبری صحبت کرد تا او را شش ماه در اختیارش قرار دهند. ولی مسئول بیت زیر بار نمیرفت. حاج قاسم تاکید کرد این بهکارگیری موقت است و دوباره او را بر میگرداند. شنیدم که مسئول سید در تهران میگفت که او همه چیز را در آنجا سر و سامان داده و امور، تازه توی ریل افتاده است. میگفتند بر سر سید دعوا است.
سید گاهی خودش از آن دوره برایمان دو سه کلمه حرف میزد. میگفت نماز ظهر را میرفتم پشت سر آقا میخواندیم. میگفت تمام سالهای خدمت من یک طرف، آن سال یک طرف. گاهی میگفت: «اصلا هر چی دارم از اونجاست.»
خودش یکبار در اردبیل سادهزیستی مقام معظم رهبری(حفظهالله) را به چشم دیده بود. دیده بود سر سفره فقط به یک نوع غذا لب میزند. میگفت: «تو اون سفر، اعتقادم به آقا بیشتر شد.»
مسئول بیت، خودش آدم سختگیری بود. ولی حریف حاج قاسم نشد و اصرارها جواب داد و سید را به حاجی دادند. مثلاً قرار بود ماموریت، شش ماهه باشد!
اواسط سال ۱۳۷۴ سید به سوریه رفت و آنجا مسئول پشتیبانی سپاه قدس شد؛ حاج قاسم بهش گفت: «این تو و این دمشق!»
پشتبندش ما هم جمع کردیم و راهی شدیم.
برشی از کتاب در حال نگارش #سرباز_بودم
خاطرات شفاهی سیده مهناز عمادی
همسر #شهید_سیدرضی_موسوی
کپی با ذکر منبع لطفا 🙏
#وعده_صادق
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi
معرفی کتاب شئولین تا شام.mp3
زمان:
حجم:
8.87M
سخنرانی حقیر و معرفی کتاب #شائولین_تا_شام
در شب ششم محرم
یه خورده کیفیت صدا پایینه
ولی برای شناخت شهید محمد قنبریان و ترغیب به خواندن کتاب، عالیه 👌
آقا این کتابو از دست ندی
پشیمون میشیها ! 😏
لینک خرید : http://B2n.ir/st2345
#وعده_صادق
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi
yar mehraban hamze 23 4 1404.mp3
زمان:
حجم:
29.08M
گفتگوی حقیر با رادیو و معرفی شهید مدافع حرم شهید محمدحسین حمزه
و کتاب #حمزه
در برنامه یار مهربان
👈این کتاب 😊
#سایر_تالیفات
#صوت
@shahid_ketabi
#سید_مجتبی به قلم حقیر به چاپ پنجم رسید 😍
این کتاب خاطرات کوتاهی است از #شهید_سید_مجتبی_علمدار که از طرف نشر کتابک(ناشر تخصصی کودک و نوجوان) چاپ شده است.
مخصوص رده سنی ج
معرفی و خرید :
https://www.nashreketabak.com/product/%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85%D8%AC%D8%AA%D8%A8%DB%8C/
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi
اینم نقاشی پدرم؛
#شهید_علیاصغر_کلامی
که توفیق شد کتابش رو سال ۱۴۰۰ نوشتم؛ کتاب خاطرات مادرم از ۱۲ سال زندگی مشترک با شهید😔
با نام #سایه_گذرا
👈برشی از کتاب
لطفا فاتحهای نثار شهید کنید 🙏
#هدیه_اعضا
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi