♦️ نخبه بود که با رتبه چهار تجربی و پذیرش دانشگاه در فرانسه، درس و آینده و پول و شهرت و... رو رها کرد و برای وطنش جنگید تا شهید شد...
تویِ فحاش، ریگ چسبیده به کف پوتین این شهید هم نیستی!
#شهید_زینالدین
#برای_ایران
#روز_دانشجو
@shahid_ketabi
شهیدحججی میـگفت:
یه وقتـایی دلکندناز
یه سری چیـزای "خـوب"
باعـثمیشه...
چیـزای بهتری
بدسـتبیاریم..
بـرای رسیـدن به
مهدی زهـرا"عج"
ازچـی دلکندیم؟!✋🏻
#امام_زمان
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج #قاسم_سلیمانی: هر وقت در سختیهای جنگ فشارها بر ما حادث میشد، وقتی که به صورت بسیار مضطری هیچ کاری از ما بر نمیآمد، پناهگاهی جز زهرا (س) نداشتیم و ما هم پناهگاهمون زهرا (س) بود.
#فاطمیه
@shahid_ketabi
عصر یکی از روزها ابراهیم از سرکار به خانه میآمد. وقتی وارد کوچه شد نگاهش به پسر همسایه افتاد. پسر با دختر جوانی مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحاقظی کرد و رفت.
میخواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد.
چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل پسر قرار گرفت.
ابراهیم با لبخند همیشگی با پسر ترسیده دست داد و گفت: ببین در کوچه و محلهی ما این چیزها سابقه نداشته، من تو و خانوادهات را کامل میشناسم، تو اکه واقعا این دختر رو میخواهی من با پدرت صحبت میکنم که ...
جوان پرید وسط حرف ابراهیم و گفت: تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم و ...
ابراهیم گفت: نه منظورم رو نفهمیدی، ببین پدرت خونه بزرگی داره و تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت میکنم. انشاءالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی میخوای؟
جوان با سرپایین و خیلی خجالت زده گفت : بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه.
ابراهیم جواب داد : پدرت با من، حاجی رو میشناسم. آدم منطقی و خوبیه.
جوان هم گفت : نمیدونم چی بگم. هرچی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج داشته باشد و همسرمناسبی پیدا کند باید ازدواج کند. در غیراینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد. ابراهیم ادامه داد : حاجی اگه پسرت بخواد خودش حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟
حاجی که از شنیدن ازدواج پسرش اخمهایش در هم بود گفت : نه !
فردا نیز مادر ابراهیم با مادر جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد ...
بعد یک ماه آخر کوچه چراغانی بود و لبخند رضایت بر لبان ابراهیم .
پ ن ؛ این ازدواج هنوز هم باپرجاست !
#نمونه_خاطره
#شهید_ابراهیم_هادی
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت شهید ابراهیم هادی ۵ روز قبل از #شهادت که بعد از ۳۵ سال منتشر میشود
#سلام_بر_ابراهیم
@shahid_ketabi
❇️ شیعه به دنیا آمدهایم که
مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم...
-شهیدمحمودرضابیضائی-
#امام_زمان
@shahid_ketabi
🔻 هروقت آبدارچی دانشکده وارد اتاق دکتر میشد، حتی اگر دکتر مشغول کاری علمی بود و حسابی متمرکز و عمیق مشغول انجام کاری بود، جلوی پایش میایستاد.
📚 برگرفته از کتاب #استاد | خردهروایتهای زندگی استاد شهید دکتر #مجید_شهریاری
#نمونه_خاطره
#شهید
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹#شهید مدافع امنیت طلبه بسیجی «حسن مختار زاده» :
یدونه حلالیت بزنید تو کل شهر
فکر کنم به کل شهر بدهکارم
بدهکار نیستما
حالا یه چراغی شکسته باشیم و ...
هر جا کار کردم یه حلالیت بگیرید
اون دفعه یدونه سانس استخر بود
دیروز ازش حلالیت گرفتم
سرش داد زدم
حاج اقا حاج اقا
[[خدایا تمومش کن دیگه خسته شدیم😔]]
حلالم کنید
#پایان_مماشات
🆔 @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 توماج صالحی لیدر اغتشاشگران رو یادتونه وقتی گرفتنش چجوری به غلط کردن افتاده بود؟
حالا روحیه مدافعان حرم رو وقتی توی محاصره ۱۰۰ متری داعشیها هستند ببینید.
گلوله دو تا از انگشتاشو سوراخ کرده، ولی بازم میگه و میخنده
تفاوت عمله شیطان بودن و بنده خدا بودن همین جاست...
#تلنگر
#برای_ایران
@shahid_ketabi
⭕️ عکسی که شوخیشوخی جدی شد! 😔😔😔
زمانی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی نزد رزمندگان لشکر فاطمیون رفت، زمانی که فرماندهان خواستند یک عکس یادگاری با حاج قاسم بگیرند، ابوحامد (علیرضا توسلی) به شوخی گفت: #شهدا به ترتیب.
‼️ ولی این شوخی نبود، بلکه خیلی زود و جدی به واقعیت تبدیل شد.
🔻 در این تصویر عکس شهیدان
علی سلطان مرادی (۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳)،
عباس عبداللهی (۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳)،
علیرضا توسلی (۹ اسفندماه سال ۱۳۹۳)،
حسین بادپا (۳۱ فروردینماه۱۳۹۴)،
مصطفی صدرزاده(اول آبانماه سال ۱۳۹۴) و
حاج قاسم سلیمانی (۱۳ دیماه سال ۱۳۹۸) دیده میشود.
#نمونه_خاطره
@shahid_ketabi
🔻دفترچه گناهانِ یک شهید ۱۶ ساله
در تفحص #شهدا، دفترچه یک #شهید ۱۶ ساله که گناهانِ هر روزش را مینوشت پیدا شد!
گناهان یک هفته او اینها بود🙂👇🏻
شنبه: بدون وضو خوابیدم
یکشنبه: خنده بلند در جمع
دوشنبه: وقتی در بازی گُل زدم، احساس غرور کردم
سهشنبه: نماز شب را سریع خواندم
چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت
پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم
جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰ صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات
+ دارم فکر میکنم چقدر از یه پسرِ شانزده ساله کوچکترم😔 💔
#ویژه
#تلنگر
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذان شهید ابراهیم هادی
#سلام_بر_ابراهیم
@shahid_ketabi
یا فاطمه-سلامﷲعلیکِ! به فریادم برس!
➿ در اردوگاه موصل، پیرمرد بزرگواری بود که بعد از نماز صبح مینشست و دعا میخواند. بعثیهای پلید هم اگر کسی بعد از نماز صبح بیدار میماند و تعقیبات میخواند، خیلی معترضش میشدند.
➿ به هر حال، آمدند و معترض حاج حنیفه شدند. به او گفتند: «پیرمرد! این چیه که تو بعد از نماز صبح مینشینی و وراجی میکنی؟» (با لحن نابخردانه خودشان).
➿ حاج حنیفه که دید اینها خیلی پایشان را از گلیمشان درازتر کردهاند. گفت: «میدانید بعد از نماز صبح من چه کسی را دعا میکنم؟» گفتند: «چه کسی را دعا میکنی؟» گفت: «به کوری چشم شما، بعد از نماز صبح مینشینم و رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی را دعا میکنم».
➿ نگهبان بعثی این حرف را شنید و رفت. موقع آمار، در که باز شد، حاج حنیفه را بردند و حسابی کتک زدند و او را انداختند داخل زندان.
➿ دو نفر دیگر هم در زندان بودند. یکی از آنها علیرضا علیدوست بود که اهل مشهد است. ایشان میگفت: «ظهر که زندانبان غذا آورد، ما دیدیم غذا برای دو نفر است، با دو تا لیوان چای. گفتیم: ما سه نفریم. گفت: این پیرمرد ممنوع از آب و غذاست.
➿ چهار روز به این پیرمرد یک لقمه غذا و یک قطره آب ندادند. هرچه ما اصرار کردیم، امکان نداشت. زندانبان میایستاد تا ما این لیوان چای را بخوریم و بعد که خاطرجمع میشد، میرفت.
➿ روز چهارم دیدیم که حاج حنیفه دیگر توانایی اینکه نمازش را روی پا بخواند، ندارد. او نشسته نمازش را خواند و به جای اینکه بعد از نماز، تعقیبات بخواند، دراز کشید و همینجور شروع کرد با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از تشنگی خودش صحبت کردن. عرض میکرد: فاطمه جان! از تشنگی مُردم، به فریادم برس!
➿ ما به بعثیان پلید التماس میکردیم، ولی حاج حنیفه گرسنه و تشنه، چشمش را به روی بعثیها بلند نمیکرد، تا چه برسد به اینکه زبانش را باز کند.
➿ عزتش را اینطور حفظ میکند ولی از آن طرف، تشنگی خودش را با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در میان میگذارد.
➿ علیدوست میگفت: «روز چهارم آنقدر از تشنگی نالید تا اینکه چشمهایش بسته شد و به خواب عمیقی فرو رفت.
➿ ما دو نفر، متوسل به فاطمه زهرا (علیهاالسلام) شدیم و عرض کردیم: یا فاطمه! عنایتی کنید تا ما بتوانیم امروز یک لیوان چای برای حاج حنیفه نگه داریم.
➿ بالاخره تصمیم گرفتیم از دو لیوان چای، نصف یک لیوان را من سر بکشم و نصف دیگر را آن برادر، طوری که زندانبان عراقی متوجه نشود و یک لیوان چای را مخفیانه در یک قوطی بریزیم. به هر حال، آن روز توانستیم یک لیوان چای را نگه داریم.
➿ زندانبان رفت و ما منتظر بیدار شدن حاج حنیفه بودیم که این لیوان چای را به او بدهیم. بعد از لحظاتی، دیدیم بیدار شد، اما با چهرهای برافروخته و شاداب. بلند شد و شروع کرد به خندیدن و صحبت کردن.
➿ دیدیم، این، آن حاج حنیفه نیست که با ضعف و ناتوانی نمازش را نشسته خواند و دراز کشید و به همان حالت، با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) عرض حاجت میکرد و از تشنگی مینالید.
➿ به هر حال، آرام آرام سر صحبت را باز کردیم و گفتیم: امروز به برکت توسل شما، ما توانستیم یک لیوان چایمان را نگه داریم.
➿ حاجحنیفه خندید و گفت: خیلی ممنون! خودتان بخورید. نوش جانتان! الان در عالم خواب، فاطمه زهرا (علیهاالسلام) هم از شربت سیرابم کردند و هم از غذا سیرم نمودند و آن طعم شیرین شربتی که از دست مبارک حضرت زهرا (علیهاالسلام) خوردم، هنوز کام مرا شیرین نگه داشته است. من این چای تلخ شما را نخواهم خورد.
📖 حماسههای ناگفته
#نمونه_خاطره
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
@shahid_ketabi
✏️گفتم : فرق #شهادت با مرگ چیست؟
گفت : در اولی تو از تعلقات جدا میشوی،
ولی در دومی، تو را از تعلقات جدا میکنند!
▪️#شهید_حسن_مختارزاده
@shahid_ketabi
در باشگاه کشتی بودیم. آماده میشدیم برای تمرین، ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد. تا وارد شد، بیمقدمه گفت: «ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده. تو راه که میاومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف میزدند.»
بعد ادامه داد: «شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملا مشخصه ورزشکاری.»
به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت.
جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خندهام گرفت. پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد. به جای ساک ورزشی لباسها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود. از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه میآمد. بچهها میگفتند: «بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی. ما باشگاه مییایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباسهاییه که میپوشی.»
ابراهیم به حرفهای آنها اهمیت نمیداد.
#نمونه_خاطره
#شهید_ابراهیم_هادی
#حجاب
@shahid_ketabi
یک شب خواب شهید همت را دیدم؛ با بسیجىهایى که در کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت ایستادهاند تا با او دست بدهند. ایستاده بودم؛ حاج همت با قدمهاى تند رسید کنار تویوتا. من دستم را بردم جلو و با او دست دادم و حاجى را در آغوش گرفتم.
هنوز دستش توى دستم بود که گفتم:"دست ما را هم بگیرید" و توى دلم نیت شهادت بود که حاج همت گفت: "دست من نیست!"
از همان شب این خواب و حرف #شهید_همت برایم مسئله شده بود و مدام فکر میکردم چطور ممکن است برآورده شدن چنین حاجتى دست شهدا نباشد، شهدا باید دستمان را بگیرند تا باب شهادت به رویمان باز شود.
یک شب که در خانه محمودرضا مهمان شام بودم خوابم را براى محمودرضا تعریف کردم گفت:"راست گفته خب؛ دست او نیست". بعد گفت:"من خودم به این نتیجه رسیدهام و با اطمینان میگویم؛ هر کس شهید شده، خواسته که شهید بشود. #شهادتِ شهید تنها در دست خودش است.
#شهید_بیضایی
#نمونه_خاطره
@shahid_ketabi
❌ما هم بیتفاوت نباشیم
👈«امر به معروف و نهی ازمنکر» توسط راننده تاکسی با وصیت #شهدا
همگی در وضعیت #حجاب حال حاضر مسئولیم و مسئولین مسئولترند!
#تذکر_لسانی
@shahid_ketabi