خبر آمد کہ خبࢪے در راھ است🥀
شبِجمعہ هفتہ گذشتہ دو تن از عاشوࢪائیاݩ میہنمان به سیدالشہدا اقتدا ڪردند و فدایے بانوےِدم؏شق شدن🕊🌷
اولینشہداۍمدافعحرمسال۱۴۰۰⇩
شہید حسݩ عبداللہزاده
و شہید سعید مجیدے
🌱 j๑ïท••↷
『@shahidegheirat🌹』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲| #پیشنهاد_استورے
به ؏شق امامزمانم💚
رای میدهم😊✌️🏼
#مشارکت_حداکثرے | #انتخابات
🌸🍃
ღ @shahidegheirat
┗ ━⇱━ ღ 🍃🌸
☀️| مرد تمام عیار
💯 آنچه درباره #امام_صادق (ع) کمتر شنیدهایم یا اصلا نشنیدهایم...
مرد مبـارزھ و تشڪیلات
امام قـیــــام و قلـم
┄┅•|•⊰❁〇⃟🧡❁⊱•|┅┄
@shahidegheirat
┄┅•|•⊰❁〇⃟🌿❁⊱•|┅┄
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱
#ناے_سوختہ📕
#قسمت_شانزدهم
#فصل_دوم : نقاهت دوم🌱
«ما میرفتیم خونه #علی آقا روحیه میگرفتیم و برگشتیم 😍؛با اینکه حالش بد بود انقدر بانمک😁 صحبت میکرد و تکه میانداخت و... مثلاً با حشره ها هم شوخی میکرد، میزدشون کنار و میگفت :«برو عقب.»😅
به جای اینکه یه #علی آقای داغون ببینیم که افتاده و بچهها هم بعد از دیدنش داغون بشن بیان بیرون، وقتی علی آقا را میدیدن یک ربع بیست دقیقه🕒 بعد با خنده میومدن بیرون😂؛ واقع پیش علی آقا رفتن انرژی داشت💥...» صدای زمزمه ی #علی در تاریکی🌑 شد در حالی که کورسوی مهتاب🌙 از گوشهی پرده کنار رفته پنجره ،روی دیوار و فرش اتاق افتاده بود،حال و هوای قشنگی داشت. 🌟
بچه ها نصفه و نیمه یکی روی صندلی کنار #علی خوابش برده و آن یکی هم دو تا پایش را دراز کرده بود و برای اینکه ثابت کند بیدار است کتف و سرش را به میز کوچکی تکیه داده بود و حالت نشسته به خودش گرفته بود اما انگار درد بدجور خواب را از چشمان #علی گرفته بود، زمزمه عاشورایش به سختی شنیده می شد:
« اللهم اجعلنی عندک وجیها بالحسین علیه السلام فی الدنیا و الاخره ...»
خیلی چله0⃣4⃣ میگرفت، این آخری هم برای این بود که حالش خوب شود 😇و بتواند در مراسم عزاداری خانم فاطمه زهرا(س) خدمت کند، ارادتش به بی بی مثال زدنی بود،💯
بین همه دوستانش معروف بود. تا اسم خانم🌼 میآمد صدای گریه و ناله😭😔 #علی بلند میشد.
به قول یکی از دوستانش:
«همونجورم شد مثل مادر در حدود ۱۸ سالش بود💔 که ضربت🔪 خورد و دو ماه و نیم هم بود که بستر🛏 افتاد، وقتی که بدنشو روی سنگ غسالخانه گذاشتن همونجوری که در مورد زمان شهادت🥀 حضرت زهرا(س) شنیده بودیم، #علی همانجور پوست و استخوان شده بود اینطوری اون علاقه و ارادتش رو به حضرت زهرا(س) نشون داد.»💦😭
به رسم مادرش 🌼فاطمه زهرا(س) هم دعای او شده بود:
«اللهم عجل وفاتی سریعا»😭
این دو سال به #علی میگفتن شهید زنده،🌹
هر بار به او میگفتند میخواهی شهید بشوی!؟⁉️
میگفت:« می خوام بمونم انتقام خون حضرت زهرا(س) را بگیرم.»❤️🥀
#اِدامـہ_دارَد...🎈
༺🔷 ════════
@shahidegheirat
════════ 🔷༺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنہاد_استورے
بہ ؏شق شہداۍ هستہای
و نخبگاݩ ڪشورم
رای میدهم✌️🏼ツ
#مشارکت_حداکثری | #انتخاب_اصلح
🌱 j๑ïท••↷
『@shahidegheirat』
سـِــێِـــد خُـࢪاســـــانـے💚
امام رضاییهاۍ ڪشورمون😌🌱
تربیتشدگاݩ مڪتب امامرئوف♡
🎨| #طراحی_ڪانال
#رئیسی
🌸🍃
ღ @shahidegheirat
┗ ━⇱━ ღ 🍃🌸
اگرمشکلمردم باتوهین به من حل میشه بفرمایید
#سیدمظلومان🚶🏿♂💔 | #رئیسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رای شما باید محرمانه باشد✍🏻
#فورییی
#نشرحداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞| #ڪلیپ 😍
مردے هنوز چشم بہ راھ جواب ماست
یڪ ڪࢪبلا مقابل هر انـتـــخاب ماست
با ؏شق اوست هرکہ بہ جایی رسیده است
خیلــــے حســـیݩ زحمت مارا کشیدھ است
#مشارکت_حداکثری | #انتخابات
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@shahidegheirat
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
قࢪاࢪِ شبانگاھ
#ناے_سوختہ📕
#قسمت_هفدهم
#فصل_دوم : نقاهت دوم🌱
«بزرگواری داشت میرفت کربلا😍، زنگ زد به #علی حلالیت بطلبه، شاید دو روز قبل از شهادتش🌹 #علی گفت: دعا کن #شهید بشم سه بار تاکید کرد:
دیگه خسته شدم، دیگه نمیکشم.»
انگار تصمیم خودش را گرفته بود.🥀
* * *
کم کم چای☕️ دم کشیده بود، #علی برای آوردن چای به آشپزخانه رفت صدای نعلبکی ها و استکان های کمر باریک معروف به #علی آقا که هنوز برق نو بودن✨ تو قوس کمرشان چشمک😉 میزد نمیتوانست به سر و صدای بچهها غالب شود؛ خانه را روی سرشان گذاشته بودند،😁صاحبخانه وارد اتاق🚪 شد در حالی که با هر قدمی که برمی داشت چای خوش رنگ و خوش عطر😌 و دمکشیده در دهانه استکان چنان موج🌊 می زد که نزدیک بود از جزر و مدش سینی بدجوری طوفان زده شود!💨
سر و صدای تلق و تولوق استکان و نعلبکی به داد و هوار جوانک های دهه هفتادی👱♂ توی اتاق اضافه شده بود. عادت نداشت مهمان هایش بدون شام برود.😊
«بعد از زیارت عاشورا یکی از بچهها میرفتند غذا😋 می گرفت که مثلاً غذا بخوریم، پولش هم #علی آقا و خانواده می دادن. ما رومون نمیشد جلوی #علی آقا غذا بخوریم، دیگه یک ماه و نیم بودش که غذا نمی تونست بخوره،😔 غذا اگر میخورد کارش تموم بود حتی یه دونه برنج،🍚 آب هم خیلی کم می خورد با سرنگ می ریخت تو دهنش یا لبش رو خیس می کرد؛💦 #علی آقا نمیذاشت ما اون طرف سفره پهن کنیم و بشینیم غذا بخوریم، بالاخره اذیت میشد دیگه قصه تهذیب نفسشون بود... #علی آقا قبل از اینکه روده شان را عمل کنند و این قضیه پیش بیاد،
تو خورد و خوراک رو دست نداشت و هرجا بحث بخور بخور بود #علی آقا یه پا داستان بود؛ ما رو مینشوند جلوی خودش و میگفت: اینجا باید بخورید؛ مینشستیم و می خوریم #علی آقا نگاه میکرد👁👁 و کلی عشق❤️ می کرد، تهذیب نفس بود دیگه....»
–شما بخورید منم تماشا می کنم و لذت میبرم😍، وصف العیش نصف العیش؛ مگه نه برادرا !!؟🙃
و لبخند همیشگی🙂 با صدای گرفته، اما انگار صورتش کمتر برای لبخند شکفته میشد؛ این مدت طولانی درد و گرسنگی را از وجود #علی گرفته بود.😔
–آخه #علی جون! لقمه تو گلومون گیر میکنه. این چه طرز پذیراییه!؟😕 حالا هم وقت تهذیب نفسه!؟🤔
اما لبخند ملیح و همیشگی☺️ او پاسخی به همه سوالات و شوخی و جدی از دوستانش بود.🌼
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
#نجوا_با_شهدا💞
عیب ما این است
ڪه دیر میفهمیم
دیر شده...
ولے شهدا خیلی زود فهمیدند
و زود پریدند
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲| #استورے
بہ ؏شق یڪپارچگی میہنم
و مردم غیور سرزمینم
رای میدهمツ✌️🏼
#مشارکت_حداکثری | #انتخابات
🌱 j๑ïท••↷
『@shahidegheirat』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞| #کلیپ 😍
📞♡دوستِشهیدِمن صدامو داری کہ...
در اوج راحت و اَمنیم
در حصار شمــــا ...
خدا ڪند ڪہ نباشیم
شرمسار شمــــا ...
#شهید_علی_خلیلی
#شهید_غیرت 💟
═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═
@shahidegheirat
═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═
هرشب یڪ قاچ رمان📖🤤
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_هجدهم
#فصل_دوم : نقاهت دوم🌱
کم کم بوی عید به مشام👃🏻 می رسید،🍃 طراوت و سبزی و نو شدن، صدای پای👣 بهار🌸 از تمام خانهها🏘 شنیده میشد؛ اما از خانه #علی آقا تنها صدای سکوت می آمد🤫 و خبری از شور و هیجان عید نبود.🙁
ولی نه!! شب تحویل سال ۱۳۹۳ انگار عده زیادی آمده بودند، احساس زیبایی لحظه عید شدن را با #علی و خانوادهاش تقسیم کنند.🧡
صدای دلنشین کمیل، عطر سمنو و شادابی ماهی🐠 قرمز کوچک در تنگی تنگ کوچکش.🔮
دانشآموزان هم به دیدار معلم خوش رویشان آمده بودند و بوی خوش سبزی پلو با ماهی😋 که مادر #علی برای دانش آموزان در شب🌚 سال نو و برای اهالی خانه🏠 تهیه دیده بود.
نوبت عیدی بود!🙃 پسر فکر همه جا را کرده بود به خصوص اینکه آخرین تبریک او به مادر بود.😔💔
«روز آخر سال نو ۹۲ به #علی عیدی داده بودند،💶 داد به من گفت: برو برای مادرم عیدی بخر. اول گردنبند طلا اگر نشد مایکروفر بگیر.
گفتم الان مایکروفر به درد مادرت نمیخوره،گفت: حالا یه چیز دیگه باشه فقط بگیر؛
ما رفتیم اما همه جا بسته بود🔒 فقط شهروندها باز بودند، یه تومنی هم که بود مال شهروند بود،
یه دونه شهروند آرژانتین🛣 باز بود همه چی داشت حتی طلا👑 هم داشت قیمت ها خیلی زیاد بودن اما به اندازه یه تومن یه انگشتر طلا برای مادرش خریدیم.❤️
وقتی رسیدیم نیم ساعت مونده بود که سال تحویل بشه؛ من اونو دادم به #علی و اون هم انگشتر رو به مادرش داد😍 و گفت:خیلی برای من زحمت کشیدی..
و یه خرده با هم گریه کردند😭 و سال تحویل شد.👏🏻💐»
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲| #پیشنہاد_استورے
غم و غصهها مال من....
میگفت: بیخوابیها مالِ من
تو راحت بخواب تو راحت در امنیت باش!
موشڪ و بـمـب مالِ مݩ...|💔
#انتخابات | #مشارکت_حداکثری
#حاج_قاسم
🌱 j๑ïท↷
『@shahidegheirat』
#نجوا_با_شهدا💞
رای میدهم تا دشمن شادت نکنم رفیق🌺
سهم تو جان شد و سهم من حفظ آرمانهایی که تو برایش با صلابت ایستادی ❤️
#بهنیابتازرفیقشهیدمرایمیدهم
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
🕰| قࢪاࢪِ شبانگاھ
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_نونزدهم
#فصل_سوم : زیارت ڪࢪبلا♥️
زمان زیادی از حرف های #علی با مادر نگذشته بود،
حرف هایی که بر روی تخت🛏 سفید بیمارستان🏨 تن مادر را بدجور لرزانده بود،💔
از خوابی که در #کربلا دیده بود و از التماس مادر برای دل کندنش از او😔 و شاید این بار تعبیر دعای🤲🏻 تحویل سال #علی همان شد که او میخواست،
همان احسن الحال☔️ که لایقش بود، #شهادت.
از روزی که به او تلنگر💥 زده شد که چرا تا به حال کربلا نصیبش نشده⁉️ تا الان زمانی نگذشته؛
دلش هوایی شد😞، #کربلا خواست و نصیبش شد؛
۵ بار آن هم در سخت ترین شرایط جسمی.😳
عرفه، اربعین و شب های قدر
—ساعات تعیین سرنوشت یک سال بنده آن هم در بهترین مکان، در #کربلا، در نقطه ای از زمین🌎 که برای خداوندی که مقدّر کننده تقدیر در چنین شب هایی است کم آبرویی ندارد.—
و به قول مادر: «#علی رفت تا در آن شب های آسمانی💫 سرنوشتش نوشته شود.📝»
آخرین سفر🎒 مادر بی تاب شده بود، اوضاع پسر خیلی وخیم بود😢 و تازه با آن شرایط مدام روزه هم میگرفت😱، روزه ای که افطار و سحرش تنها نگاه به غذا🌮 و بوییدن👃🏻 آن بود؛
اما ارادهی #علی میدانست چطور دل مهربان💗 مادر را نرم و راضی کند.
–اون شلوار گرمکن👖 من کجاس؟ پارسال خیلی سرد بود.❄️
مادر با نگاه زیر چشمی👀 بدون اینکه سرش را تکان بدهد پشت چشمانش را نازک کرد😒 و گفت :«چه میدونم!»
پرید جلوی صورت مادر، جوری لبخند زد که ردیف دندان هایش را به راحتی میشد شمرد.😁😇😍
مادر چند بار صورتش را برگرداند و هر بار چهره ی #علی مقابل صورتش بود،😍 عزمش را جزم کرده بود راضی اش کند.💚
شاید به دلش افتاده بود این آخرین سفر کربلا است که میرود.😭
–به خاطر خودت میگم اگه زخمت عفونت کنه چیکار میکنی؟!!🙁
–اوووه!! فکر کردم میترسی منو بکشن،😅 نترس مادر من! بادمجون بم آفت نداره.🙃
با ناراحتی و اخم نگاهش را به نگاه مهربان #علی دوخت😠، کم کم نرمی چشمان پسر دل مادر را نرم کرد،💖 آنقدر که...
و بالاخره آخرین زیارت و آخرین اربعینِ بودن #علی.❣🏴
#اِدامـہ_دارَد...🎈
🌱 j๑ïท↷
『@shahidegheirat🌹』