eitaa logo
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹📘🌹📗🌹📙 ♥️ 📚 💟رأی به آقا💟 یکی از عنایات خداوند متعال به ملت شریف ایران این بود که بعد از ارتحال امام خمینی(ره)،‌ در کم‌ترین مدت، رهبری امت اسلامی مشخص شد. از عنایت های دیگر خدا این بود که شخصی مثل آیت الله خامنه‌ای این مسئولیت را پذیرفتند. من در خبرگان اول، به آقای منتظری رأی ندادم؛ ولی در انتخاب آقای خامنه‌ای، با آرامش و اطمینان خاطر به ایشان رأی دادم. ایت الله احمدی میانجی ✍️ 💞ادامه دارد... ༺🔷 ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌ @shahidegheirat ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══ 🔷‌‌‌‌‌‌‌༺
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
هرشب یڪ قاچ رمان📖🤤 #ناے_سوختہ📚 #قسمت_هجدهم #فصل_دوم : نقاهت دوم🌱 کم کم بوی عید به مشام👃🏻 می رسید،
🕰| قࢪاࢪِ شبانگاھ 📚 : زیارت ڪࢪبلا♥️ زمان زیادی از حرف های با مادر نگذشته بود، حرف هایی که بر روی تخت🛏 سفید بیمارستان🏨 تن مادر را بدجور لرزانده بود،💔 از خوابی که در دیده بود و از التماس مادر برای دل کندنش از او😔 و شاید این بار تعبیر دعای🤲🏻 تحویل سال همان شد که او می‌خواست، همان احسن الحال☔️ که لایقش بود، . از روزی که به او تلنگر💥 زده شد که چرا تا به حال کربلا نصیبش نشده⁉️ تا الان زمانی نگذشته؛ دلش هوایی شد😞، خواست و نصیبش شد؛ ۵ بار آن هم در سخت ترین شرایط جسمی.😳 عرفه، اربعین و شب های قدر —ساعات تعیین سرنوشت یک سال بنده آن هم در بهترین مکان، در ، در نقطه ای از زمین🌎 که برای خداوندی که مقدّر کننده تقدیر در چنین شب هایی است کم آبرویی ندارد.— و به قول مادر: « رفت تا در آن شب های آسمانی💫 سرنوشتش نوشته شود.📝» آخرین سفر🎒 مادر بی تاب شده بود، اوضاع پسر خیلی وخیم بود😢 و تازه با آن شرایط مدام روزه هم می‌گرفت😱، روزه ای که افطار و سحرش تنها نگاه به غذا🌮 و بوییدن👃🏻 آن بود؛ اما اراده‌ی می‌دانست چطور دل مهربان💗 مادر را نرم و راضی کند. –اون شلوار گرمکن👖 من کجاس؟ پارسال خیلی سرد بود.❄️ مادر با نگاه زیر چشمی👀 بدون اینکه سرش را تکان بدهد پشت چشمانش را نازک کرد😒 و گفت :«چه میدونم!» پرید جلوی صورت مادر، جوری لبخند زد که ردیف دندان هایش را به راحتی می‌شد شمرد.😁😇😍 مادر چند بار صورتش را برگرداند و هر بار چهره ی مقابل صورتش بود،😍 عزمش را جزم کرده بود راضی اش کند.💚 شاید به دلش افتاده بود این آخرین سفر کربلا است که می‌رود.😭 –به خاطر خودت می‌گم اگه زخمت عفونت کنه چیکار می‌کنی؟!!🙁 –اوووه!! فکر کردم می‌ترسی منو بکشن،😅 نترس مادر من! بادمجون بم آفت نداره.🙃 با ناراحتی و اخم نگاهش را به نگاه مهربان دوخت😠، کم کم نرمی چشمان پسر دل مادر را نرم کرد،💖 آنقدر که... و بالاخره آخرین زیارت و آخرین اربعینِ بودن .❣🏴 ...🎈 🌱 j๑ïท↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 『‌‌‌‌@shahidegheirat🌹』