eitaa logo
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
📸💗 به کسے منتظر امام زمان می‌گویند که منتظر شهادت♥️ است. ڪـاش ما هم در خیل منتظران باشیم. به یاد شهید غیرت 💞 🌷🕊 ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @shahidegheirat ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
'♥️!. «مادر‌شهیدمرتضی‌ابراهیمی»: قاتل پسرم یک نفر نبود !. یک لشکر او را دوره کردند و به رساندند .... مرتضی برای خودش یلی بود و به تنهایی کسی تمی‌توانست حریفش باشد !! قد و قامت بلندی داشت و تابوتی اندازه اش نمی‌شد .. برای او جداگانه تابوت ساختند !. [•••] _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ چقدر شبیه روضه آقامون عباسه :)!💔 •• 🇮🇷 🕊 ╔═ 🌼 ══💔══ 🌸⚘ ═╗ @shahidegheirat ╚═ ⚘🌸 ══💔══ 🌼 ═╝
📸❣️ امیر کربلا (💓) ای کاش آخر دیکته پر غلطمان بنویسی با ارفاق 💖🕊 ┄┅═══✼❤️❤️💛💛 @shahidegheirat 💛💛❤️❤️✼═══┅┄
💞 📞از به جامانده ها؛ هنوز هم ❣ مےدهند اما بہ "اهل درد" نه بے خیال ها فقط دم زدن ازشهـدا افتخار نیست...🖐🏻♥️ ☝️🏻باید... ✨ زندگےمان، ✨حرفمان، نگاهمان، ✨لقمه هایمان، رفاقتمان هم شهدایی باشد...🌱🌸 دݪمان را شهدایی کنیم🍃🌺 خادمان شهدا باشیم. ╭─❀••❈✿‌‌♡✿❈••❀─╮ @shahidegheirat ╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
گاهي شدن آسان تر از زنده ماندن است! اين نكته را اهل معنا و حكمت و دقّت،خوب درك ميكنند. گاهي ماندن و زيستن و تلاش كردن در يك محيط،به مراتب مشكل تر از كشته شدن و شهيد شدن و به لقاي خدا پيوستن است... 🕊
💞 و شهید چہ زیباستـــــ این نام! و چہ گوش‌نواز یعنے ڪسے ڪہ مے ‌دهد با خویش بہ درستے راهے ڪہ رفتہ استـــــ ... °|• ـღ شهید علی خلیلی •|° ╭─❀••❈✿‌‌♡✿❈••❀─╮ @shahidegheirat ╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
هرشب یڪ قاچ رمان📖🤤 #ناے_سوختہ📚 #قسمت_هجدهم #فصل_دوم : نقاهت دوم🌱 کم کم بوی عید به مشام👃🏻 می رسید،
🕰| قࢪاࢪِ شبانگاھ 📚 : زیارت ڪࢪبلا♥️ زمان زیادی از حرف های با مادر نگذشته بود، حرف هایی که بر روی تخت🛏 سفید بیمارستان🏨 تن مادر را بدجور لرزانده بود،💔 از خوابی که در دیده بود و از التماس مادر برای دل کندنش از او😔 و شاید این بار تعبیر دعای🤲🏻 تحویل سال همان شد که او می‌خواست، همان احسن الحال☔️ که لایقش بود، . از روزی که به او تلنگر💥 زده شد که چرا تا به حال کربلا نصیبش نشده⁉️ تا الان زمانی نگذشته؛ دلش هوایی شد😞، خواست و نصیبش شد؛ ۵ بار آن هم در سخت ترین شرایط جسمی.😳 عرفه، اربعین و شب های قدر —ساعات تعیین سرنوشت یک سال بنده آن هم در بهترین مکان، در ، در نقطه ای از زمین🌎 که برای خداوندی که مقدّر کننده تقدیر در چنین شب هایی است کم آبرویی ندارد.— و به قول مادر: « رفت تا در آن شب های آسمانی💫 سرنوشتش نوشته شود.📝» آخرین سفر🎒 مادر بی تاب شده بود، اوضاع پسر خیلی وخیم بود😢 و تازه با آن شرایط مدام روزه هم می‌گرفت😱، روزه ای که افطار و سحرش تنها نگاه به غذا🌮 و بوییدن👃🏻 آن بود؛ اما اراده‌ی می‌دانست چطور دل مهربان💗 مادر را نرم و راضی کند. –اون شلوار گرمکن👖 من کجاس؟ پارسال خیلی سرد بود.❄️ مادر با نگاه زیر چشمی👀 بدون اینکه سرش را تکان بدهد پشت چشمانش را نازک کرد😒 و گفت :«چه میدونم!» پرید جلوی صورت مادر، جوری لبخند زد که ردیف دندان هایش را به راحتی می‌شد شمرد.😁😇😍 مادر چند بار صورتش را برگرداند و هر بار چهره ی مقابل صورتش بود،😍 عزمش را جزم کرده بود راضی اش کند.💚 شاید به دلش افتاده بود این آخرین سفر کربلا است که می‌رود.😭 –به خاطر خودت می‌گم اگه زخمت عفونت کنه چیکار می‌کنی؟!!🙁 –اوووه!! فکر کردم می‌ترسی منو بکشن،😅 نترس مادر من! بادمجون بم آفت نداره.🙃 با ناراحتی و اخم نگاهش را به نگاه مهربان دوخت😠، کم کم نرمی چشمان پسر دل مادر را نرم کرد،💖 آنقدر که... و بالاخره آخرین زیارت و آخرین اربعینِ بودن .❣🏴 ...🎈 🌱 j๑ïท↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 『‌‌‌‌@shahidegheirat🌹』
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱 #ناے_سوختہ📕 #قسمت_بیست‌ودوم #فصل_سوم : زیارت کربلا💟 –بچه ها! بیاین ماساژ
🌙| قࢪاࢪِ شبانگاھ 📕 : زیارت کربلا💟 صدای گرفته برای همه آشنا بود، آرام به طرفش رفت شانه هایش تکان می‌خورد، دستی✋🏻 به شانه اش خورد و او را برگرداند. – جون! شما که می‌دونیم دوگانه سوزی⛽️ داداش! هم هم با خنده😁 سرحال می‌شی هم با گریه.😭 سرش را پایین انداخته و زانوهایش را بغل گرفته بود، اشک هایش💦 پشت سر هم از گردی پایین محاسنش می‌چکید، هنوز گرمای🔥 دست✋🏻 رفیقش روی شانه اش بود، نمی دانست چه بگوید اصلاً بگوید یا نه؛ خسته شده بود، درد بیماری امانش را بریده بود.😞 «یه شب در مسیر توی موکبی بودیم، بچه ها سردشون❄️ بود بلند شدم پتو از یه موکب دیگه بگیرم بیارم که دیدم یه گوشه نشسته داره گریه می‌کنه☔️؛ رفتم گفتم:«چی شده!؟😳» یه کمی شوخی و خنده کردم،🙃 دیدم نه سرحال نیست و بعد به (س)قسمم داد، گفت:«یه چیزی بهت میگم به کسی نگو.🤫» گفت:« (‌ع) رو تو خواب دیدم، گفتم چرا منو پیش خودت نمی‌آری!؟» گفت: «مادرت تو را دست ما امانت سپرده.💛» بعد با هم یه‌کم گریه کردیم....💦» بارش را بسته بود و جسمش برای پریدن سبکِ سبک شده بود؛ اما مادر! از ترس از دست دادن ! انگار مادر سراغ خوب کسی رفته بود😇 از همان دو سال پیش، از همان شبی🌑 که غرق به خون روی تخت🛏 بیمارستان🏨افتاده بود و همه فکر می‌کردند رفتنی است. و حالا باید دست به دامن مادر می‌شد.✨ روزهای آخر بود، مادر ده، دوازده روز قبل از 🥀 این را از چشم‌هایش می‌دید. سکوت آرام🌱، نگاه زیبا😍 و.... همه و همه حکایت از رفتن او داشت. آن اواخر که پسرک کودکی بود و مادر همچون همیشه، مادر!💜 دهان و زبانش را می‌شست، دندان‌هایش را مسواک می‌کرد، عطر می‌زد🔮 و موها و محاسنش را با صبر و عشق شانه می‌زد،☘ تمام نگرانی کوتاهی و قصور در حق بود، اینکه برای پسر کم نگذاشته باشد که البته هرگز نگذاشت.😊 صدای او مدام در گوشش بود.💥 ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat*📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
هرشب یڪ فنجان رمان📖🤤 #ناے_سوختہ📕 #قسمت_بیست‌وششم #فصل_سوم : زیارت کربلا «سال ۹۲ #علی رفت #کربلا،
🌙قࢪاࢪِ شبانگاھ 📚 : نقاهت اول🛏🥀 « رو زده بودن🔪 و ما همه تو شوک بودیم😳، تو ICU بود🏨 و حالش هم خیلی وخیم😰، هیچ واکنشی هم نشون نمی‌داد و تکون نمی‌خورد😱؛ رفتم پابوس (ع)کنار ضریح که بودم یاد کردم😍 و انگشتر شرف‌الشمسی که دستم بود به نیت شِفا به ضریح متبرک کردم😇 و برگشتم؛ انگشتر رو تو بیمارستان🏨 به مادر دادم، مادرش رفت تو اتاق🚪 وقتی برگشت بغض کرده بود و بی صدا اشک می‌ریخت.😭 گفتم: «حاج خانوم! چیزی شده!؟ واسه اتفاقی افتاده!؟😥» حاج خانوم گفت:«نه!! تا انگشتر تو دست✋🏻 کردم دستش رو تکون داد.» چنان رو به بهبودی رفت😍 که یه هفته نشده به زبون اومد و اولین کلمه‌اش «حلّه» بود، یعنی داشت می‌گفت بالاخره تونستم حرف بزنم.🙃💪🏻 بعد سراغ اون انگشتر رو که گرفتم مادرش گفت با دستمال اشک💧 و سربند و یکی دو تا انگشتر دیگر تو کفن آقا گذاشتن و دفن شده.» * * * خون زیادی از پسر رفته بود،😔 با حالی که او داشت از لحظه ضربت خوردن🔪 تا ساعتی که او را برای عمل وارد اتاق🚪کردند زمان زیادی گذشته بود🕓 و شاید این زنده ماندن او تنها یک معجزه💫 بود و مادر آنقدر مبهوت این معجزه💫 بود که از فکر عوارض پیش آمده برای به کلی غافل شده بود، حتی فکرش را هم نمی‌کرد.😌 در ICU فقط مادر اجازه داشت بالای سر بماند. –خانم خلیلی! آقا مهمان دارند. با دست‌های🖐🏻 لرزان به سختی اشک‌های صورتش را پاک کرد؛ لبخند ملیحی که بعد از عمل بر چهره اش نشسته و حک شده بود نگاه خسته اش را آرام‌تر نشان می‌داد.☺️ –کی؟! مهمان کیه!!؟🤔 –حاج آقا صدیقی اومدن. وارد ICU شدند؛ نسیم دلنشین🌬 کلام او دل مادر را نوازش می‌داد، عشق پدرانه💛 در نگاهش موج می‌زد، حضور او قوت قلبی برای مادر بود.💗 – قوی تر از اینه که اتفاقی براش بیفته.😊 و در حالی‌که مادر را دلداری می‌داد اشک‌های💦 خود را آهسته از گوشه چشمانش پاک می‌کرد.😇 ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
💞 تو را میبینم دلم قرص میشود قرص میشود که را دارم.. تویی که سرشار از .. عشقی که بوی میدهد.. شهادتی‌که ازجنس است ‌‌﴿♡شہید‌علـے‌خلیلے➺﴾ •.' ⸤@shahidegheirat⸣✿⠕
تسلیت به هموطنان عزیز🥀 حمله تروریستی در شهر ایذه خوزستان توسط مدعیان شعار "زن، زندگی، آزادی" و شهادت چند نفر🥀 حامیان اعتصاب سراسری در این خون‌ها شریکند... @shahidalikhalili1371
. ♦️" | رفیق شهید . . . | "♦️ -شهید علی خلیلی ، بعد از شهادت میشن رفیق شهید ، حسن آقا . . . +هر دو شهید ارادت زیادی به حضرت فاطمه زهرا(س) داشتند . +هر دو شهید در ماه جمادی الاول به دنیا آمدند و در همین ماه هم به شهادت رسیدند.( ماهی که در آن ایام فاطمیه اول واقع شده است.) | ڪانال "شهیدحسن‌مختارزاده" •🌱• [ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]