eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
روبروی‌گنبدت یك‌گوشہ‌ی‌صحن‌حرم پاتوق‌من‌می‌شود هربارمشھدمی‌رسم🚶🏾‍♂. . . ‌‌ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ 🌿| @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 سعی کردم خودمو قانع کنم که آره من اشتباه میکنم و چیزی نیست و دلشورم از سر استرس واسه مراسمه +خب سرچی بحثتون شد؟! البته قبل از اینکه تعریف کنی بگما توهم خیلی سمجی خیلی بهش گیرمیدی سر این مسئله خونه گره ای بین ابروهاش افتاد _مگه مقصر منم؟! دوماهه هی داره امروز و فردا میکنه صاحب خونم مدام زنگ و پیام که بلندشید میخوام مستاجر خوش حساب بیارم بخدا کلافه شدم اینقدر با این زن بحث کردم مهلت خواستم +خب اخه عزیز من یکم از توقعات بیخودت کم کن تا بتونه خونه بگیره چمیدونم حتما باید ۴ خواب باشه آشپزخونش بدون اپن باشه ال باشه بل باشه عزیز من مگه شما چندنفرید مگه چندوقته ازدواج کردید که توقع داری همین اول کار کلید یه ویلا بزاره کف دستت.یکم صبور باش. کمک کن بهش جور میشه بعدشم اینهمه نرفتی درس بخونی مدرکشو بزاری دم کوزه برو یکم به خودت سختی بده بیمارستانی چیزی پیداکن استخدام شو یه مدت. منتها نه به عنوان پرستار قشنگ درستو تموم کن به عنوان خانم دکتر برو جلو کلافه سرشو میون دستاش گرفت و ارنجشو به میز تکیه داد حسی از درونم میگفت ماجرا اصلا به این چیزا ختم نمیشه! بازهم بیخیال شدم و دستشو گرفتمو از سلف بیرون رفتیم. به ساعتم نگاهی انداختم +ببین من دودقیقه دیگه کلاسم شروع میشه میرم بعدا باهم حرف میزنیم خوبه؟! بی حواس سری تکون داد و بی خداحافظی به سمت در خروجی رفت مات به مسیر رفتنش نگاه کردم این خل شده یا دیوونه حتی خداحافظیم نکرد ...... روزها از پی هم میگذشت و من از همون روز دلشوره ای به جونم افتاد که امونمو برید به حدی رسید که حتی اون روز برای خرید و وقت محضر هم نرفتیم و پارسا خودش وقت رو برای ۲۱ اسفند مصادف با نیمه شعبان گرفت امروزهم ۱۹ اسفند بود و من هنوز نه لباسی خریده بودم و نه وقتی برای آرایشگاه و اتلیه گرفته بودم صیغه محرمیت منو پارسا یک هفته ای بود تموم شده بود درواقع باید همون هفته پیش هم عقد میکردیم اما من به تعویق انداختم با سر و صدایی که نزدیک در ورودی بیمارستان شد با دو خودمو به جلوی در رسوندم مردی با چهره پوشیده شده با شال گردن بافت به همسر باردار پا به ماهش که جیغش توی کل محوطه پیچیده بود کمک میکرد تا داخل بیاردش سریع با ویلچر جلوی در ورودی به سمتشون رفتم و زن رو روی ویلچر نشوندیم و با عجله داخل بردیمش از درد به پهنای صورت اشک میریخت و همسرش هم حتی صدای گریش بلندشده بود برای همسرش یه لحظه یاد خودمون افتادم اشک توچشمم نشست ولی راهی بهش ندادم زن رو به همراه بقیه پرستارها به اتاق عمل بردیم و من بیرون اومدم برای پیگیری و انجام کار های اداریش اما با دیدن مردی که روی صندلی نشسته بود میخکوب شدم شاید اشتباه بود اما عرق سرد روی پیشونیم نشست و ضربان قلبم شاید اغراق نباشه اگه بگم بالای ۵۰۰۰ رفت ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
هدایت شده از عنترنشنال | antarnational
🔴 عه این چقدر احمقه 😂 🔹 ربع پهلوی نوشته: جمهوری اسلامی بجای نیروهای امدادی نیروی سرکوبگر فرستاده. این باباهیچ. اونا که به این وکالت دادن چه عقب افتاده ای هایی هستند. ‎ ‌ 🔹 از برعنداز هم شانس نیآوردیم بزن شبکه بعد 😂 🇮🇷 کانال رسمی 👇🏻 @antarnational
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🔴 عه این چقدر احمقه 😂 🔹 ربع پهلوی نوشته: جمهوری اسلامی بجای نیروهای امدادی نیروی سرکوبگر فرستاده. ا
بیاید بیاید که بساط خنده امروزمونم جور شد این خیلی خوب بود انصافا😂😂😂😐 ما فقط صرفا برای شوخی گفتیم الان شبکه های معاند و این چیزا میان توییت میزنن رژیم سرکوبگر به مردم خوی هم رحم نکرد بعد دیدیم جدی جدی شدت حماقتشون اینقدری زیاده که همینوهم توییت زدن😐😂😂😐😂😂😐😂😂 آقا قبول نیست اینا ازایده ماهم کپی کردن رفتن توییت زدن🤣🤣😂😂
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 پ..پوریا اینجا چه غلطی میکرد؟! مگه زندان نبو‌د؟! مگه منتظر حکم اعدامش نبود؟ سری سرمو انداختم پایین و ازگوشه ای بی سر و صدا خواستم رد بشم اما انگار که منو دید سریع بلندشد و راهمو سد کرد نفسام به شماره افتاده بود و قلبم ضربانش شاید اغراق نباشه اگه بگم رو هزار رفته بود قدماشو برمیداشت سمتم و قدمای من بود که عقب گرد میکرد خدایا این عزراییل زمینی چی میخواد ازمن و خونوادم که اول رفیقیمو نابود کرد بعدشم محمدحسینمو ازم گرفت آب دهنمو قورت دادم و اون با لذت هرچه تمام تر به ترس من نگاه میکرد گند به شانسم که ساعت ۳ نصفه شب هیچچ کس تو راهرو نبود و فقط من بودم و دکترا و پرستاراهم همه توی اتاق عمل بالای سر زائو +چ..چی...چی میخوای ا...از جو..جونم؟! لبخند کجی که کنج لبش نشسته بود ترسو بدتر به وجودم تزریق میکرد ازش بعید نبود اگه همین الان میبرد و سرمو زیر آب میکرد _از آقااتوون چه خبر؟! خوبن ان شاءآلله؟! تمسخر از سر و روی حرفاش میریخت و داشت حالمو بهم میزد انگار با اومدن اسم محمدحسین جون گرفتم و شجاع شدم +زندگیمو سیاه کردی بستت نبو‌د؟! باعث شدی بیوه شم و بچم یتیم شه بستت نبود؟! چی میخوای دیگه ازجون من و زندگیم؟! _خودتو انگار که گوشام نمیشنید نه شایدم اشتباه شنید +چ..چی..چی چرت و پرت میگی مردک؟! جلوتر اومد و من عقب تررفتم تاجایی که به دیوارچسبیدم اما اون درفاصله ۲ قدمیم دست به جیب ایستاد با اعتماد به نفسی که نمیدونم ازکجا اورده بود ابرویی بالا داد _گفتم که خودتو _چی داری براخودت زر زر میکنی جناب؟! با دیدن پارسا انگار که فرشته نجاتم اومده باشه سریع کنارکشیدم و نزدیک به پارسا ایستادم نفس نفس میزدم و مطمئنم که رنگم زرد زرد شده بود ازترس پوریا نبود بلکه از استرس مقابله پارسا و پوریا بود قدم قدم به سمتش میرفت با یه خونسردی فراوانی که میدونستم آرامش قبل از طوفانه ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 دو قدم آخرو بلندبرداشت و یقشو محکم چسبید پوریام بیکار ننشست و محکمتر یقه پارسارو گرفت _بتوچه وکیل وصیشی؟! چیکارشی؟! _همه کارشم تو چیکاره باشی؟! هااان؟! پوریا که انگار عصبی شده بود دستاشو به سینه پارسا تکیه داد و محکم هلش داد کنار _گمشو کنار دیگه داری خیلی زر زر میکنی نگاهش که چرخید سمت من عرق سرد روی کمرم نشست _توهم دست و بالتو جمع کن بزودی میام دنبالتون نبینم اونموقع دیگه غربتی بازی دربیاری که.... جملش تموم نشده بود که مشت پارسا تو صورتش فرود اومد و جیغ من که تو سالن پیچید _اگه یکبار دیگه فقط یکبار دیگه سمت زنم ببینمت چنان ادبت میکنم که تاحالا از ننه بابات اینجوری ادب نشده باشی حالام هریییی از صدای جیغ من و دادای پارسا همراهان بیمارا و نگهبانا به سالن بیمارستان اومده بودن نگهبانا که متوجا وخامت اوضاع شده بودن پوریا رو به بیرون از بیمارستان هدایت کردن و منم رو صندلی توی راهرو ناتوان تر از هرزمانی بیجون نشستم خدایا کی مصیبت من تموم میشه تازه داشتم روی خوش زندگیمو میدیدم کسی دو زانو رو به روم نیمه نشست و کسی نبود جز پارسا نگرانی از سر و روش میریخت و رگ پیشونی و گردنش بیرون زده بود _خوبی؟! ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
؟! نام:بهروز نبیئی پور متولد:²⁷ساله زادھ:کازرون وضعیٺ‌تاهل:____ تاریخ شھادٺ:¹⁰شهریورماه‌سال‌¹‌⁴⁰¹ محل‌شھادٺ:مسجد‌صاحب‌الزمان(عج) کازرون لقب:شھیدامربه‌معروف نحوھ‌شھادت:بعد از مراسم سوگواری به خاطر امر به معروف لسانی به فرد هتاکی که به ائمه و مقدسات توهین میکرد با ضربات چاقو به شهادت رسید کتاب‌هاۍ‌مربوط‌بھ‌وی:_____ مزار:کازرون [و قاتلانی که ¹⁵و¹⁸ساله بودند.... به کجا داریم میرسیم که پسرهای نوجوان به ائمه هتاکی میکنند و بعدم به خاطر امر به معروف قاتل میشوند و فرد مقابل خودشون رو با ضربات شدید چاقو به شهادت میرسونن..... به کجا چنین شتابان....] شھید‌روز بیست و هفتم شھید بهروز نبیئی پور❄️🌼 🌸|•@shahidane_ta_shahadat
بسم‌الله‌النور🌱🌙
؟! نام:عباس آسمیه متولد:¹⁰تیرماه‌سال¹³⁶⁸ زادھ:تهران وضعیٺ‌تاهل:مجرد تاریخ شھادٺ:²¹دی‌ماه‌سال‌¹³⁹⁴ محل‌شھادٺ:خان طومان کتاب‌هاۍ‌مربوط‌بھ‌وی:_____ مزار:_____ شھید‌روز بیست و هشتم شھید عباس آسمیه❄️🌼 🌸|•@shahidane_ta_shahadat
بسم‌الله‌النور🌱🌙
سلامم عیدتون مبارک😍♥️ آقاجان به شماهم تبریک میگیم😍🌼 عیدیمون یادتون نره آقاجان🙈♥️
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 ریز سری تکون دادم +خوبم سریع بلندشدم و به سمت اتاق پرسنل رفتم خداروشکر مسئول شیفت بعد اومده بود و راحت میتونستم برم البته با دوساعت مرخصی از اتاق اومدم بیرون و داشتم بندک چادرمو میبستم که پارسا رو تکیه زده به دیواردیدم انگاراونم شیفتش تموم شده بود و داشت میرفت _بیا برسونمت بعدش خودم میرم +نه ممنون منتظر ادامه حرفاش نموندم و راه خروجیو درپیش گرفتم و اونم سریع کاپشنشو پوشید و دنبال من اومد _خب چرا؟ من که دارم میرم تورم میبرم +نه ممنون خودم میرم _اتفاقی افتاده؟! ازمن ناراحتی داری؟! نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمتش +نه آقا پارسا هیچ اتفاقی نیافتاده منتها مدت صیغه منو شما الان یک هفتس تموم شده چشماش از حدقه داشت بیرون میزد _آره تموم شده ولی ما پس فردا... نگذاشتم حرف و جملشو تموم کنه +آره پس فردا عقده ولی پس فردا نه امروز انگار واقعا فهمیده بود حالم خوب نیست _حالت خوبه؟! +نه الان میتونم برم؟! نیازدارم کمی تنهاباشم دو دل بود دو دل هم نه اصلا راضی نبود ولی مجبور بود دل به دل من بده و باهام راه بیاد _پس بیا برات ماشین بگیرم تواین سرما کجامیخوای بری اعتراضم نکن چون نه میپذیرم نه کوتاه میام اعتراضیم نمیخواستم بکنم چون اصلا نه حوصله منتظر اتوبوس موندن رو داشتم نه حوصله ماشین گرفتن رو °•°•°•°•°•°•°•°•°• +جانم مامان جانم الان میام انگار که صدای من رو شنید یکم آرومتر شد دیگه صدای گریش نیومد سریع صورتمو هم شستم و حوله بلند عسلی رنگمو پوشیدم و بیرون رفتم با دیدن حالتی که منتظر من بود دلم قنج رفت دستاشو به لبه تختش گرفته بود و نیمه ایستاده بود و چونشو لبه تختش گذاشته بود و چشمش به حمام خندم گرفته بود دقیقا شبیه محمدحسین زمانی که میخواست منتظر من بمونه مینشست و زل میزد به من تا بلکم سریعتر آماده بشم گاهیم دست زیرچونه منتظر میموند گاهی اینقدر نگاه های خیرش طولانی مدت میشد که یهو باهم میزدیم زیر خنده رفتم سمتش که حالا با دیدن من انگار دنیارو بهش داده بودن و لبخند قشنگی رو صورتش نقش بسته بود لپشو بوسیدمو ازتخت بیرون اوردم و روی زمین گذاشتمش و مشغول تعویض لباسام شدم روی زمین نشستم بغل دستش و مشغول صاف کردن موهام شدم که دیدم بله اسباب بازیشو پیداکرد انگشتاشو لابه لای موهام میکرد و میکشید و وقتی جیغ میزدم از درد کشیده شدن موهام غش غش میخندید و دوباره این کارو تکرار میکرد حالا یه دستشو به کمرم تکیه داده بود و روی پاهای تپلیش ایستاده بود گاهی لق میخورد پاهاش اما با مشت کردن دستش به لباسم سعی میکرد خودشو نگه داره با دست دیگشم موهای منو میکشید و میخندید ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
https://eitaa.com/joinchat/9502862C88f271dd01 نظراتتون رو راجب رمانمون اینجا شنواهستیم☺️♥️
eitaa-6.2(2440).apk
41.25M
نسخه جدید ایتا منتشر شد🔥 کلی قابلیت جدید داره 😍 @sheikh_farhad_fathi
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 (مهسا) کلافه با قدم هام سالن رو متر میکردم نمیدونستم چیکارکنم تکلیف چیه به کی بگم و کجا برم با وجود محمدحسین این عقد دیگه کامل باطل بود اگرم به سارا میگفتم مطمئن بودم داغون میشه خدایا کمکم کن کمکم کن نه کسی توی گناه بیافته نه کسی حالش خراب بشه با صدای کلیدی که توی درمیافته و دربازمیشه سعی میکنم فقط سعی میکنم خودمو از افکار بی سر و ته نجات بدم با شنیدن صداش لبخندی میزنم هرچند مصنوعی _خانوووم خانوم خونه کجایی؟! بیا شوهرت تاج سرت اومده لباسمو مرتب میکنم و سمت ورودی میرم +اوهووو چقدرم اعتماد بنفس داری آقااا میخندیم و سمتش میرم و کاپشنشو ازش میگیرم +خسته نباشی عزیزم درمونده نگاهم میکنه _ولی خیلی خستم تا میام جوابی بدم سریع دستاشو روپهلو هام میزاره و تا بفهمم چیشده جیغ و خندم به هوا میره سعی میکنم از زیر دستش فرارکنم ولی اینقدر تندتند قلقلک میکنه که اصلا مهلتی برای فرارنمیده ازخنده دل درد گرفتم و دستمو به نشونه استپ جلوش میگیرم +تو...توروخدا...کافیه آراد میخنده و عقب میره _آخیش.حالا خستگیم در رفت +خیلییی لوسی بی مزه میخنده و سمت سالن میره تصمیممو گرفته بودم باید با آراد حرف میزدم هرچی بود اون تواین موردا عقلش بهتر از من کارمیکرد به خاطر شغلش کاپشن و سوییچشو به اتاق میبرم و تندبرمیگردم پیشش +چای میخوری برات بیارم؟! مظلومانه نگاهی بهم میکنه خنده ای میکنم و سرتکون میدم +چیه؟!چی میخوای مظلوم شدی؟! _شکلات داغ بدجوررر دلم کشیده +خب همون اول بگو _عه یعنی درست میکنی؟! همونجور که سمت آشپزخونه میرفتم دستمو توهوا تکون میدم +نچ شکلاتمون تموم شده حس میکنم پکر شد و اینو با لحنش نشون داد _گگگ خب همون اول بگو دیگه بی مزه سریع چای براش میریزم و میبرم و جلوش میزارم دقیقا رو مبل رو به روش میشینم +آراد میخوام یکم باهم حرف بزنیم همونجور که آروم آروم چاییشو میخوره و کانالای تلویزیون رو جا به جا میکنه سر تکون میده _جانم چیزی شده؟! +آره ریزبینانه نگاهی بهم میندازه تا شاید بفهمه جریان چیه ولی وقتی موفق نمیشه سریع تلویزیونو خاموش میکنه و سمتم کامل برمیگرده _چیشده؟! یه کلام میگم یه کلام خلاصه +محمدحسین رنگش میپره.به وضوح میبینم که رنگش میپره و هول میشه! اما سعی میکنه نقش و موضعشو حفظ کنه سرشو غمگین پایین میندازه _خدارحمتش ک..... نمیزارم جملشو تموم کنه عصبیم عصبی تر ازهمیشه عصبیم از نقش بازی کردناش فریادم جملشو نصفه میزاره و باعث میشه با وحشت سربالابیاره +بسهه آراد محمدحسین زندس اینوهم من میدونم هم تو پس نقشششش بازییی نکننن ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌱📖 چجوری خوابم نبره تایم درس🤦🏻‍♀😢 ¹.حتما یه لیوان آب خنک کنارتون باشه ².اتاقتون خیلی گرم نباشه چون باعث خواب آلودگی میشه ³.حالت درازکش و توی رخت خواب درس نخونید ⁴.هرنیم ساعت یه رست پنج دقیقه ای داشته باشید.اما سرگوشی نرید و فقط چشماتونو ببندید تا ذهنتون آروم بشه ⁵.صبح زود ازخواب بلندبشید و بعدش دوش ۱۰ دقیقه ای کامل سرحالتون میاره ⁶.حتما ۸ ساعت در ۲۴ ساعت رو به خوابتون اختصاص بدید. ⁷.چیزای کافئین داربخورید مثل چای یا قهوه میوه بخورید یا چیزای گلوکزدارمثل کشمش و مویز که گلوکز طبیعی داره 🙊 ✍🏻💚 🌼|•@shahidane_ta_shshadat
میخواستم یه پست بزنم راجب معرفی یه شهید ولی یه چیز دیگه یه جا دیدم به حدی بهم ریختم اصلا دیگه دست و دلم به پست زدن نمیره چون انگار فقط داریم خودمونو مسخره میکنیم چون هرچیم شهید معرفی کنیم ولی اصل ماجرا رو ول کنیم انگار نه انگار به کجا داریم میریم واقعا؟! کلیپ دیدم توی کانال شیخ فرهاد به پلیس بدترین بی حرمتیا شده هم تو رشت هم تو کیش طرف به پلیس مملکت میگه اگه چیزی بهت نمیگم فقط به حرمته لباسته وگرنه تیکه تیکت میکردم اخ که منو چقدررررر سوزوند این حرف دیگه واقعا دارم به زنده بودن سران دولت و مجلس و مملکت شک میکنم کجان اینا؟! فقط زمان انتخابات سر و کلشون پیدامیشه و الدورم بلدورم میکنن؟! چرا الان پیداشون نیسسستتتتت؟! چرا نیستن این بی حرمتیا رو جواب بدننن؟! اینقدررر دربرابر همه چی سکوت کردیم دریده و وحشی شدن اینقدری که میگی خانم شالتو درست کن خانم اون مانتو بیصاحابتو درست کن و پایین تر بکشش زیرش یه چیز درست و درمون بپوش کل تنت پیدا نباشه آقا یه شلوار درست بپوش اینقدر پاره پوره که چه عرض کنم یه شلواربپوش یه متر پارچه توش کاررفته باشه نگاه واموندتو کنترل کن خانم یکم حیاکن آقا یکم غیرت بخرج بده عینهو یه .... حمله میکنن به ادم به پلیس مملکت اینجوری بی حرمتی میکنن سمت اتشنشانی که برای خاموش کردن اتیش میره نارنجک پرتاب میکنن میرن رضایت بگیرن برا یه مشت حیوون وحشی که قاتل شهید عجمیان بودن بهشون عفو میخوره و بیرون میان از زندان و وحشی تر از قبل میشن چادر اتیش میزنن قران اتیش میزنن و ما هنوز ساکتیم به عبارتی درخوابیم کی میخوایم بیدارشیم؟! کی رگ غیرتمون بادمیکنه؟! کی؟! بگید فقط کی؟! بعد هی میگیم امام زمان ظهور کنه امام زمان ظهورکنه امام زمان میون ماها ظهورکنه که یه جو غیرت نداریم؟! متاسفم واسه خودمون متاسففف
بسم‌الله‌النور🌱🌙
؟! نام:محرم ترک متولد:¹دی‌ماه‌سال¹³⁵⁷ زادھ:تهران وضعیت‌تاهل:متاهل تعداد فرزندان:یک‌پسرویک‌دختر تاریخ شھادت:²⁹دی‌ماه‌سال‌¹³⁹⁰ محل‌شھادت:سوریه_دمشق کتاب‌هاۍ‌مربوط‌بھ‌وی:جانا_انتشارات‌روایت‌ فتح مزار:بهشت زهرای تهران قطعه⁵³ردیف⁸⁷شماره³ [در سازماندهی نیروهای مردمی برای انهدام نیروهای تکفیری داعشی نقش پر رنگی داشت و در سال 90 بر اثر انفجار به شهادت رسید. جزو اولین کسانی قرار می گیرد که برای دفاع از حرم بانوی کربلا جانفشانی کرد تا به خیل شهدای کربلا بپیوندد.] شھید‌روز بیست و نهم شھید محرم ترک❄️🌼 🌸|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 بازهم از موضعش خارج نشد و من عصبی تر _چی شر و ور سرهم میکنی؟! انگار یادت رفته مراسم تشییع جنازشو؟! +آراد منو عصبی نکن صحبتاتو شنیدم باهاش حالا مثل بچه ادم بگو جریان چیه و اینقدر منو دق نده کلافه دستی به صورتش میکشه چاییش که دیگه یخ شده رو روی میز میزاره و سرشو به پشتی مبل تکیه میده آروم آروم شروع میکنه به حرف زدن و منو بیشتر به عمق سیاهی میبره _چندروز پیش داشتم واسه یکی از بچه ها یه ایمیل ارسال میکردم. دیدم یه ایمیل برام اومده و من ندیدمش برام عجیب بود اصلا عجیب چیه غیرقابل باوربود از اکانت محمدحسین بود گفتم بابا دارن شوخی میکنن باهام یکی اکانتشو بر زده و یه شوخی مزخرفه ولی ولی.... به اینجای حرفش میرسه و کلافه صاف میشینه و دستی به صورتش میکشه _باورت میشه خودش بود؟! الکی نبود؟! لکنت گرفتم.از ترس لرز گرفتم.از ترس سردم شده.از ترس +پ..پس ت...تشییع ج..جنازه؟ _همش واقعی بود ولی الکی بود درواقع عصبیم گیجم نمیفهمم چی به چیه و بیشتر بهم میریزم +یعنی چی؟! _خودمم اولش گیج بودم مثل تو.ولی برای اطمینان بیشتر شمارشو گرفتم و بهش زنگ زدم شاید باورت نشه ولی صدا هم صدای خودش بود بازم دلم رضا نشد گفتم تصویری ببینمت اوففف مهسا وقتی دیدمش انگاری یه سطل آب یخ ریختن روسرم نمیدونستم چیکارکنم میگفت که این یه نقشه بوده که بمیره و همه فکرکنن مرده تا بتونه خوب عملیاتو پیش ببره و کله گنده هاشونو دستگیرکنه گیج میپرسم +ولی...ولی آخه مگه کله گنده تر از شیخم بوده؟! _نه نبود منم ازهمین گیج بودم هرچیم میپرسیدم جوابی نمیداد ظاهرا بعد از تشییع با افرادی که از قبل هماهنگ کرده بوده یه نبش قبرانجام میشه و بیرون میاد دندونام ازترس بهم میخوره از استرس از عاقبت این ماجرا +آراد ته این ماجرا چیه؟! ها؟! دارم میترسم بقرآن آراد سارا پارسا پارسا آراد وای وای کلافه تر ازمنه و اینو خوب درک میکنم از پلکش که میپره اینوخوب میفهمم +چیکارکنیم؟! _هیچ چاره ای جز گفتن به سارانداریم +برم یکاره چی بگم؟! شوهرت زنده شد اونم زمانی که داشتی عقدمیکردی؟ پریشون بلندمیشه و دستی توی موهاش میکشه _نمیدونم مهسا نمیدونم ولی خودتم خوب میدونی با وجود محمدحسین اون عقد باطله آره میدونستم و همین داشت عذابم میداد یعنی یک هفته صیغه اما بدون محرمیت آخ آخ که دارم خل میشم واقعا ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
؟! 🌱 با کلیک کردن روی اسم شھید مورد نظرتون میتونید اطلاعٰاتے‌راجبشون‌کسب‌کنید🌸💚 شھید‌روز‌اول،شھید‌محمود‌رضابیضایے🌼💛 شھید‌روز‌دوم،شھیدنوید‌صفری🌼💛 شھید‌روز‌سوم،شھیدبابک‌نوری‌هریس🌼💛 شهید‌روزچھارم،شھیدحسین‌فهمیده🌼💛 شھیدروزپنجم،شھیدمحسن‌حججی🌼💛 شھید‌روز‌ششم،شھیدعباس‌دانشگر🌼💛 ‌شھیدروزهفتم،شھیدمجید‌قربانخانے🌼💛 شھیدروزهشتم،شھیدمحمدبلباسے🌼💛 شھیدروزنھم،شھیدحمیدتقوی‌فر🌼💛 شھید‌روز‌دهم،شھیدعلے‌هاشمے🌼💛 شھید‌روز‌یازدهم،شھیدسجاد‌زبرجدی🌼💛 شھید‌روز‌دوازدهم،شھیدرضاخرمے🌼💛 شھیدروز‌سیزدهم،شھید‌سعید‌کمالے🌼💛 شھیدروز‌چهاردهم،شھید‌امیرسلیمانے🌼💛 شھید‌روزپانزدهم،شھید‌محمدحسین‌ محمدخانی🌼💛 شھیدروزشانزدهم،شھیدمصطفی‌ صدرزاده🌼💛 شھیدروزهفدهم،شھیدروح‌الله‌قربانی🌼💛 شھیدروزهجدهم،شھید‌احمدمشلب🌼💛 شھیدروزنوزدهم،شھیدرسول‌خلیلی🌼💛 شھیدروزبیستم،شھید‌محمدنوروزی🌼💛 شھید‌روز‌بیست‌ویڪم‌،شھی‌غلامرضالنگری‌زاده🌼💛 شھیدروز‌بیست‌ودوم،شھیدمحمدرضا‌دهقان‌امیری🌼💛 شھید‌روز‌بیست‌وسوم،شھیدسیداحمدپلارڪ🌼💛 شھیدروزبیست‌وچهارم،شھیدمهدی‌زین‌الدین🌼💛 شھیدروزبیست‌وپنجم،شھیدعلی‌اکبر‌شیرودی🌼💛 شھیدروز‌بیست‌وششم،شھید‌حسین‌قجه‌ای🌼💛 شھیدروز‌بیست‌وهفتم،شھیدبهروز‌نبیئی‌پور🌼💛 شھید‌روز‌بیست‌وهشتم،شھید‌عباس‌آسمیه🌼💛 شھید‌روز‌بیست‌ونهم،شھید‌محرم‌ترک🌼💛
آخرین‌جمعھ‌‌سال‌است‌ڪجایۍآقا؟ عاشقۍبۍتومحال‌است‌ڪجایۍآقا؟ درهیاهوۍشب‌عیدتوراڪم‌داریم غافل‌ازاینڪھ‌‌شمااصل‌بهارۍآقا..♥️(: 🌱
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 (پارسا) +داداش تموم نشد کارما؟ چقدردیگه طول میکشه میخنده و دستی به شونم میزنه _شادوماد خیلی عجله داریا نگران نباش دیرنمیرسی اگرم برسی درهرحالت به معشوقت میرسی نگران نباش میخندم +والا میترسم لحظه آخر نظرش عوض شه _نه نگران نباش اونی که تا اینجاشو باهات اومده.از اینجا به بعدشم میاد بیخ ریش خودشی حرفاش خنده دار بود و به ظاهر تمسخرامیز ولی کی میدونست چی میشه؟! بالاخره تافت آخرو هم رو موهام زد و دستی به سرشونه کتم کشید _بالاخره تموم برو داداش برو ان شاءالله به مبارکی و میمنت تشکری کردم و پرهام اشاره ای بهم زد _تو برو داداش من خودم که کارم تموم شد حساب میکنم بدو که دیر نرسی بعد از تشکر و خداحافظی سریع بیرون میرم که همون لحظه سینا با ماشین گل کاری شده سرمیرسه قدمای آخرو بلندبرمیدارم و دستی به شونش میزنم +دمت گرم داداش باخنده بغلم میکنه _چقدر خوشگل و جذاب شدی تو میخوای به جا سارا خودم بگیرمت؟! توسری حوالش میکنم و سوارماشین میشم +اگه این حرفتو به فاطمه خانم منتقل نکردم هرچییی میخوای بگی بگو سریع تغییر موضع میده و سمت ماشین میاد _عه عه نداشتیما میخندم و دستی تکون میدم خنده هایی ک ازته ته ته دلم بلندمیشه ولی دلشوره ای مانع این خوشی بی حد و مثالم میشه +برو جا خواب براخودت پیداکن فاطمه خانمی که من میشناسم امشب خونه راهت نمیده مهلت حرف دیگه ای بهش نمیدم و با سرعت حرکت میکنم شاید میشد گفت پرواز یه پرواز تاسریعتر برسم و سارارو مال خودم کنم اونم برای همیشه ولی امان از دلشوره و استرسی که به جونت بیافته هرچی خوشی داری میکنه زهر و تقدیمت میکنه سری تکون میدم و صلواتی میفرستم تا فکرای بد از ذهنم پراکنده بشن. هرچی به آرایشگاه نزدیک ترمیشم ضربان قلبم بالاتر و دستام یخ ترمیشن طبیعیه این حالت؟! با استرس فراوانی که سعی درپنهان کردنش داشتم رو به روی آرایشگاه پارک میکنم و پیاده میشم از جوب مثل بچه های ذوق زده میپرم و به سمت زنگ میرم اما با حس کمبود چیزی محکم روپیشونیم میکوبم دوباره باسرعت برمیگردم و دسته گل رو از روی صندلی عقب برمیدارم امان از این حواس پرتی حالا اینبار تکمیل جلومیرم + اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم زنگ میزنم و صدای سحر ازپشت گوشی آیفون بلندمیشه _به شادومادم رسید بیا طبقه چهار شازده میخندم و درو میزنه و بالامیرم اینقدری که من استرس دارم منتظر آسانسورموندن خریت محظه پله هارو دوتا یکی پشت سرمیزارم و بالامیرم نفس نفس زنان بالاخره میرسم و تابلوی سالن زیبایی مهگل رو میبینم انگار صدای نفسام اینقدری بلندبود که تارسیدم در واحد بازشد با تور جمع و جور و سفید فرشته جلوش کم میاورد البته صورتشو که نمیشد ببینم اما توهمین لباس آخ که اگه بگم صدبرابر بیشتر عاشقش شدم دروغ نگفتم استرس نمیزاره اما بالاخره لبخندی رو لبم میشینه دسته گل رو سمتش میگیرم +بفرمایید _ممنونم _ماما مامممااان با شور و شعف خاصی سمتش برمیگرده _جان مامان پیش خاله سحر بمون زودبیا پیش مامانی منتظر اعتراضی ازسمت فاطمه زهرا نمیشه و آروم به سمت آسانسورمیریم از شانسمون سریع توی طبقه چهارتوقف میکنه و سریع داخل میریم اینقدری سرش پایین بود که میگفتم نکنه ارتروز گردن بگیره ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌱به‌نامت‌ای‌که‌‌آرام‌ِجان‌هایـے🌸