#رفیقشھیدمڪیسٺ؟!
نام:عباس آسمیه
متولد:¹⁰تیرماهسال¹³⁶⁸
زادھ:تهران
وضعیٺتاهل:مجرد
تاریخ شھادٺ:²¹دیماهسال¹³⁹⁴
محلشھادٺ:خان طومان
کتابهاۍمربوطبھوی:_____
مزار:_____
شھیدروز بیست و هشتم
شھید عباس آسمیه❄️🌼
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
سلامم عیدتون مبارک😍♥️
آقاجان
#یا_صاحب_الزمان
به شماهم تبریک میگیم😍🌼
عیدیمون یادتون نره آقاجان🙈♥️
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_338
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
ریز سری تکون دادم
+خوبم
سریع بلندشدم و به سمت اتاق پرسنل رفتم
خداروشکر مسئول شیفت بعد اومده بود و راحت میتونستم برم
البته با دوساعت مرخصی
از اتاق اومدم بیرون و داشتم بندک چادرمو میبستم که پارسا رو تکیه زده به دیواردیدم
انگاراونم شیفتش تموم شده بود و داشت میرفت
_بیا برسونمت بعدش خودم میرم
+نه ممنون
منتظر ادامه حرفاش نموندم و راه خروجیو درپیش گرفتم و اونم سریع کاپشنشو پوشید و دنبال من اومد
_خب چرا؟
من که دارم میرم تورم میبرم
+نه ممنون
خودم میرم
_اتفاقی افتاده؟!
ازمن ناراحتی داری؟!
نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمتش
+نه آقا پارسا هیچ اتفاقی نیافتاده
منتها مدت صیغه منو شما الان یک هفتس تموم شده
چشماش از حدقه داشت بیرون میزد
_آره تموم شده ولی ما پس فردا...
نگذاشتم حرف و جملشو تموم کنه
+آره پس فردا عقده
ولی پس فردا
نه امروز
انگار واقعا فهمیده بود حالم خوب نیست
_حالت خوبه؟!
+نه
الان میتونم برم؟!
نیازدارم کمی تنهاباشم
دو دل بود
دو دل هم نه
اصلا راضی نبود
ولی مجبور بود دل به دل من بده و باهام راه بیاد
_پس بیا برات ماشین بگیرم
تواین سرما کجامیخوای بری
اعتراضم نکن چون نه میپذیرم نه کوتاه میام
اعتراضیم نمیخواستم بکنم
چون اصلا نه حوصله منتظر اتوبوس موندن رو داشتم
نه حوصله ماشین گرفتن رو
°•°•°•°•°•°•°•°•°•
+جانم مامان
جانم
الان میام
انگار که صدای من رو شنید یکم آرومتر شد
دیگه صدای گریش نیومد
سریع صورتمو هم شستم و حوله بلند عسلی رنگمو پوشیدم و بیرون رفتم
با دیدن حالتی که منتظر من بود دلم قنج رفت
دستاشو به لبه تختش گرفته بود و نیمه ایستاده بود و چونشو لبه تختش گذاشته بود و چشمش به حمام
خندم گرفته بود
دقیقا شبیه محمدحسین
زمانی که میخواست منتظر من بمونه
مینشست و زل میزد به من تا بلکم سریعتر آماده بشم
گاهیم دست زیرچونه منتظر میموند
گاهی اینقدر نگاه های خیرش طولانی مدت میشد که یهو باهم میزدیم زیر خنده
رفتم سمتش که حالا با دیدن من انگار دنیارو بهش داده بودن و لبخند قشنگی رو صورتش نقش بسته بود
لپشو بوسیدمو ازتخت بیرون اوردم و روی زمین گذاشتمش و مشغول تعویض لباسام شدم
روی زمین نشستم بغل دستش و مشغول صاف کردن موهام شدم که دیدم بله
اسباب بازیشو پیداکرد
انگشتاشو لابه لای موهام میکرد و میکشید و وقتی جیغ میزدم از درد کشیده شدن موهام
غش غش میخندید و دوباره این کارو تکرار میکرد
حالا یه دستشو به کمرم تکیه داده بود و روی پاهای تپلیش ایستاده بود
گاهی لق میخورد پاهاش
اما با مشت کردن دستش به لباسم سعی میکرد خودشو نگه داره
با دست دیگشم موهای منو میکشید و میخندید
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
https://eitaa.com/joinchat/9502862C88f271dd01
نظراتتون رو راجب رمانمون اینجا شنواهستیم☺️♥️
eitaa-6.2(2440).apk
41.25M
نسخه جدید ایتا منتشر شد🔥
کلی قابلیت جدید داره 😍
@sheikh_farhad_fathi
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_339
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
(مهسا)
کلافه با قدم هام سالن رو متر میکردم
نمیدونستم چیکارکنم
تکلیف چیه
به کی بگم و کجا برم
با وجود محمدحسین این عقد دیگه کامل باطل بود
اگرم به سارا میگفتم مطمئن بودم داغون میشه
خدایا کمکم کن
کمکم کن نه کسی توی گناه بیافته
نه کسی حالش خراب بشه
با صدای کلیدی که توی درمیافته و دربازمیشه سعی میکنم
فقط سعی میکنم خودمو از افکار بی سر و ته نجات بدم
با شنیدن صداش لبخندی میزنم
هرچند مصنوعی
_خانوووم
خانوم خونه
کجایی؟!
بیا شوهرت تاج سرت اومده
لباسمو مرتب میکنم و سمت ورودی میرم
+اوهووو
چقدرم اعتماد بنفس داری آقااا
میخندیم و سمتش میرم و کاپشنشو ازش میگیرم
+خسته نباشی عزیزم
درمونده نگاهم میکنه
_ولی خیلی خستم
تا میام جوابی بدم سریع دستاشو روپهلو هام میزاره و تا بفهمم چیشده جیغ و خندم به هوا میره
سعی میکنم از زیر دستش فرارکنم
ولی اینقدر تندتند قلقلک میکنه که اصلا مهلتی برای فرارنمیده
ازخنده دل درد گرفتم و دستمو به نشونه استپ جلوش میگیرم
+تو...توروخدا...کافیه آراد
میخنده و عقب میره
_آخیش.حالا خستگیم در رفت
+خیلییی لوسی
بی مزه
میخنده و سمت سالن میره
تصمیممو گرفته بودم
باید با آراد حرف میزدم
هرچی بود اون تواین موردا عقلش بهتر از من کارمیکرد به خاطر شغلش
کاپشن و سوییچشو به اتاق میبرم و تندبرمیگردم پیشش
+چای میخوری برات بیارم؟!
مظلومانه نگاهی بهم میکنه
خنده ای میکنم و سرتکون میدم
+چیه؟!چی میخوای مظلوم شدی؟!
_شکلات داغ
بدجوررر دلم کشیده
+خب همون اول بگو
_عه یعنی درست میکنی؟!
همونجور که سمت آشپزخونه میرفتم دستمو توهوا تکون میدم
+نچ
شکلاتمون تموم شده
حس میکنم پکر شد و اینو با لحنش نشون داد
_گگگ
خب همون اول بگو دیگه
بی مزه
سریع چای براش میریزم و میبرم و جلوش میزارم
دقیقا رو مبل رو به روش میشینم
+آراد
میخوام یکم باهم حرف بزنیم
همونجور که آروم آروم چاییشو میخوره و کانالای تلویزیون رو جا به جا میکنه سر تکون میده
_جانم چیزی شده؟!
+آره
ریزبینانه نگاهی بهم میندازه تا شاید بفهمه جریان چیه
ولی وقتی موفق نمیشه سریع تلویزیونو خاموش میکنه و سمتم کامل برمیگرده
_چیشده؟!
یه کلام میگم
یه کلام خلاصه
+محمدحسین
رنگش میپره.به وضوح میبینم که رنگش میپره و هول میشه!
اما سعی میکنه نقش و موضعشو حفظ کنه
سرشو غمگین پایین میندازه
_خدارحمتش ک.....
نمیزارم جملشو تموم کنه
عصبیم
عصبی تر ازهمیشه
عصبیم از نقش بازی کردناش
فریادم جملشو نصفه میزاره و باعث میشه با وحشت سربالابیاره
+بسهه آراد
محمدحسین زندس
اینوهم من میدونم هم تو
پس نقشششش بازییی نکننن
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#باهمدرسبخونیم🌱📖
چجوری خوابم نبره تایم درس🤦🏻♀😢
¹.حتما یه لیوان آب خنک کنارتون باشه
².اتاقتون خیلی گرم نباشه چون باعث خواب آلودگی میشه
³.حالت درازکش و توی رخت خواب درس نخونید
⁴.هرنیم ساعت یه رست پنج دقیقه ای داشته باشید.اما سرگوشی نرید و فقط چشماتونو ببندید تا ذهنتون آروم بشه
⁵.صبح زود ازخواب بلندبشید و بعدش دوش ۱۰ دقیقه ای کامل سرحالتون میاره
⁶.حتما ۸ ساعت در ۲۴ ساعت رو به خوابتون اختصاص بدید.
⁷.چیزای کافئین داربخورید
مثل چای یا قهوه
میوه بخورید یا چیزای گلوکزدارمثل کشمش و مویز که گلوکز طبیعی داره
#خواب_بدترین_دشمنه_واسه_درسات🙊
#مدیرنویس✍🏻💚
🌼|•@shahidane_ta_shshadat
میخواستم یه پست بزنم راجب معرفی یه شهید
ولی یه چیز دیگه یه جا دیدم به حدی بهم ریختم اصلا دیگه دست و دلم به پست زدن نمیره
چون انگار فقط داریم خودمونو مسخره میکنیم
چون هرچیم شهید معرفی کنیم
ولی اصل ماجرا رو ول کنیم
انگار نه انگار
به کجا داریم میریم واقعا؟!
کلیپ دیدم توی کانال شیخ فرهاد
به پلیس بدترین بی حرمتیا شده
هم تو رشت
هم تو کیش
طرف به پلیس مملکت میگه اگه چیزی بهت نمیگم فقط به حرمته لباسته
وگرنه تیکه تیکت میکردم
اخ که منو چقدررررر سوزوند این حرف
دیگه واقعا دارم به زنده بودن سران دولت و مجلس و مملکت شک میکنم
کجان اینا؟!
فقط زمان انتخابات سر و کلشون پیدامیشه و الدورم بلدورم میکنن؟!
چرا الان پیداشون نیسسستتتتت؟!
چرا نیستن این بی حرمتیا رو جواب بدننن؟!
اینقدررر دربرابر همه چی سکوت کردیم دریده و وحشی شدن
اینقدری که میگی خانم شالتو درست کن
خانم اون مانتو بیصاحابتو درست کن و پایین تر بکشش
زیرش یه چیز درست و درمون بپوش کل تنت پیدا نباشه
آقا یه شلوار درست بپوش
اینقدر پاره پوره که چه عرض کنم
یه شلواربپوش یه متر پارچه توش کاررفته باشه
نگاه واموندتو کنترل کن
خانم یکم حیاکن
آقا یکم غیرت بخرج بده
عینهو یه .... حمله میکنن به ادم
به پلیس مملکت اینجوری بی حرمتی میکنن
سمت اتشنشانی که برای خاموش کردن اتیش میره نارنجک پرتاب میکنن
میرن رضایت بگیرن برا یه مشت حیوون وحشی که قاتل شهید عجمیان بودن
بهشون عفو میخوره و بیرون میان از زندان و وحشی تر از قبل میشن
چادر اتیش میزنن
قران اتیش میزنن
و ما هنوز ساکتیم
به عبارتی درخوابیم
کی میخوایم بیدارشیم؟!
کی رگ غیرتمون بادمیکنه؟!
کی؟!
بگید فقط کی؟!
بعد هی میگیم امام زمان ظهور کنه امام زمان ظهورکنه
امام زمان میون ماها ظهورکنه که یه جو غیرت نداریم؟!
متاسفم واسه خودمون
متاسففف
#رفیقشھیدمکیست؟!
نام:محرم ترک
متولد:¹دیماهسال¹³⁵⁷
زادھ:تهران
وضعیتتاهل:متاهل
تعداد فرزندان:یکپسرویکدختر
تاریخ شھادت:²⁹دیماهسال¹³⁹⁰
محلشھادت:سوریه_دمشق
کتابهاۍمربوطبھوی:جانا_انتشاراتروایت فتح
مزار:بهشت زهرای تهران
قطعه⁵³ردیف⁸⁷شماره³
[در سازماندهی نیروهای مردمی برای انهدام نیروهای تکفیری داعشی نقش پر رنگی داشت و در سال 90 بر اثر انفجار به شهادت رسید. جزو اولین کسانی قرار می گیرد که برای دفاع از حرم بانوی کربلا جانفشانی کرد تا به خیل شهدای کربلا بپیوندد.]
شھیدروز بیست و نهم
شھید محرم ترک❄️🌼
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_340
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
بازهم از موضعش خارج نشد و من عصبی تر
_چی شر و ور سرهم میکنی؟!
انگار یادت رفته مراسم تشییع جنازشو؟!
+آراد منو عصبی نکن
صحبتاتو شنیدم باهاش
حالا مثل بچه ادم بگو جریان چیه و اینقدر منو دق نده
کلافه دستی به صورتش میکشه
چاییش که دیگه یخ شده رو روی میز میزاره و سرشو به پشتی مبل تکیه میده
آروم آروم شروع میکنه به حرف زدن و منو بیشتر به عمق سیاهی میبره
_چندروز پیش داشتم واسه یکی از بچه ها یه ایمیل ارسال میکردم.
دیدم یه ایمیل برام اومده و من ندیدمش
برام عجیب بود
اصلا عجیب چیه
غیرقابل باوربود
از اکانت محمدحسین بود
گفتم بابا دارن شوخی میکنن باهام
یکی اکانتشو بر زده و یه شوخی مزخرفه
ولی
ولی....
به اینجای حرفش میرسه و کلافه صاف میشینه و دستی به صورتش میکشه
_باورت میشه خودش بود؟!
الکی نبود؟!
لکنت گرفتم.از ترس
لرز گرفتم.از ترس
سردم شده.از ترس
+پ..پس ت...تشییع ج..جنازه؟
_همش واقعی بود ولی الکی بود درواقع
عصبیم
گیجم
نمیفهمم چی به چیه و بیشتر بهم میریزم
+یعنی چی؟!
_خودمم اولش گیج بودم مثل تو.ولی برای اطمینان بیشتر شمارشو گرفتم و بهش زنگ زدم
شاید باورت نشه
ولی صدا هم صدای خودش بود
بازم دلم رضا نشد
گفتم تصویری ببینمت
اوففف مهسا
وقتی دیدمش
انگاری یه سطل آب یخ ریختن روسرم
نمیدونستم چیکارکنم
میگفت که این یه نقشه بوده
که بمیره و همه فکرکنن مرده تا بتونه خوب عملیاتو پیش ببره و کله گنده هاشونو دستگیرکنه
گیج میپرسم
+ولی...ولی آخه مگه کله گنده تر از شیخم بوده؟!
_نه
نبود
منم ازهمین گیج بودم
هرچیم میپرسیدم جوابی نمیداد
ظاهرا بعد از تشییع
با افرادی که از قبل هماهنگ کرده بوده
یه نبش قبرانجام میشه و بیرون میاد
دندونام ازترس بهم میخوره
از استرس
از عاقبت این ماجرا
+آراد ته این ماجرا چیه؟!
ها؟!
دارم میترسم بقرآن
آراد سارا
پارسا
پارسا آراد
وای وای
کلافه تر ازمنه و اینو خوب درک میکنم
از پلکش که میپره اینوخوب میفهمم
+چیکارکنیم؟!
_هیچ چاره ای جز گفتن به سارانداریم
+برم یکاره چی بگم؟!
شوهرت زنده شد اونم زمانی که داشتی عقدمیکردی؟
پریشون بلندمیشه و دستی توی موهاش میکشه
_نمیدونم مهسا
نمیدونم
ولی خودتم خوب میدونی با وجود محمدحسین اون عقد باطله
آره
میدونستم و همین داشت عذابم میداد
یعنی یک هفته صیغه
اما بدون محرمیت
آخ آخ که دارم خل میشم واقعا
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#رفیقشھیدمکیست؟!
#لیستشھدا🌱
با کلیک کردن روی اسم شھید مورد نظرتون
میتونید اطلاعٰاتےراجبشونکسبکنید🌸💚
شھیدروزاول،شھیدمحمودرضابیضایے🌼💛
شھیدروزدوم،شھیدنویدصفری🌼💛
شھیدروزسوم،شھیدبابکنوریهریس🌼💛
شهیدروزچھارم،شھیدحسینفهمیده🌼💛
شھیدروزپنجم،شھیدمحسنحججی🌼💛
شھیدروزششم،شھیدعباسدانشگر🌼💛
شھیدروزهفتم،شھیدمجیدقربانخانے🌼💛
شھیدروزهشتم،شھیدمحمدبلباسے🌼💛
شھیدروزنھم،شھیدحمیدتقویفر🌼💛
شھیدروزدهم،شھیدعلےهاشمے🌼💛
شھیدروزیازدهم،شھیدسجادزبرجدی🌼💛
شھیدروزدوازدهم،شھیدرضاخرمے🌼💛
شھیدروزسیزدهم،شھیدسعیدکمالے🌼💛
شھیدروزچهاردهم،شھیدامیرسلیمانے🌼💛
شھیدروزپانزدهم،شھیدمحمدحسین محمدخانی🌼💛
شھیدروزشانزدهم،شھیدمصطفی صدرزاده🌼💛
شھیدروزهفدهم،شھیدروحاللهقربانی🌼💛
شھیدروزهجدهم،شھیداحمدمشلب🌼💛
شھیدروزنوزدهم،شھیدرسولخلیلی🌼💛
شھیدروزبیستم،شھیدمحمدنوروزی🌼💛
شھیدروزبیستویڪم،شھیغلامرضالنگریزاده🌼💛
شھیدروزبیستودوم،شھیدمحمدرضادهقانامیری🌼💛
شھیدروزبیستوسوم،شھیدسیداحمدپلارڪ🌼💛
شھیدروزبیستوچهارم،شھیدمهدیزینالدین🌼💛
شھیدروزبیستوپنجم،شھیدعلیاکبرشیرودی🌼💛
شھیدروزبیستوششم،شھیدحسینقجهای🌼💛
شھیدروزبیستوهفتم،شھیدبهروزنبیئیپور🌼💛
شھیدروزبیستوهشتم،شھیدعباسآسمیه🌼💛
شھیدروزبیستونهم،شھیدمحرمترک🌼💛
آخرینجمعھسالاستڪجایۍآقا؟
عاشقۍبۍتومحالاستڪجایۍآقا؟
درهیاهوۍشبعیدتوراڪمداریم
غافلازاینڪھشمااصلبهارۍآقا..♥️(:
#السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ
#یافاطربحقفاطمهعجلالولیکالفرج🌱
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_341
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
(پارسا)
+داداش تموم نشد کارما؟
چقدردیگه طول میکشه
میخنده و دستی به شونم میزنه
_شادوماد خیلی عجله داریا
نگران نباش
دیرنمیرسی
اگرم برسی درهرحالت به معشوقت میرسی نگران نباش
میخندم
+والا میترسم لحظه آخر نظرش عوض شه
_نه نگران نباش
اونی که تا اینجاشو باهات اومده.از اینجا به بعدشم میاد
بیخ ریش خودشی
حرفاش خنده دار بود و به ظاهر تمسخرامیز
ولی کی میدونست چی میشه؟!
بالاخره تافت آخرو هم رو موهام زد و دستی به سرشونه کتم کشید
_بالاخره تموم
برو داداش برو ان شاءالله به مبارکی و میمنت
تشکری کردم و پرهام اشاره ای بهم زد
_تو برو داداش
من خودم که کارم تموم شد حساب میکنم
بدو که دیر نرسی
بعد از تشکر و خداحافظی سریع بیرون میرم که همون لحظه سینا با ماشین گل کاری شده سرمیرسه
قدمای آخرو بلندبرمیدارم و دستی به شونش میزنم
+دمت گرم داداش
باخنده بغلم میکنه
_چقدر خوشگل و جذاب شدی تو
میخوای به جا سارا خودم بگیرمت؟!
توسری حوالش میکنم و سوارماشین میشم
+اگه این حرفتو به فاطمه خانم منتقل نکردم
هرچییی میخوای بگی بگو
سریع تغییر موضع میده و سمت ماشین میاد
_عه عه نداشتیما
میخندم و دستی تکون میدم
خنده هایی ک ازته ته ته دلم بلندمیشه
ولی دلشوره ای مانع این خوشی بی حد و مثالم میشه
+برو جا خواب براخودت پیداکن
فاطمه خانمی که من میشناسم امشب خونه راهت نمیده
مهلت حرف دیگه ای بهش نمیدم و با سرعت حرکت میکنم
شاید میشد گفت پرواز
یه پرواز تاسریعتر برسم و سارارو مال خودم کنم
اونم برای همیشه
ولی امان از دلشوره و استرسی که به جونت بیافته
هرچی خوشی داری میکنه زهر و تقدیمت میکنه
سری تکون میدم و صلواتی میفرستم تا فکرای بد از ذهنم پراکنده بشن.
هرچی به آرایشگاه نزدیک ترمیشم ضربان قلبم بالاتر و دستام یخ ترمیشن
طبیعیه این حالت؟!
با استرس فراوانی که سعی درپنهان کردنش داشتم رو به روی آرایشگاه پارک میکنم و پیاده میشم
از جوب مثل بچه های ذوق زده میپرم و به سمت زنگ میرم
اما با حس کمبود چیزی محکم روپیشونیم میکوبم
دوباره باسرعت برمیگردم و دسته گل رو از روی صندلی عقب برمیدارم
امان از این حواس پرتی
حالا اینبار تکمیل جلومیرم
+ اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم
زنگ میزنم و صدای سحر ازپشت گوشی آیفون بلندمیشه
_به
شادومادم رسید
بیا طبقه چهار شازده
میخندم و درو میزنه و بالامیرم
اینقدری که من استرس دارم
منتظر آسانسورموندن خریت محظه
پله هارو دوتا یکی پشت سرمیزارم و بالامیرم
نفس نفس زنان بالاخره میرسم و تابلوی سالن زیبایی مهگل رو میبینم
انگار صدای نفسام اینقدری بلندبود که تارسیدم در واحد بازشد
با تور جمع و جور و سفید
فرشته جلوش کم میاورد
البته صورتشو که نمیشد ببینم
اما
توهمین لباس
آخ که اگه بگم صدبرابر بیشتر عاشقش شدم دروغ نگفتم
استرس نمیزاره اما بالاخره لبخندی رو لبم میشینه
دسته گل رو سمتش میگیرم
+بفرمایید
_ممنونم
_ماما
مامممااان
با شور و شعف خاصی سمتش برمیگرده
_جان مامان
پیش خاله سحر بمون زودبیا پیش مامانی
منتظر اعتراضی ازسمت فاطمه زهرا نمیشه و آروم به سمت آسانسورمیریم
از شانسمون سریع توی طبقه چهارتوقف میکنه و سریع داخل میریم
اینقدری سرش پایین بود
که میگفتم نکنه ارتروز گردن بگیره
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_342
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
کمکش میکنم سوارماشین بشه و خودمم سوارمیشم
هردو سکوت کردیم
سکوتی که پر از حرفه
حرفای ناگفته
آروم حرکت میکنم
اینقدری آروم که صدای اعتراضش بلندمیشه
_چرا اینقدر آروم؟!
از ته دل میگم
+میخوام این لحظه ها تموم نشه
میخوام هم من تو ذهنم ثانیه به ثانیشو ثبت کنم
هم آسمون تو دفتر خاطراتش بنویسه
ولی حالا که شمامیگی
چشم
تندمیرم
سرعت میگیرم و لبخندشو حس میکنم
لبخندی که از این به بعد قراره براش جونموبدم
با شنیدن بوق های متعدد ماشینی اخمی به چهره بشاشم میشینه
از توی آینه نگاهی به پشت میندازم که مدام چراغ میزنه و با دیدن آراد که رانندس ابروهام بالامیپره
راهنمامیزنم و کنارمیگیرم
(سارا)
متعجب از رفتار مهسا و آراد پیاده میشم اما آروم جوری که به لباس آسیبی نرسه
تعجبم زمانی بیشتر و تبدیل به ترس و استرس میشه که بدون هیچ سلام و علیکی دستم اسیر دستای مهسا میشه و سمت ماشین خودشون میره و صندلی عقب سوارمیشیم و آرادسمت ماشین مامیره
+چیشده مهسا؟!
چته؟!
این حرکات چیه؟!
استرس گرفته و اینو از لکنت زبانش میفهمم
_...س...سارا....چ..چجوری بگم خب
عصبی صداموبالامیبرم
+مثل ادم مهسا
مثل ادم بگوچیشده؟!
این پا و اون پا میکنه و عصبی ترم میکنه
اما با چیزی که میگه
حس کردم سطل آب جوشی رو سر و صورتم خالی میشه
خلاصه
اما
اما
اما چی؟!چه حسی داشتم وقتی شنیدم؟!
ترس؟!خوشحالی؟غم؟!هیجان؟!ناراحتی؟!
یا بی حسی؟!
فقط هرچی بودمیدونستم ک یه بار مردم و زنده شدم!یه بار نفسم رفت و سختتت برگشت
_محمدحسین زندس
همین!همینوگفت و من
من ...من چی؟!چم شد؟!
بابا من چم شد؟!
چم شده؟!
محمد..محمدحسین
درست شنیدم؟!
محمدحسین؟!
محمدحسین زندس؟!
نمیفهمیدم
گیج بودم
مغزم درد گرفته بود
اینبار واقعااا مغزم درد گرفته بود
برگشتم سمتش
دستام یخ زده بود
اما داشتم میسوختم
+چ..چی...چی
کلافه شدم از لکنتی که خودمم حالا گرفتارش شده بودم
+چی میگی...چی میگی م...مهسا؟!
چر...چرت و پ..پرت
آره.. آره فقط چرت و پرت
شوخیه
یه شوخیه
گریش گرفته
آخه چراگریه؟!
_نه
بخدا چرت نیست
محمدحسین زندس
توی تمام این دوسال زنده بوده
الانم
الانم خونس
منتظر تو
چشمام اون لحظه اگر یکم دیگه بازتر میشد
میترکید
دستام میلرزید
من چمه خدا؟!
من چمه؟!
محمد...محمدم زندس
محمدحسینم زندس
پدربچم زندس
پس چمه؟!
پس این ترسسس چیهههههه
+نه...دروغ میگی
یه دروغ مزخرف
اینبار جیغ میزنه و منم جیغ میزنم
_نههه
بخدا زندس
ولی جیغ من با گریس
گریه ای که نمیدونم کی شروع شد
+نیستتتت
من
من خودمم جنازشو دیدم
خودم براش سینه زدم
یقش تو دستام مشت میشه
اصلا کی من یقشو گرفتم؟!
+میفهمیییی
خودمم
خودممم براش شال گردن انداختم
خودم دیدم سنگ لحد گذاشتننن
نه
دروغم نگو مهسا
اینبار عاجزانه گریه میکنه
منم عاجزم
چم شده خدا؟!
این ترس چیه تو وجودم؟!چهره محمد مدام جلوچشمم رژه میره
مهسا خم میشه سمت جلو و دستشو رو بوق میزاره
ممتد
متعدد
سربلندمیکنم
فقط یه لحظه
یه لحظه چشمای اشکی و صورت خیس پارسا رو میبینم و دنیارو سرم آوارمیشه
وای
وای ازمن
وای از منی که اینبار زندگی چندنفرو بهم ریختم
آراد با عجله میاد و سوارمیشه و با سرعت سرسام آوری حرکت میکنه
هیچ کس توجهی به حال بد پارسا نداره
هیچ کس نمیبینه زانوهاش خم میشه و کنارماشین میافته
نمیبینه غرورش خورد میشه
نمیشنوه فریادی که نام خدارو برزبون میاره
ولی من میبینم و
میبینم و حس میکنم
یه لحظه دلم براش میسوزه
میسوزه از این غریبیش
ولی من چمه خدا؟!
من
من محمدحسینم برگشته
اونم زنده
آخ که من چم شده؟!
این ترس و نخواستن رسیدن به خونه از چیه؟!
این لرزش دستام ازچیه؟!
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
•
.
#بهوقتبندگے🌼!'
[اللّٰهُیُنَجِّیکُمْمِنْھاوَمِنْکُلِّکَرْبٍ..🌱]
-خدا شمارا از آن سختـےها،
و از هر اندوهی نجاتـ میدهـد (:
+دلبسپاریمبهش♥️.
[شـ🇮🇷ـھیدانھتٰاشھادت]
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
سلام خدمت همه دوستان عزیزی که تازه به جمعمون پیوستند
و عزیزانی که از قبل حضورداشتن و محبت دارن بهمون💛🌼
عشق به شرط عاشقی اولین رمان بنده بود
وقتی شروع کردم قلمم فوق العاده زیاد ضعیف بود
اما با یاری خدا و گذشت زمان
تونستم قدرت قلمم رو بالاببرم و تا حدودی خوب بنویسم
تاجایی که تونستم چهارمین رمانمم شروع کنم
شاید پارت های اول رمان به دلتون نشینه و به نظرتون ضعیف بیاد
اما حداقل تا پارت ۱۰۰ رو مطالعه کنید
و بعد قضاوت کنید☺️♥️
•
.
#احلےمنالعسل🌙
انسان اگر می خواهد به جایی برسدبا
نمازشب میرسد:)
[شھیدسجادزبرجدی]
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_343
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
قلبم داره بد میکوبه و بد استرس دارم
نفسام تند و دستام یخ
اما درونم کوره آتیش
چم شده من؟!
می ایسته
باورم نمیشه اما بالاخره رسیدیم خونه
پاهام نا نداره حرکت کنه
آروم پیاده میشم
اما سرگیجه میخواد نقش زمینم کنه که دستای مهسا دور کمرم میشینه و بلندم میکنه
+ممم...مم...مه...مهسا
دندونام بهم میخوره و نمیفهمم دلیلش چیه
_جانم
جانم چته توسارا؟!
+مهسا...م..مهسا...م..من ...من میت...میترسم
چشماش گردمیشه
_ازچیی؟!
شوهرت برگشته سارا
محمدحسین
میفهمی؟!
اب دهنمو باترس قورت میدم و جلومیریم
آرادکلید میندازه و وارد میشه
یادم باشه ازش بپرسم
کلید ازکجا اورد؟!
پاهام نمیره
قدرت حرکتو از دست دادم انگاری
بازحمت وارد حیاط میشیم
این ترس ازچیه؟
آروم آروم جلومیریم
با صدای بازشدن درورودی
قلبم لحظه ای ضربانش متوقف میشه
سرم گیج میره
اما بوی عطرش لحظه ای توی بینیم میپیچه
جرعت سربلندکردن ندارم.اما آروم سرمو بلندمیکنم
با دیدن چهرش
اونم اینقدر نزدیک
زانوهام خالی میکنه و با دست مهسا نجات پیدامیکنم
صداش میپیچه توگوشم و میفهمم چقدر دلتنگ این صدا بودم
_شما برید
من خودم حواسم بهش هست
مهسا دودله
میترسه
اما از طرف شوهرم که اسیب نمیبینم
میبینم؟
سری تکون میده و آروم و بی سر و صدا بیرون میره
دوباره سرموبالامیارم تا نگاهش کنم
اینبار با جرعت بیشتری
اما
گز گز صورتم و سوتی که توگوشم میپیچه
ازهپروت بیرونم میاره
اینقدری که میفهمم با ضرب دستش نقش زمین شدم و دستامم گز گز میکنه
زد...منو...محمدحسین...منو...زد؟!
صداش حالا ناقوس مرگه
نه صوت آرامش من
_اینو زدم واسه اینکه وقیحانه با تور عروس جلوم ایستادی
درحالی که من
هنوز زندم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒