eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌النور🌱🌙
؟! نام:محرم ترک متولد:¹دی‌ماه‌سال¹³⁵⁷ زادھ:تهران وضعیت‌تاهل:متاهل تعداد فرزندان:یک‌پسرویک‌دختر تاریخ شھادت:²⁹دی‌ماه‌سال‌¹³⁹⁰ محل‌شھادت:سوریه_دمشق کتاب‌هاۍ‌مربوط‌بھ‌وی:جانا_انتشارات‌روایت‌ فتح مزار:بهشت زهرای تهران قطعه⁵³ردیف⁸⁷شماره³ [در سازماندهی نیروهای مردمی برای انهدام نیروهای تکفیری داعشی نقش پر رنگی داشت و در سال 90 بر اثر انفجار به شهادت رسید. جزو اولین کسانی قرار می گیرد که برای دفاع از حرم بانوی کربلا جانفشانی کرد تا به خیل شهدای کربلا بپیوندد.] شھید‌روز بیست و نهم شھید محرم ترک❄️🌼 🌸|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 بازهم از موضعش خارج نشد و من عصبی تر _چی شر و ور سرهم میکنی؟! انگار یادت رفته مراسم تشییع جنازشو؟! +آراد منو عصبی نکن صحبتاتو شنیدم باهاش حالا مثل بچه ادم بگو جریان چیه و اینقدر منو دق نده کلافه دستی به صورتش میکشه چاییش که دیگه یخ شده رو روی میز میزاره و سرشو به پشتی مبل تکیه میده آروم آروم شروع میکنه به حرف زدن و منو بیشتر به عمق سیاهی میبره _چندروز پیش داشتم واسه یکی از بچه ها یه ایمیل ارسال میکردم. دیدم یه ایمیل برام اومده و من ندیدمش برام عجیب بود اصلا عجیب چیه غیرقابل باوربود از اکانت محمدحسین بود گفتم بابا دارن شوخی میکنن باهام یکی اکانتشو بر زده و یه شوخی مزخرفه ولی ولی.... به اینجای حرفش میرسه و کلافه صاف میشینه و دستی به صورتش میکشه _باورت میشه خودش بود؟! الکی نبود؟! لکنت گرفتم.از ترس لرز گرفتم.از ترس سردم شده.از ترس +پ..پس ت...تشییع ج..جنازه؟ _همش واقعی بود ولی الکی بود درواقع عصبیم گیجم نمیفهمم چی به چیه و بیشتر بهم میریزم +یعنی چی؟! _خودمم اولش گیج بودم مثل تو.ولی برای اطمینان بیشتر شمارشو گرفتم و بهش زنگ زدم شاید باورت نشه ولی صدا هم صدای خودش بود بازم دلم رضا نشد گفتم تصویری ببینمت اوففف مهسا وقتی دیدمش انگاری یه سطل آب یخ ریختن روسرم نمیدونستم چیکارکنم میگفت که این یه نقشه بوده که بمیره و همه فکرکنن مرده تا بتونه خوب عملیاتو پیش ببره و کله گنده هاشونو دستگیرکنه گیج میپرسم +ولی...ولی آخه مگه کله گنده تر از شیخم بوده؟! _نه نبود منم ازهمین گیج بودم هرچیم میپرسیدم جوابی نمیداد ظاهرا بعد از تشییع با افرادی که از قبل هماهنگ کرده بوده یه نبش قبرانجام میشه و بیرون میاد دندونام ازترس بهم میخوره از استرس از عاقبت این ماجرا +آراد ته این ماجرا چیه؟! ها؟! دارم میترسم بقرآن آراد سارا پارسا پارسا آراد وای وای کلافه تر ازمنه و اینو خوب درک میکنم از پلکش که میپره اینوخوب میفهمم +چیکارکنیم؟! _هیچ چاره ای جز گفتن به سارانداریم +برم یکاره چی بگم؟! شوهرت زنده شد اونم زمانی که داشتی عقدمیکردی؟ پریشون بلندمیشه و دستی توی موهاش میکشه _نمیدونم مهسا نمیدونم ولی خودتم خوب میدونی با وجود محمدحسین اون عقد باطله آره میدونستم و همین داشت عذابم میداد یعنی یک هفته صیغه اما بدون محرمیت آخ آخ که دارم خل میشم واقعا ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
؟! 🌱 با کلیک کردن روی اسم شھید مورد نظرتون میتونید اطلاعٰاتے‌راجبشون‌کسب‌کنید🌸💚 شھید‌روز‌اول،شھید‌محمود‌رضابیضایے🌼💛 شھید‌روز‌دوم،شھیدنوید‌صفری🌼💛 شھید‌روز‌سوم،شھیدبابک‌نوری‌هریس🌼💛 شهید‌روزچھارم،شھیدحسین‌فهمیده🌼💛 شھیدروزپنجم،شھیدمحسن‌حججی🌼💛 شھید‌روز‌ششم،شھیدعباس‌دانشگر🌼💛 ‌شھیدروزهفتم،شھیدمجید‌قربانخانے🌼💛 شھیدروزهشتم،شھیدمحمدبلباسے🌼💛 شھیدروزنھم،شھیدحمیدتقوی‌فر🌼💛 شھید‌روز‌دهم،شھیدعلے‌هاشمے🌼💛 شھید‌روز‌یازدهم،شھیدسجاد‌زبرجدی🌼💛 شھید‌روز‌دوازدهم،شھیدرضاخرمے🌼💛 شھیدروز‌سیزدهم،شھید‌سعید‌کمالے🌼💛 شھیدروز‌چهاردهم،شھید‌امیرسلیمانے🌼💛 شھید‌روزپانزدهم،شھید‌محمدحسین‌ محمدخانی🌼💛 شھیدروزشانزدهم،شھیدمصطفی‌ صدرزاده🌼💛 شھیدروزهفدهم،شھیدروح‌الله‌قربانی🌼💛 شھیدروزهجدهم،شھید‌احمدمشلب🌼💛 شھیدروزنوزدهم،شھیدرسول‌خلیلی🌼💛 شھیدروزبیستم،شھید‌محمدنوروزی🌼💛 شھید‌روز‌بیست‌ویڪم‌،شھی‌غلامرضالنگری‌زاده🌼💛 شھیدروز‌بیست‌ودوم،شھیدمحمدرضا‌دهقان‌امیری🌼💛 شھید‌روز‌بیست‌وسوم،شھیدسیداحمدپلارڪ🌼💛 شھیدروزبیست‌وچهارم،شھیدمهدی‌زین‌الدین🌼💛 شھیدروزبیست‌وپنجم،شھیدعلی‌اکبر‌شیرودی🌼💛 شھیدروز‌بیست‌وششم،شھید‌حسین‌قجه‌ای🌼💛 شھیدروز‌بیست‌وهفتم،شھیدبهروز‌نبیئی‌پور🌼💛 شھید‌روز‌بیست‌وهشتم،شھید‌عباس‌آسمیه🌼💛 شھید‌روز‌بیست‌ونهم،شھید‌محرم‌ترک🌼💛
آخرین‌جمعھ‌‌سال‌است‌ڪجایۍآقا؟ عاشقۍبۍتومحال‌است‌ڪجایۍآقا؟ درهیاهوۍشب‌عیدتوراڪم‌داریم غافل‌ازاینڪھ‌‌شمااصل‌بهارۍآقا..♥️(: 🌱
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 (پارسا) +داداش تموم نشد کارما؟ چقدردیگه طول میکشه میخنده و دستی به شونم میزنه _شادوماد خیلی عجله داریا نگران نباش دیرنمیرسی اگرم برسی درهرحالت به معشوقت میرسی نگران نباش میخندم +والا میترسم لحظه آخر نظرش عوض شه _نه نگران نباش اونی که تا اینجاشو باهات اومده.از اینجا به بعدشم میاد بیخ ریش خودشی حرفاش خنده دار بود و به ظاهر تمسخرامیز ولی کی میدونست چی میشه؟! بالاخره تافت آخرو هم رو موهام زد و دستی به سرشونه کتم کشید _بالاخره تموم برو داداش برو ان شاءالله به مبارکی و میمنت تشکری کردم و پرهام اشاره ای بهم زد _تو برو داداش من خودم که کارم تموم شد حساب میکنم بدو که دیر نرسی بعد از تشکر و خداحافظی سریع بیرون میرم که همون لحظه سینا با ماشین گل کاری شده سرمیرسه قدمای آخرو بلندبرمیدارم و دستی به شونش میزنم +دمت گرم داداش باخنده بغلم میکنه _چقدر خوشگل و جذاب شدی تو میخوای به جا سارا خودم بگیرمت؟! توسری حوالش میکنم و سوارماشین میشم +اگه این حرفتو به فاطمه خانم منتقل نکردم هرچییی میخوای بگی بگو سریع تغییر موضع میده و سمت ماشین میاد _عه عه نداشتیما میخندم و دستی تکون میدم خنده هایی ک ازته ته ته دلم بلندمیشه ولی دلشوره ای مانع این خوشی بی حد و مثالم میشه +برو جا خواب براخودت پیداکن فاطمه خانمی که من میشناسم امشب خونه راهت نمیده مهلت حرف دیگه ای بهش نمیدم و با سرعت حرکت میکنم شاید میشد گفت پرواز یه پرواز تاسریعتر برسم و سارارو مال خودم کنم اونم برای همیشه ولی امان از دلشوره و استرسی که به جونت بیافته هرچی خوشی داری میکنه زهر و تقدیمت میکنه سری تکون میدم و صلواتی میفرستم تا فکرای بد از ذهنم پراکنده بشن. هرچی به آرایشگاه نزدیک ترمیشم ضربان قلبم بالاتر و دستام یخ ترمیشن طبیعیه این حالت؟! با استرس فراوانی که سعی درپنهان کردنش داشتم رو به روی آرایشگاه پارک میکنم و پیاده میشم از جوب مثل بچه های ذوق زده میپرم و به سمت زنگ میرم اما با حس کمبود چیزی محکم روپیشونیم میکوبم دوباره باسرعت برمیگردم و دسته گل رو از روی صندلی عقب برمیدارم امان از این حواس پرتی حالا اینبار تکمیل جلومیرم + اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم زنگ میزنم و صدای سحر ازپشت گوشی آیفون بلندمیشه _به شادومادم رسید بیا طبقه چهار شازده میخندم و درو میزنه و بالامیرم اینقدری که من استرس دارم منتظر آسانسورموندن خریت محظه پله هارو دوتا یکی پشت سرمیزارم و بالامیرم نفس نفس زنان بالاخره میرسم و تابلوی سالن زیبایی مهگل رو میبینم انگار صدای نفسام اینقدری بلندبود که تارسیدم در واحد بازشد با تور جمع و جور و سفید فرشته جلوش کم میاورد البته صورتشو که نمیشد ببینم اما توهمین لباس آخ که اگه بگم صدبرابر بیشتر عاشقش شدم دروغ نگفتم استرس نمیزاره اما بالاخره لبخندی رو لبم میشینه دسته گل رو سمتش میگیرم +بفرمایید _ممنونم _ماما مامممااان با شور و شعف خاصی سمتش برمیگرده _جان مامان پیش خاله سحر بمون زودبیا پیش مامانی منتظر اعتراضی ازسمت فاطمه زهرا نمیشه و آروم به سمت آسانسورمیریم از شانسمون سریع توی طبقه چهارتوقف میکنه و سریع داخل میریم اینقدری سرش پایین بود که میگفتم نکنه ارتروز گردن بگیره ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌱به‌نامت‌ای‌که‌‌آرام‌ِجان‌هایـے🌸
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 کمکش میکنم سوارماشین بشه و خودمم سوارمیشم هردو سکوت کردیم سکوتی که پر از حرفه حرفای ناگفته آروم حرکت میکنم اینقدری آروم که صدای اعتراضش بلندمیشه _چرا اینقدر آروم؟! از ته دل میگم +میخوام این لحظه ها تموم نشه میخوام هم من تو ذهنم ثانیه به ثانیشو ثبت کنم هم آسمون تو دفتر خاطراتش بنویسه ولی حالا که شمامیگی چشم تندمیرم سرعت میگیرم و لبخندشو حس میکنم لبخندی که از این به بعد قراره براش جونموبدم با شنیدن بوق های متعدد ماشینی اخمی به چهره بشاشم میشینه از توی آینه نگاهی به پشت میندازم که مدام چراغ میزنه و با دیدن آراد که رانندس ابروهام بالامیپره راهنمامیزنم و کنارمیگیرم (سارا) متعجب از رفتار مهسا و آراد پیاده میشم اما آروم جوری که به لباس آسیبی نرسه تعجبم زمانی بیشتر و تبدیل به ترس و استرس میشه که بدون هیچ سلام و علیکی دستم اسیر دستای مهسا میشه و سمت ماشین خودشون میره و صندلی عقب سوارمیشیم و آرادسمت ماشین مامیره +چیشده مهسا؟! چته؟! این حرکات چیه؟! استرس گرفته و اینو از لکنت زبانش میفهمم _...س...سارا....چ..چجوری بگم خب عصبی صداموبالامیبرم +مثل ادم مهسا مثل ادم بگوچیشده؟! این پا و اون پا میکنه و عصبی ترم میکنه اما با چیزی که میگه حس کردم سطل آب جوشی رو سر و صورتم خالی میشه خلاصه اما اما اما چی؟!چه حسی داشتم وقتی شنیدم؟! ترس؟!خوشحالی؟غم؟!هیجان؟!ناراحتی؟! یا بی حسی؟! فقط هرچی بودمیدونستم ک یه بار مردم و زنده شدم!یه بار نفسم رفت و سختتت برگشت _محمدحسین زندس همین!همینوگفت و من من ...من چی؟!چم شد؟! بابا من چم شد؟! چم شده؟! محمد..محمدحسین درست شنیدم؟! محمدحسین؟! محمدحسین زندس؟! نمیفهمیدم گیج بودم مغزم درد گرفته بود اینبار واقعااا مغزم درد گرفته بود برگشتم سمتش دستام یخ زده بود اما داشتم میسوختم +چ..چی...چی کلافه شدم از لکنتی که خودمم حالا گرفتارش شده بودم +چی میگی...چی میگی م...مهسا؟! چر...چرت و پ..پرت آره.. آره فقط چرت و پرت شوخیه یه شوخیه گریش گرفته آخه چراگریه؟! _نه بخدا چرت نیست محمدحسین زندس توی تمام این دوسال زنده بوده الانم الانم خونس منتظر تو چشمام اون لحظه اگر یکم دیگه بازتر میشد میترکید دستام میلرزید من چمه خدا؟! من چمه؟! محمد...محمدم زندس محمدحسینم زندس پدربچم زندس پس چمه؟! پس این ترسسس چیهههههه +نه...دروغ میگی یه دروغ مزخرف اینبار جیغ میزنه و منم جیغ میزنم _نههه بخدا زندس ولی جیغ من با گریس گریه ای که نمیدونم کی شروع شد +نیستتتت من من خودمم جنازشو دیدم خودم براش سینه زدم یقش تو دستام مشت میشه اصلا کی من یقشو گرفتم؟! +میفهمیییی خودمم خودممم براش شال گردن انداختم خودم دیدم سنگ لحد گذاشتننن نه دروغم نگو مهسا اینبار عاجزانه گریه میکنه منم عاجزم چم شده خدا؟! این ترس چیه تو وجودم؟!چهره محمد مدام جلوچشمم رژه میره مهسا خم میشه سمت جلو و دستشو رو بوق میزاره ممتد متعدد سربلندمیکنم فقط یه لحظه یه لحظه چشمای اشکی و صورت خیس پارسا رو میبینم و دنیارو سرم آوارمیشه وای وای ازمن وای از منی که اینبار زندگی چندنفرو بهم ریختم آراد با عجله میاد و سوارمیشه و با سرعت سرسام آوری حرکت میکنه هیچ کس توجهی به حال بد پارسا نداره هیچ کس نمیبینه زانوهاش خم میشه و کنارماشین میافته نمیبینه غرورش خورد میشه نمیشنوه فریادی که نام خدارو برزبون میاره ولی من میبینم و میبینم و حس میکنم یه لحظه دلم براش میسوزه میسوزه از این غریبیش ولی من چمه خدا؟! من من محمدحسینم برگشته اونم زنده آخ که من چم شده؟! این ترس و نخواستن رسیدن به خونه از چیه؟! این لرزش دستام ازچیه؟! ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
• . 🌼!' [اللّٰهُ‌یُنَجِّیکُمْ‌مِنْھا‌وَمِنْ‌کُلِّ‌کَرْبٍ..🌱] -خدا‌ شمارا‌‌ از‌ آن‌ سختـےها، و‌ از‌ هر‌ اندوهی نجاتـ میدهـد (: +دل‌بسپاریم‌بهش♥️. ‌[شـ🇮🇷ـھیدانھ‌‌تٰاشھادت]
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
سلام خدمت همه دوستان عزیزی که تازه به جمعمون پیوستند و عزیزانی که از قبل حضورداشتن و محبت دارن بهمون💛🌼 عشق به شرط عاشقی اولین رمان بنده بود وقتی شروع کردم قلمم فوق العاده زیاد ضعیف بود اما با یاری خدا و گذشت زمان تونستم قدرت قلمم رو بالاببرم و تا حدودی خوب بنویسم تاجایی که تونستم چهارمین رمانمم شروع کنم شاید پارت های اول رمان به دلتون نشینه و به نظرتون ضعیف بیاد اما حداقل تا پارت ۱۰۰ رو مطالعه کنید و بعد قضاوت کنید☺️♥️
• . 🌙 انسان اگر می خواهد به جایی برسدبا نمازشب میرسد:) [شھید‌سجادزبرجدی]
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 قلبم داره بد میکوبه و بد استرس دارم نفسام تند و دستام یخ اما درونم کوره آتیش چم شده من؟! می ایسته باورم نمیشه اما بالاخره رسیدیم خونه پاهام نا نداره حرکت کنه آروم پیاده میشم اما سرگیجه میخواد نقش زمینم کنه که دستای مهسا دور کمرم میشینه و بلندم میکنه +ممم...مم...مه...مهسا دندونام بهم میخوره و نمیفهمم دلیلش چیه _جانم جانم چته توسارا؟! +مهسا...م..مهسا...م..من ...من میت...میترسم چشماش گردمیشه _ازچیی؟! شوهرت برگشته سارا محمدحسین میفهمی؟! اب دهنمو باترس قورت میدم و جلومیریم آرادکلید میندازه و وارد میشه یادم باشه ازش بپرسم کلید ازکجا اورد؟! پاهام نمیره قدرت حرکتو از دست دادم انگاری بازحمت وارد حیاط میشیم این ترس ازچیه؟ آروم آروم جلومیریم با صدای بازشدن درورودی قلبم لحظه ای ضربانش متوقف میشه سرم گیج میره اما بوی عطرش لحظه ای توی بینیم میپیچه جرعت سربلندکردن ندارم.اما آروم سرمو بلندمیکنم با دیدن چهرش اونم اینقدر نزدیک زانوهام خالی میکنه و با دست مهسا نجات پیدامیکنم صداش میپیچه توگوشم و میفهمم چقدر دلتنگ این صدا بودم _شما برید من خودم حواسم بهش هست مهسا دودله میترسه اما از طرف شوهرم که اسیب نمیبینم میبینم؟ سری تکون میده و آروم و بی سر و صدا بیرون میره دوباره سرموبالامیارم تا نگاهش کنم اینبار با جرعت بیشتری اما گز گز صورتم و سوتی که توگوشم میپیچه ازهپروت بیرونم میاره اینقدری که میفهمم با ضرب دستش نقش زمین شدم و دستامم گز گز میکنه زد...منو...محمدحسین...منو...زد؟! صداش حالا ناقوس مرگه نه صوت آرامش من _اینو زدم واسه اینکه وقیحانه با تور عروس جلوم ایستادی درحالی که من هنوز زندم ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『🌱بہ‌نٰامش‌و‌در‌پنٰاهش🌼』
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 با صدای مشت های که به در کوبیده میشد از خلسه خارج شدم از شوک سیلی محمدحسینی که دوسال براش عزاداربودم و ندید بیدارشدم دستام میلرزید کل تنم میلرزید محمدحسین محمدحسینی که عاشقانه منو میپرستید میپرستیدمش حالا حالا روی من دست بلندکرده بود؟! باورش برام غیرممکن بود نفهمیدم کی در باز شد و کی همهمه شد توی حیاط کوچیک خونم فقط فهمیدم دستی زیر بازوم نشست و بلندم کرد چشماش اشکی بود این همون محمدحسین بود؟! که هنوزم سوزش سیلیش از بین نرفته؟ درآغوشم کشید اما اما اینبار فرقش چی بود که آغوشش نه حس امنیت بهم میداد نه آرامش؟! بلکم حالمو خراب میکرد حالا که نزدیکش بودم بوی عطرش اون بوی سابق نبود بوی بدی بود وحشتناک بد به عقب هلش دادم اما تمام وجودم سراسر ضعف بود تلوتلومیخوردم و همه حواسشون به محمدحسینی بود که معلوم نبود چرا اینجاست؟ گیج بودیم همه گیج بودیم فاطمه و مامان طاهره فقط زجه میزدن حس میکردم باباحمید نفسش قطع شده سحر و پرهامی که فاطمه زهرا توی بغلش بود وحشت زده بودن و فاطمه زهرا گریه هاش تمومی نداشت یه حالت خاصی بود اینبار گریه هاش اینومنی که مادر بودم میفهمیدم اون لحظه حس بچمو درک میکردم حس ناآرومی حس نا امنی بچم ترسیده بود اما ازچی؟! سینا مات مونده بود و مامان و بابا بیحال گوشه ای ازحیاط نشسته بودن هیچ کس حالش خوب نبود با کشیده شدن دستم به خودم اومدم سینابود که منو به داخل میبرد و درو محکم پشت سرمون بهم زد و قفلش کرد حال هردومون خراب بود و هیچ کدوم هیچی نمیفهمیدیم اما اون سعی میکرد فقط سعی میکرد تظاهرکنه که آرومه اما من خواهرش بودم و ازتوی چشماش میخوندم حال و روزشو دستاشو قاب صورتم کرده بود و سردی انگشتاش به قدری زیاد بود و دستش از استرس میلرزید که ترس برم داشت نکنه طوریش بشه از استرس ولی استرس برای چی؟! چندکلمه گفت اما ترسای من شد کوهی درمقابل آرامشم پیش محمدحسین شد دیواری تا آرامش و امنیتی کنارمحمدحسین حس نکنم چقدر امروز جمله های چندکلمه ای منو به مرز نابودی برده _توروقرآن مواظب باش من حس خوبی به محمدحسین ندارم سینا هیچ وقت حس هاش بهش دروغ نمیگفت اما اینبار شاید داره دروغ میگه نه؟! ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
هدایت شده از شیخ فرهاد فتحی
🔻اگه هرکی تو عصر ارتباطات بازم گفت فقط تو ایران مشکل اقتصادی داریم و بقیه دنیا دارن مثل پادشاه زندگی میکنن، با یک لبخند از کنار تصورات فانتزیشون بگذرید ✍️ شیخ فرهاد فتحی عضو شوید🔻🔻🔻 eitaa.com/joinchat/1246560365Ca5e65155c1
• . 🌙 میدونی چی گفته؟! هرکسی چهل روز زیارت‌عٰاشورا بخونه و ثوابش رو هدیه بفرسته تمام تلاش خودم رو میکنم با اذن خداوند تا حاجتش رو بگیرم! چقدر مشتۍ داداشمون🚶🏻‍♀ <-شھیدنوید‌صفری-> 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸