🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#شوخی_های_جنگی
#لبخند بزن بسیجی 😊
#نماز_تن_هایی
نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچههای ناآشنا را دست به سر میکرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمیآیی برویم نماز؟»
پاسخ میدهد: «نه، همینجا میخوانم»
آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«انالصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سهتایی.
و او که فکر نمیکرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تنها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند.
#سلامتی رزمندگان اسلام #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_پنجم
#قسمت ۳۵
گاهی میرفتیم خانۀ دوستان یا فامیل یک ساعتی مینشستیم و بعد برمیگشتیم. گاهی میرفتیم تا طرقبه، بستنی میخوردیم.
بالاخره با پولی که داشتیم دیوارهای یک اتاق و هال چیده شد. سقفش را موقتاً آکاسیو انداخت و ما جل و پلاسمان را جمع کردیم و رفتیم خانۀ خودمان! سقف پایین را سوراخ کرده بود و یک
سیم برق و یک لولۀ آب و یک شیلنگ گاز کشیده بود تا بالا. شیلنگ گاز را با گچ محکم کرده بود که پا نخورد و خطری ایجاد نکند. آن سال، تابستان خیلی گرمی را تجربه کردیم. دیوارها گچ نداشت. سقف هم که نازک و پر از روزنه بود. صبحها با اولین اشعههای نور خورشید بیدار میشدیم. خانهمان بیشتر شبیه آلونکی بود که روستاییان کنار جالیزهایشان میسازند.
اواخر تابستان بود. یک شب رفته بودیم مهمانی. پسردایی آقامصطفی با نگرانی زنگ زد: «کجایین؟ هوا رو دیدین؟ آسمون خیلی دلش پره. برید خونهتون یه فکری به حال اسباب و اثاثیهتون بکنین.»
آمدیم روی ایوان. دیدیم رگباری تند، مثل مهمانی ناخوانده از راه رسید. گفتم: «آقامصطفی! زندگیمون رو آب بُرد!»
آقامصطفی زنگ زد به پدرش و گفت: «بابا بیزحمت وسایل برقی ما رو از برق بکشین!»
بعد به من گفت: «بارون خیلی شدیده. نمیتونیم جلو آب رو بگیریم. بریم خونه هم کاری از دستمون برنمیاد. فقط ناراحت میشیم. این ناراحتی رو بعداً هم میتونیم بچشیم، پس به روی خودت نیار. بذار مهمونی تموم بشه بعداً میریم.»
دیدم راست میگوید. شیری است که ریخته، جمعشدنی نیست. صبورانه نشستیم به انتظار شام. شام خورده و نخورده بلند شدیم. وقتی رسیدیم خانه، باد قسمتی از فیبرهای سقف را برده بود. تا ساقپاهایمان در آب بودیم. بعضی وسایل پلاستیکیمان روی آب
شناور بودند. رختخوابها و لباسهایمان خیس شده بود. داخل وسایل برقیمان آب رفته بود. انگار سیل آمده بود. نمیدانستیم بخندیم یا گریه کنیم. آقامصطفی با خاکانداز آبها را بیرون میریخت و سعی میکرد با جملات طنز، سختیهایی که پیش رو داشتیم را به سُخره بگیرد. با خنده گفت: «خانم من اگه جای تو بودم، فردا صبح بلیت میگرفتم میرفتم خونۀ مادرم. تا یکی دو هفته هم این طرفها آفتابی نمیشدم.»
بعد در حالیکه صفحۀ مانیتور را خشک میکرد، ادامه داد: «بد هم نشد ها! یک خونهتکونی اساسی و اورژانسی نصیبمون شد. تا حالا این طفلیها مخصوصاً وسایل برقیمون یک شستوشوی حسابی نکرده بودن!»
گفتم: «اگه از این همه خوشبختی خفه نشده باشن خوبه!»
گفت: «راستی خوب شد یادم اومد. بِرم دوربین فیلمبرداری رو بیارم. این صحنهها باید همیشه بهیادمون بمونه. بعدها که به سر و سامونی رسیدیم و ثروتی داشتیم، هر چند وقت یک بار این فیلمها رو نگاه کنیم، یادمون بیاد که ما هم یک روز مثل مستضعفین زندگی میکردیم. از اینکه چهطور بودیم و حالا به کجا رسیدیم، مغرور نشیم. بعضیها بودن که مسافرکشی میکردن، حالا که خونهای دارن ما رو تحویل نمیگیرن، باید برگردن به زندگی گذشتهشون که کی بودن حالا چی شدن!»
رختخوابهایمان خیسخیس شده بود. نه فرشی برای نشستن داشتیم نه جایی برای خوابیدن. تا یک ماه درگیر بودیم. وسایل را شستیم. خشک کردیم. خیلی اذیت شدیم. آقامصطفی گفت: «هر زن دیگهای بود، جیغ و داد میکرد، ناسازگاری میکرد، قهر میکرد، من انتظار هر نوع برخوردی رو از تو داشتم، ولی تو صبورانه تحمل کردی.»
تا باران بعدی آقامصطفی درزهای سقف را با پشم شیشه گرفت. روی آکاسیوها ایرانیت انداخت. شیبش را درآورد و شد شبیه سقف خانههای شمال.
یک
روز که مهمان داشتیم بعد از رفتن مهمانها مادرشوهرم آمد بالا. نگاهی به سقف بیآجر و بیایزوگام، به دیوارهای بدونگچ و به آشپزخانۀ بیکابینت انداخت. با تأسف گفت: «صاحبخونه
شدین نه؟ اگه همون خونهای که رهن کرده بودین رو خالی نمیکردین بهتر نبود؟ میدونین که حقوق بازنشستگی ما هم اونقدری نیست که کمکی به شما بکنیم. خودتون شاهد هستین که هنوز قسطهای جهاز سارا تموم نشده، داریم برای سعیده جهیزیه درست میکنیم. با این وجود، ما نمیتونیم ببینیم شما توی این شرایط زندگی میکنین. یه باغ داریم که قصد فروشش رو نداشتیم. میخواستیم نگهش داریم برای شماها، برای
بچههاتون که در آینده توش ویلایی بسازین. جایی برای تفریح داشته باشین، اما تو این شرایط من صلاح میبینم که بفروشیمش و این طبقه رو تکمیل کنیم. تا اون موقعِ بهتره رفت و آمدهاتون رو کمتر کنین، حداقل با غریبهها. اجازه ندین هر کسی ببینه شما چهطور زندگی میکنین.»
⬅️ ادامه دارد ....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
سلام
جشن میلاد موذن کربلا حضرت علیاکبر علیهالسلام و بزرگداشت روز جوان
سخنران:حجةالاسلام هاشمپور
مداح: حاج حسن اسداللهی، کربلایی محمد محمدی
۴شنبه ۴فروردین/پس از نماز عشا
زیرزمین مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
هیئت ابناءالحیدر
جوانان مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
#افزایش_ظرفیت_روحی 69
خداوند مهربان به هر کسی علاقه پیدا کنه، امتحان رو یه جوری میگیره که بتونه پیروز بشه...
💕🌹❤️
و خدا نکنه که پروردگار عالم به کسی غضب بکنه...؛ جوری ازش امتحان میگیره که دیگه پیروز نشه... حتما شکست خواهد خورد... نابود خواهد شد...
⚠️ همیشه باید مراقب باشیم ظلمی نکنیم که خداوند به ما غضب بکنه...
اگه به خاطر ستمی که به دیگران کردیم، آه و ناله کسی پشت سرمون باشه، خدا غضب میکنه و روی خودش رو بر میگردونه...
آدم خیال میکنه که حالا یه فحشی هم به فلانی دادیم مگه چی میشه!
💢 انگار حواست نیست که این همه گرهی که توی زندگیت افتاده به خاطر همون فحشی بود که دادی! همون تحقیری بود که فلان فامیلت رو کردی!
😒
⭕️ خصوصا طرف مقابل هر چقدر آدم پاک تر و مومن تری باشه، اثرات وضعیش خیلی بیشتر خواهد بود...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_هشتاد_و_ششم
💠آشنا به نظر می رسی !!
یک بار از ماموریت برمی گشتم ، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم .
از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم ، راننده ی تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من می کرد .
به او گفتم : چیه ؟ آشنا به نظر می رسم ؟
باز هم نگاهم کرد، گفت : شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید ؟
گفتم : من خود سردار هستم.
جوان خندید و گفت : ماخودمون اینکاره ایم ، شما می خواهی مرا رنگ کنی ؟خندیدم و گفتم : من سردار سلیمانی هستم.باور نکرد .
گفت : بگو به خدا که سردار هستی! گفتم : به خدا من سردار سلیمانی هستم .
سکوت کرد ، دیگه چیزی نگفت .
گفتم : چرا سکوت کردی ؟
حرفی نزد . گفتم : زندگیت چطوره ؟
با گرانی چه می کنی ؟
چه مشکلی داری ؟
جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت : اگه تو سردار سلیمانی هستی ، من هیچ مشکلی ندارم .
💢 نقـل مستقیم خاطره از شهید حاج قاسم سلیمانی
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
75.Qiyama.07-15.mp3
2.5M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره_قیامت 🌸
💐#آیات- 7-15💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿
هر روز با تفسیر یکی از سوره های قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
نمیگم روزتون شهدایی
که خیریسٺ
به کوتاهی روز
میگویم
عاقبتتان_شهدایی
که خیریست
به بلندی سرنوشت
سلام ✋
#عاقبتتون_شهدایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#سالروز شهادت
#شهید_علی_خلیلی
وقتے ضارب #علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم ، یک پیرمرد اومد گفت :
خوب شد همینو می خواستی؟
به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟
#علی با همان بدن بی جان گفت:
حاج آقا فکر کردم #دختر شماست، من از #ناموس شما دفاع کردم.
#سوم_فروردین ، سالروز #آسمانی شدن #شهید امر به معروف و نهی از منکر ،
#علی_خلیلی را گرامی می داریم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_پنجم
#قسمت ۳۶
آقامصطفی دست مادرش را بوسید و گفت: «تا حالا شما خیلی به ما کمک کردین. برام ماشین خریدین، هزینۀ آب و برق و گازمون رو میدین، طاها رو نگه میدارین. ما از شما توقع بیشتری نداریم، ولی توی این دوره که جوونها بهخاطر ترس از نداشتن خونه و ماشین ازدواج نمیکنن، میگن نمیشه زندگی کرد، بذارین ببینن توی همین دوره، هستن کسانی که ازدواج کردن که به گناه نیفتن. در کنار لذتهاش، سختیهاش رو هم تحمل میکنن. اجازه بدین ما براشون الگو باشیم. کسی که برای یک شبچلهای اندازۀ یک عروسی خرج میکنه، بدعت غلطی رو رواج میده. دخترهای خامی هستن که وقتی میبینن، وقتی میشنون، خوشبختی رو توی همین چیزها خلاصه میکنن. رؤیاهاشون رو بر پایۀ همین تجملات میسازن. به انتظار مردی میشینن که این رؤیاها رو تحقق بده، مردی که ماشین گرونقیمت داشته باشه، علاوه بر خونه، ویلایی توی یکی از ییلاقات شمال به نامش کنه و حساب بانکیاش همیشه پُر باشه. کمکم سنشون بالا میره. دست آخر یا ازدواج نمیکنن یا از سر ناچاری تن به ازدواجی ناخواسته میدن که منجر به طلاق میشه. حالا من نمیگم بیان خونهای اینجوری درست کنن، ولی کوتاه بیان و به جای خونههای بزرگ، کف سرامیک و امدیاف، بیان به یک خونۀ جمع و جور و مرتب که بتونن زندگیشون رو شروع کنن، رضایت بدن.»
مادر آقامصطفی گفت: «اینم حرفیه، ولی پسرم همه که الگو نمیگیرن. بعضیها از دیدن رنج ما خوشحال میشن. همیشه
کسانی هستن که در ظاهر دست شما رو به گرمی فشار بدن و در باطن به سادهزیستی شما بخندن.»
آقامصطفی گفت: «بذارین بخندن! نگران نباشین مادر. به قول شاعرکه میگه ناشادی ما گر سبب شادی غیر است شادم که بمانم من و ناشاد بمانم.»
گاهی من هم خسته میشدم. به میهمانیهایی دعوت میشدیم که میزبانانش با ما شروع کرده بودند و میدیدم که خیلی جلوتر از ما هستند، در حالیکه ما هنوز در خم اولین کوچه مانده بودیم. اتاق بچهشان را نشانم میدادند، اتاقی بزرگ، کفپارکت با کاغذ دیوارهای شادِ کارتُنی و تختخوابی شبیه ماشینهای مسابقه، از جنس مبلهای استیل توی پذیرایی، سِتشده با رنگ پردههای حریر که هر بینندهای را به تحسین وامیداشت. من از سلیقه و توجهشان به نیازهای کودک تعریف میکردم، اما قلباً از جملات
روانشناسانهای که نه از روی دانش بلکه بهطرز مبهمی از سر دلسوزی میشنیدم، رنج میبردم. دیالوگهای کلیشهای دربارۀ فوائد جداکردن اتاق کودک از یکماهگی، انتخاب نوع اسباببازی با توجه به سن کودک و نام بِرندهای لباس کودک.
ک شب بعد از برگشتن از میهمانی به آقامصطفی گفتم: «همه پیشرفت میکنن، ولی انگار ما روی تردمیل میدویم.»
آقامصطفی گفت: «باز زینب من وابستۀ دنیا شد؟ زینب من نمیدونه افرادی هستن توی همین جامعه که در شرایط بدتری از ما زندگی میکنن؟ عزیزم باید ببرمت بازدید از بیمارستانها مخصوصاً بیمارستان حوادث تا از نزدیک غم دیگران رو ببینی و غم خودت رو فراموش کنی.»
فردای آن روز طاها را گذاشتیم پیش مادر آقامصطفی و به چند بیمارستان سر زدیم. روز بعد و روزهای بعد هم به این کار ادامه دادیم. از نزدیک مرگهایی را دیدیم که بر اثر گودبرداریها، سکتهها، تصادفات جادهای و افتادن از روی داربستها رخ داده بود، یا شاهد شکستگیها و مشکلاتی بودیم که بر اثر خشونتها و بگومگوهای خانوادگی اتفاق افتاده بودند، دعواهایی که حتی گاهی منجر به خودکشیها یا دگرکشیها شده بود.
یک بار، خانمی از کنارمان رد شد که یک چاقو تا دسته در کتفش فرورفته بود. زن آنقدر غرور داشت که در سکوت اشکهایش را با دستمال پاک کند و به مادرش بگوید: «اینقدر شو
هرم رو نفرین نکن. اون قصد نداشت چاقو رو پرت کنه. فقط داشت تهدید میکرد.»
بعد از دیدن همۀ اینها میرفتیم در محوطهای باز، اغلب روی نیمکتی سنگی، کنار خیابان یا فضایی سبز مینشستیم و دربارهاش صحبت میکردیم. آقامصطفی میپرسید: «اگه جای اون خانم بودی، چهکار میکردی؟»
حتی فکر چنین جرّ و بحثهایِ وحشتناک خانوادگی تنم را میلرزاند. آقامصطفی میگفت: «گمون میکنی برای فقر و بیپولی دعواشون شده بود؟»
⬅️ ادامه دارد ....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#افزایش_ظرفیت_روحی 70
❇️ خداوند مهربان وقتی داره از ما امتحان میگیره در واقع یعنی ما رو آدم حساب کرده؛ یه جورایی یعنی ما رو عضو تیم ملی کرده و داره با ما خوب برخورد میکنه.
⭕️ اگه خداوند متعال کسی رو آدم حساب نکنه ممکنه هیچ سختی خاصی بهش نده.
💢 امام صادق علیه السلام فرمود: فرعونیان کسانی بودند که هفتاد سال از عمرشان میگذشت خدا اونها رو به کوچکترین بلائی مبتلا نمیکرد...
برای چی؟ برای اینکه متوجه بشن چه ظلمی کردند؛ میگذاشت آخر سر نابودشون میکرد....
🌹 امام صادق علیهالسلام میفرمود: اما آدم خوب روزی یه خطا بکنه، خداوند متعال تا غروب نرسیده او رو دچار یه ابتلایی میکنه که زود متوجه بشه و خودش رو جمع بکنه.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
75.Qiyama.16-19.mp3
2.34M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره_قیامت 🌸
💐#آیات- 16-19💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿
هر روز با تفسیر یکی از سوره های قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌺بهار بوی گل سرخ با خود آورده است
که یادمان نرود زنده است یاد شهید
سلام ✋
#عاقبتتون_شهدایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#چهارم فروردین ماه
#سالروز شهادت
#شهید حسین قربانخانی
متولد : 1345/01/25
محل تولد : رودبار
تاریخ شهادت : 1362/01/04
محل شهادت : جبهه جنوب-اندیمشک
استخدام : وظیفه
استان حادثه : خوزستان
محل دفن : امام زاده ابراهیم (ع)
علت شهادت : اصابت ترکش خمپاره دشمن
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷