eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
جز20.mp3
3.95M
📖 تندخوانی جز ۲۰
@zekr_media - محمد حسین پویانفر_۲۰۲۲_۰۴_۲۱_۱۹_۴۹_۵۰_۷۲۳.mp3
10.34M
لا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ اُطْلبْنٰا بِزِیٰارَتِک فوق‌العاده زیبا🎼 کربلایی محمد حسین پویانفر 🏴 الهی‌‌العفو‌ 🔻... 👇 🌷〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️شهید افغانستانی در دفاع از ایران! 🔻ماجرای رجب‌علی غلامی شهید افغانستانی که در دوران دفاع مقدس به‌خاطر باز کردن معبر مین بر روی سیم‌های خاردار خوابید تا رزمنده‌ها بتوانند عبور کنند و در آخر با شلیک نیروهای عراقی به شهادت رسید. 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
حجت الاسلام بیگدلی.mp3
6.81M
حجت‌الاسلام و المسلمین یکم اردیبهشت ۱۴۰۱
🌓بسم الله الرحمن الرحیم🌓 🥀سلام علیکم🥀 🙏طاعات و عبادات قبول درگاه حق تعالی ان شاءالله🙏 التماس دعا در این شب قدر🙏 ❥◎🌺•❥•═┅•❥•🌸◎❥• سوره انعام 🌺بسم الله الرحمن الرحیم✨ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي‌ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ «78» پس چون خورشيد را برآمده ديد گفت: اينست پروردگار من، اين بزرگتر (از ماه و ستاره) است. امّا چون غروب كرد، گفت: اى قوم من! همانا من از آنچه براى خداوند شريك قرار مى‌دهيد بيزارم. پیام ها و نکته ها در اين آيه نيز ابراهيم عليه السلام در مقام بحث و گفتگو است، نه در مقام بيان عقيده‌ى شخصى، و همچنان كه گذشت كلمه‌ى‌ «يا قَوْمِ» و نيز «مِمَّا تُشْرِكُونَ» (شرك مى‌ورزيد، نه مى‌ورزم) دليل آن است كه خود آن حضرت، ماه و خورشيد و ستاره را نمى‌پرستيده است. - كوچكى و بزرگى اجسام مهم نيست، همه‌ى آنها چون متغيّر و ناپايدارند، پس نمى‌توانند خدا باشند. - شيوه‌ى تعليم حقّ يا انتقاد از باطل، بايد گام به گام باشد. ابتدا نفى ستاره‌و ماه و در نهايت خورشيد. - برائت از «شرك» است، نه از «افراد». _ برائت جستن، بايد پس از بيان برهان و استدلال باشد. (اوّل افول و غروب را مطرح كرد، بعد برائت از شرك را). ﷽❣ ❣﷽ ✨مهدی جان✨  نماز و روزه و افطار عشق است        سحر خوردن کنار یار عشق است نه یکبار از کنار خیمه گاهش           گذشتن بل هزاران بار عشق است شنیدم هاتفی در اسمان گفت        غم دل گر خورد غمخوار عشق است بیا مهدی که بی تو روزه سخت است     ضیافتخانه با دلدار عشق است 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ┄✨✼ حدیث هفته 🍃🕌🍃✼✨ امام رضا (علیه السلام) می فرمایند: من قرا فى شهر رمضان ایة من كتاب الله كان كمن ختم القران فى غیره من الشهور؛  هر كس ماه رمضان یك آیه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اینست كه درماههاى دیگر تمام قرآن را بخواند.     (بحار الانوار ج 93، ص 346) •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈• 🌹شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌷 فرازی از وصیت‌نامه سردار شهید مهدی خوش سیرت " ........ اما برادرم چون وظیفه یک دوست آن است که از هر جهت مواظب دوستش باشد لذا من هم با همه بی لیاقتی خود چند نکته را متذکر می گردم و آن اینکه برادر ، ماه رمضان ، ماه قرآن است و شادابی دلهای بیدار با طراوت قرآن ، بلکه مهمتر از آن ، حیات ما قرآن است و با او بودن و پس هیچ وقت زندگی بدون قرآن را قبول مکن و در پناه قرآن زشتی ها را از خودمان دور کنیم و با توسل و تمسک به قرآن خوبی ها را در خود پرورش دهیم و بارور کنیم.   ......... 🇮🇷مناسبتهای هفته🇮🇷 .......... 🌼اردیبهشت۱۴۰۱🌼 شنبه ۳  شهادت حضرت علی علیه السلام(شب قدر)  شنبه ۳  روزبزرگداشت شیخ بهایی؛ روزملی کارآفرینی،روز معماری،شهادت امیرسپهبد قرنی(سال۵۸) یکشنبه ۴  شب قدر دوشنبه ۵ شکست حمله نظامی آمریکا به ایران در طبس(۱۳۵۹) چهارشنبه ۷ روز ایمنی حمل و نقل جمعه ۹  روزشوراها جمعه ۹  روز جهانی روانشناس و مشاور 🖤تعجیل درامرفرج امام زمان(عج)۱۱صلوات
اعظم الله اجرکم مراسم احیاء و عزاداری شب ۲۱م مسجد حضرت زینب علیهاالسلام: ▪️شروع مراسم: ساعت ۲۳ ▪️تبیین شرایط جبهه مقاومت و بخصوص اوضاع انسانی یمن درخدمت برادر حافظی ساعت ۱:۴۵ بامداد ▪️سخنران: حجةالاسلام غضنفری ساعت ۲ بامداد ▪️مداح: حاج رضا ایزدی ساعت ۲:۴۵ ▪️پایان مراسم: ۳:۳۰بامداد التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 🔹《خانواده‌های شیعه》تیرنشانِ دشمن! 🔸چطور خانواده‌های خود را حفظ کنیم؟ سلسله جلسات 🔺قسمت دوم 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
کمک مومنانه به آسیب‌دیدگان و ایتام در جبهه مقاومت بخصوص مردم غیور و آزاده‌ی یمن
روایت فرشته ملکی همسر شهید نویسنده از آشپزخانه سرک کشید. منوچهر پای تلویزیون نشسته بود و کتاب روی پایش باز بود. علی به گردنش آویزان شد. اما منوچهر بی اعتنا بود! چرا این طوری شده بود؟ این چند روز، علی را بغل نمی کرد. خودش را سرگرم می کرد. علی میخواست راه بیفتد. دوست داشت دستش را بگیرند و راه برود. اگر دست منوچهر را می گرفت و ول می کرد، می خورد زمین؛ منوچهر نمی گرفتش. شبها | چراغها را خاموش می کرد، زیر نور چراغ مطالعه تا صبح دعا و قرآن می خواند. فرشته پکر بود. توقع این برخوردها را نداشت. شب جمعه که رفته بودند بهشت زهرا، فرشته را گذاشته بود و داشت تنها برمی گشت. یادش رفته بود او را همراهش آورده. این بار که رفت، برایش یک نامه مفصل نوشتم. هر چه دلم میخواست، توی نامه بهش گفتم. تا نامه به دستش رسید، زنگ زد و شروع کرد عذرخواهی کردن. نوشته بودم «محل نمی گذاری. عشقت سرد شده. حتما از ما بهتران را دیده ای.» می گفت «فرشته، هیچ کس برای من بهتر از تو نیست در این دنیا. اما می خواهم این عشق را برسانم به عشق خدا. نمی توانم. سخت است. این جا بچه ها میخوابند روی سیم خاردارها، | می روند روی مین. من تا می آیم آرپی جی بزنم، تو و علی می آیید جلوی چشمم.» گفتم «آهان، می خواهی ما را از سر راهت برداری.» منوچهر هر بار که می آمد و میرفت، على شبش تب می کرد. تا صبح باید راهش میبردیم تا آرام شود. گفتم می دانم. نمی خواهی وابسته شوی. ولی حالا که هستی، بگذار لذت ببریم. ما که نمیدانیم چقدر قرار است با هم باشیم. این راهی که تو میروی، راهی نیست که سالم برگردی.
بگذار بعدها تأسف نخوریم. اگر طوریت بشود، على صدمه می خورد. بگذار خاطره خوش بماند.» بعد از آن، مثل گذشته شد. شوخی می کرد، می رفتیم گردش، با على بازی می کرد. دوست داشت على را بنشاند توی کالسکه و ببرد بیرون. نمی گذاشت حتی دست من به کالسکه بخورد. نان سنگک و کله پاچه را که خریده بود، گذاشت روی میز. منوچهر آمده بود. دوست داشت هر چه دوست دارد برایش آماده کند. صدای خنده على از توی اتاق می آمد. لای در را باز کرد. منوچهر دراز کشیده بود و على را با دو دستش بلند کرده بود و با او بازی می کرد. دو انگشتش را در گودی کمر علی میگذاشت و على غش غش میخندید. باز هم منوچهر همانی شده بود که میشناخت. بدنش پر از ترکش شده بود، اما نمیشد کاری کرد. جاهای حساس بودند. باید مدارا می کرد. عکس های سینه اش را که نگاه می کردی، سوراخ سوراخ بود. به ترکش هایی که نزدیک قلبش بودند غبطه میخوردم. می گفت «خانم، شما که توی قلب مایید.» دیگر نمی خواستم ازش دور باشم، به خصوص که فهمیدم خیلی از خانواده های بچه های لشکر، جنوب زندگی می کنند. توی بازدیدی که از مناطق جنگی گذاشته بودند و بچه های لشکر را با خانواده ها دعوت کرده بودند، با خانم کریمی، خانم ربانی و خانم عبادیان صمیمی شدیم. آنها جنوب زندگی می کردند. دیگر نمیتوانستم بمانم تهران. خسته بودم از این همه دوری منوچهر دو، سه روز آمده بود مأموریت. بهش گفتم «باید ما را با خودت ببری.» قرار شد برود خانه پیدا کند و بیاید ما را ببرد. شروع کردم اثاثها را جمع و جور کردن. منوچهر زنگ زد که خانه پیدا کرده؛ یک خانه دو طبقه در دزفول. یکی از بچه های لشکر، آقای موسوی، با خانمش قرار بود با ما زندگی کنند. همه وسایل را جمع کردم. به کسی چیزی نگفتم تا دم رفتن. نه خانواده من نه خانواده منوچهر؛ هیچ کس راضی نبود به رفتن ماه می گفتند همه جای دنیا جنگ که میشود، زن و بچه را برمی دارند می روند یک گوشه امن. شما می خواهید بروید زیر آتش؟» فقط گوش میدادم. آخر گفتم «همه حرفهاتان را زدید، ولی هر کس یک راهی دارد. من میخواهم بروم پیش شوهرم.» اما پدر و مادرم خیلی گریه می کردند، به خصوص پدرم. منوچهر گفت «من اینطوری نمیتوانم شما را ببرم. اگر اتفاقی بیفتد، چطوری توی روی بابا نگاه کنم؟ باید خودت راضیشان کنی.» با پدرم صحبت کردم. گفتم منوچهر این طوری می گوید. گفتم «اگر ما را نبرد بعد شهید شود، شما تأسف نمی خورید که کاش می گذاشتم زن و بچه ش بیشتر کنارش می ماندند؟» پدر علی را بغل کرد و پرسید «علی جان، دوست داری پیش بابایی باشی؟» علی گفت «آره، من دلم برای بابا جونم تنگ میشه.» على را بوسید. گفت «تو که این همه پدر ما را درآوردهای، این هم روش. خدا به همراهتان. بروید.» صبح زود راه افتادیم. هنوز نرسیده، قال شان گذاشته بود. به هوای دو، سه روز مأموریت رفته بود و هنوز برنگشته بود. آقای موسوی و خانمش دو، سه روز بعد از رفتن منوچهر رفتند تهران. با على تنها مانده بودند توی شهر غریب. کسی را آنجا نمی شناختند. خیال کرده بود دوری تمام شد. اگر هر روز منوچهر را نبیند، دو، سه روز یک بار که می بیند. شهر خلوت بود. خود دزفولیها همه رفته بودند. یک ماهی میشد که منوچهر نیامده بود. با علی توی اتاق پذیرایی بودیم که از حیاط صدایی آمد. از پشت پرده دیدم سه، چهار تا مرد توی حیاطند. از بالا هم صدای پا می آمد. علی را بردم توی اتاقش، در را رویش قفل کردم. تلفن زدم به یکی از دوستان منوچهر و جریان را گفتم. یک اسلحه توی خانه نگه میداشتم. برش داشتم، آمدم بروم اتاق پذیرایی که من را دیدند. گفتند «ا، حاج خانم خانهید؟ در را باز کنید.» گفتم «ببخشید، شما کی هستید؟» یکیشان گفت «من صاحب خانه ام.» گفتم «صاحب خانه باش. به چه حقی آمدهای این جا؟» گفت «دیدم کسی خانه نیست، آمدم سری بزنم.» ⬅️.... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
•●🖇👌🏻●• به‌حرف‌آنهایی‌که‌می‌گویند دل‌بایدپاک‌باشد،فریب‌مخور! دلِ پاک،عملِ‌پاک‌میسازد... !! -استادصفایی‌حائری🌱' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
20 تراشیون.mp3
14.49M
حجت‌الاسلام و المسلمین بیستم ماه مبارک رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا