eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
706 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
38 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان⭕️🍀 یه خبر خوب !! قراره بیشتر با شهیده ها آشنا بشیم.... اسم شهیده هایی که قراره بیشتر باهاشون آشنا بشیم:👇🏿 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕 🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🦋 🥀 🧕🌿 🕊 🧕🦋 🥀 🧕🌿 🕊 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 🥀 🧕🦋 🕊 🧕🌿 ﴿ از این به بعد میتونید با محفل هامون رو آسون تر دنبال کنید ﴾
●رفتنش مثل زندگی اش باور کردنی نبود🥀 یکی از دوستانش در توصیف ویژگی های اخلاقی او می گفت، «رفتنش مثل زندگی اش باور نکردنی است» عقاید و شیوه تفکر او با همه فرق داشت. مسائل را به قدری دقیق و خوب تجزیه و تحلیل می کرد که انسان در همان برخورد اول متوجه می شد که با یک دختر انسان معمولی16 ، 17 ساله روبرو نیست. در او کمترین هیجان و کوته فکری و انحراف سنین جوانی به چشم نمی خورد. حرف هایش را راحت می زد و جز حق چیز دیگری را نمی دید و نمی خواست و هیچ وقت حقیقت را فدای مصلحت نکرد."   @shahideRaziehkeshavarz🕊
معرفی کتاب «محبوبه صبح»📚 زندگینامه داستانی محبوبه دانش کتاب محبوبه صبح: زندگینامه داستانی محبوبه دانش عنوان داستانی از راضیه تجار است که زندگی شهید «محبوبه دانش» را روایت می‌کند. محبوبه دانش، دختر هفده ساله انقلابی است که در واقعه هفده شهریور شهید می‌شود. بخشی از فضای این داستان برگرفته از واقعیت و بخشی تخیلی است که در آن بیشتر با وفاداری به واقعیات زندگی این شهید، از ظرایف و عناصر داستانی در خلق موقعیت های داستانی بهره گرفته شده است.🌺 @shahideRaziehkeshavarz🕊
بخش‌هایی از متن کتاب محبوبه صبح: زندگینامه داستانی محبوبه دانش: انگار همۀ این‌ها صحنه‌های تار و کدر و کثیف یک فیلم بود که از جلوی چشمش می‌گذشت. مینا جلوی در چوبی کهنۀ آبی‌رنگی ایستاد. کوبه را در مشت فشرد و چند بار به صدا درآورد. پسرکی لاغر و برهنه و کچل در را باز کرد. مینا جلو رفت و او به دنبالش. وقتی بالای سر زن بیمار نشست؛ وقتی دست روی پیشانی او گذاشت و دستش سوخت؛ وقتی پاهای او را پاشویه کرد؛ وقتی بچه‌ها را گریان دید، یک بار دیگر آن چشمۀ قدیمی در دلش جوشید. نفرت... نفرت... نفرت از نظام. به‌سختی زن را به درمانگاه رساند. نسخه‌اش را پیچید. او را به خانه برگرداند. اسکناسی زیر تشکش چپاند. برایش سوپ رقیقی بار گذاشت. سفارش لازم را به بچه‌هایش کرد. قول داد باز هم سر بزند. با خود فکر کرد کتاب‌ها و اعلامیه‌ها هنوز در ساکش هست. بهتر بود آن‌ها را در اتوبوس پخش می‌کرد. هنوز به ایستگاه اتوبوس نرسیده بود که مردی را با کت و شلوار سیاه و پیراهن زرشکی در کنار خود دید. مرد عینک آفتابی زده بود و رنگ سرخ کراواتش چشم را می‌زد. وقتی از او مسیر اتوبوس را پرسید، برای لحظه‌ای دلش فروریخت. سوار اتوبوس که شد، به ردیف وسط رفت. سایۀ مرد را از داخل شیشۀ اتوبوس دید که در ردیف پشت سر او نشست...
●شخصیت تأثیر گذار، تمیز، مهربان، دلنشین🥀 یکی از دوستانش می گوید: آراستگی، نظم و مهربانی اش فوق العاده بود. خیلی منظم بود. واقعا نمی توانم نمونه اش را بیاورم. در اوج مبارزات، لباس هایش مرتب و آراسته بودند. چادرش را در می آورد، حتما به شکل بسیار منظمی تا می کرد. چهره بسیار ملیح و دلپذیری داشت وبه خصوص وقار و متانتش به شدت انسان را تحت تأثیر قرار می داد. صدا و لحنش هم گرمی خاصی داشت. وقتی هم کسی را می دید در همان برخورد اول طوری رفتار می کرد که انگار سالهاست او را می شناسد.💚
فهیمه دانش آشتیانی خواهر شهید درباره خواهرش می‌گوید:محبوبه خیلی دختر خاصی بود. همیشه فکر می‌کنم چقدر خوب رفت و خوش به حالش که بسیاری از چیزها را ندید. اینها با رفتنشان راه را باز کردند. اگر آنها نمی‌رفتند، پایه‌های انقلاب محکم نمی‌شد. واقعا چه چیز بالاتر از اینکه انسان بداند دارد در راهی جانش را فدا می‌کند که شاید وضعیت بهتری برای آنهایی که پشت سرش می‌مانند ، ایجاد کند. روزی همه به طرف خیابان کوکاکولا می‌رفتند. مردها به محبوبه گفته بودند: «شما برو اینجا نمان.» محبوبه به آنها جواب داده بود:«اگر کار درستی است که زن و مرد ندارد. اگر کار غلطی است که شما هم نباید بروید.» در اوج راهپیمایی یکی از ماموران شاه، او را با گلوله هدف می‌گیرد و به شهادت می‌رساند🥀