eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6هزار ویدیو
96 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
به روایت از پسر : از نفراتی بودند که به تولید بهداشتی پرداختند،وقتی شروع به ماسک کرد، ماسک در اوج و بود، خیاطی را و از برای استفاده کرد. 🍃🌷🍃 تولیدی را هم به هر کسی نمی‌داد که وارد بازی و این چیز‌ها بشود. در جهادی می‌آمدند و شیفته به صورت می‌کردند. 🍃🌷🍃 اوایل، ایشان را در اختیار خیلی از و قرار می‌داد که نداشتند. به جا‌هایی هم که می‌فروخت اصلاً نمی‌کرد. 🍃🌷🍃 در همین تهیه، و با خیلی از می‌کرد و داشت. در یکی از همین فردی که داشت این را به و که در آن بودند انتقال داد😭 🍃🌷🍃 سال گذشته به گفته بود اربعین ۲۰۰ را که امکان سفر ندارند، می‌کند. کمی مانده به ، مشکلی پیش می‌آید و آن خدا نمی‌تواند را تقبل کند. 🍃🌷🍃
۱ نمایشگاه ماشین داشتم و کارمم حسابی گرفته بود فرزند اخر خونمون بودم همه سرو سامون گرفته بودن و سر زندگیاشون بودن مامانم کلید کرده بود که ازدواج کن و باید زودتر سرو وسامون بگیری هر چی میگفتم من اینجوری راحت ترم و میخوام کنارت باشم میگفت بابای خدابیامرزت فوت شده توام برو من میخوام تنها باشم اما قبول نمیکردم دوس نداشتم تنهاش بذارم و میدونستم که اگر ی روزی ازدواج‌کنم باید بخاطر زنم و ارامش زندگیم کمی از مادرم فاصله بگیرم تا اینکه خودش گشت و گشت تا ی دختر خوب پیدا کرد بهم‌گفت خانواده ش وضع مالی خوبی ندارن و حق نداری هیچ وقت به روی دختره بیاری به مادرم قول دادم اگر وصلت جور شد به روی دختره نیارم و براش کم نذارم مامانم میگفت خیلی خوشگله بالاخره رفتیم خواستگاری وقتی دیدمش تازه فهمیدم که مادرم اشتباه نکرده و واقعا خوشگله مجدوب زیباییش شدم وقتی با هم حرف زدیم بهم گفت که ی زندگی راحت و اروم میخواد و چون زیبایی داره پس لیاقت ی زندگی خوب رو داره ❌❌
۲ حرفهاش و خودخواهیش برام مهم نبود من این دخترو میخواستم و کوتاهم نمیومدم بعد از چند روز مامانم زنگ زد و گفتن که جوابشون مثبته تو کمترین زمان عقد و عروسی گرفتم که فوری زنم کاملا برای خودم باشه فکر اینکه شب ها ی نفر منتظرمه تا برم‌ خونه منو سر ذوق میاورد یلدا خیلی به خودش میرسید و منم بدم نمیومد از خدامم بود که زنم انقدر مراقب خودشه بعد از دوسال خدا بهمون ی دختر داد کپی مامانش اسم دخترم رو گذاشتیم عسل چون به چشم های رنگیش و سفیدی پوستش و موهای طلاییش میومد عسل اصلا عین مامانش نبود برعکس مامانش خسلی خونگرم بود ولی با تمام تفاوت ها من عاشقانه یلدا رو میپرستیدم کم کم دخترمون بزرگ میشد و زیبا تر کم کم خبر رسید که تو کشور ی بیماری خاص داره پخش میشه به اسم کرونا چیزایی که ازش میگفتن و شایعات مردم ازش برای ما ی غول ساخته بود مخصوصا امار کشته هایی که هر روز داشت و بیشتر از روز قبل میشدن
۳ یلدا و عسل هیچ جا‌نمیرفتن منم اگر میرفتم وقتی برمیگشتم دوش الکل میگرفتم یلدا همش‌ میگفت اگر‌ ما مریض بشیم مقصرش تویی چون تو مریضی رو به ما متتقل میکنی، تو تمام این سالها مادرم اصلا کاری به ما نداشت حتی یلدا هم همیشه میگفت که مادرشوهرم خیلی خوبه و کاری بهم نداره مادرم‌میگفت همین که با هم خوشید برای من بسه به دستور یلدا حتی خونه مادرمم نمیرفتم میگفت ی وقت مریضی میاری تا اینکه ی روز دیدم حالم بدا رفتم دکتر و اونام گفتن کرونا داری به یلدا خیلی خوبی کرده بودم و انتظار داشتم ازم نگهداری کنه اما یبدا ساکم رو گذاشت پشت در و منو حتی خونه راه نداد از ناچاری رفتم خونه مادرم، با اغوش باز قبولم کرد و ازم نگهداری کرد ولی چون پیر بود و مریض خودشم گرفت و نتونست مقاومت کنه مادرم فوت شد ولی من خوب شدم یلدا بهم گفت برگرد خونخ اما دلم نمیخواست نگاهش کنم دکتر گفت اگر ی ادم سالم ازتون نگهداری میکرد شاید خودشم میگرفت ولی زنده میموند خودم و یلدا رو مقصر مرگ مادرم‌میدونستم
۴ تا ی اینکه ی روز خواهرام و برادرام‌ گفتن اگر طلاقش ندای خونه ما هم دیگه نیا چون این زن و میبینیم یاد مرگ‌ مادرمون میافتیم حق میگفتن من خودمم همین حسو به زنم داشتم برای همین بهش گفتم باید طلاق بگیری بچه رو ازش گرفتم و گفتم‌ نمیخوام مثل تو بشه هر چی اصرار کرد و گفت پشیمونه اهمیتی بهش ندادم تمام این سالها خودخواهی یلدا رو به جون خریدم ولی اینکه باعث مرگ مادرم بشه رو نه اگر منو از خونه بیرون نمینداخت مادرم زنده بود عسل اوایل بهانه مادرشو میگرفت ولی کم کم عادت گرد بعد از طلاق یلدا مدتی خواهرام عسل و نگه میداشتن تا اینکه ی روز ی خانم اومد ازم‌ ماشین خرید گفت که ی زن تنهاست و نمیخواد پولش از بین بره چندباری به بهانه ماشین بهش زنگ زدم تا اینکه بهش گفتم منم مجردم و با خانواده بیام برای خواستگاری
۵ قبول کرد شب خواستگاری فهمیدم که معلمه و زن مهربونی به نظرم اومد با هم ازدواج کردیم عسل اوایل خیلی باهاش لج میکرد ولی کم کم رفتارش بهتر شد و با نرگس مهربون شده بود زندگی من با یلدا شاید با عشق شروع شد ولی یلدا لیاقت اون همه محبت من رو نداشت اون همه محبت بهش کردم اخرم منو موقع نیازمندی رها کرد الان زندگی منو نرگس خیلی خوبه ی دخترم‌ اون داره به اسم ملیکا که پدرش فوت شده زندگی ما با عقل شروع شد، طعم خوشبختی واقعی رو الان دارم میفهمم از یلدا بیخبرم عسلم از مامانش چیزی برام نمیگه و همین باعث شده که ارامش داشته باشم ___________ همراهان عزیز شهدای گمنام عذر خواهی ما روپذیرا باشیداین قسمت جا افتاده بود🙏❤️❤️❤️❤️
قسمت سوم به روایت از پسر : از نفراتی بودند که به تولید بهداشتی پرداختند،وقتی شروع به ماسک کرد، ماسک در اوج و بود، خیاطی را و از برای استفاده کرد. 🍃🌷🍃 تولیدی را هم به هر کسی نمی‌داد که وارد بازی و این چیز‌ها بشود. در جهادی می‌آمدند و شیفته به صورت می‌کردند. 🍃🌷🍃 اوایل، ایشان را در اختیار خیلی از و قرار می‌داد که نداشتند. به جا‌هایی هم که می‌فروخت اصلاً نمی‌کرد. 🍃🌷🍃 در همین تهیه، و با خیلی از می‌کرد و داشت. در یکی از همین فردی که داشت این را به و که در آن بودند انتقال داد😭 🍃🌷🍃 سال گذشته به گفته بود اربعین ۲۰۰ را که امکان سفر ندارند، می‌کند. کمی مانده به ، مشکلی پیش می‌آید و آن خدا نمی‌تواند را تقبل کند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇