eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.6هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم تبادل : @oohhaoo .
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفقا❗️ انشاءالله از امروز میخوایم کتاب پسرک فلافل فروش رو تو کانال بزاریم... هر روز از کتاب رو میزاریم... انشاءالله مفید باشه🍃|•• اسم هر فصل رو به صورت هشتک میکنیم بالای کانال که راحت تر دسترسی داشته باشید🍂|•• ▪️کتاب《پسرک فلافل فروش》👇 فصل1⃣ فصل2⃣ فصل3⃣ فصل4⃣ فصل5⃣(ع) فصل6⃣ فصل7⃣ فصل8⃣ فصل9⃣ فصل0⃣1⃣ فصل1⃣1⃣ فصل2⃣1⃣ فصل3⃣1⃣ فصل4⃣1⃣ فصل5⃣1⃣ فصل6⃣1⃣ فصل7⃣1⃣ فصل8⃣1⃣(ع)
▪️فصل3⃣ در خانواده ای بزرگ شدم که توجه به دین و مذهب نهادینه بود. از روز اول به ما یاد داده بودند که نباید گرد بچرخیم. زمانی هم که باردار می شدم، این مراقبت من بیشتر می شد. سال بود که محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد. پسری بود بسیار دوست داشتنی. او در و چند روز بعد از ایام به دنیا آمد. یادم هست که دهه بود. روز . وقتی می خواستیم از بیمارستان مرخص شویم تقویم را دیدم که نوشته بود: شهادت امام محمد هادی(ع) برای همین نام او را محمدهادی گذاشتیم. عجیب است که او عاشق و دلداده امام شد و در این راه و در شهر امام هادی(ع) یعنی به شهادت رسید. [۱] 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari
▪️فصل3⃣ هادی اذیتی برای ما نداشت. آنچه می خواست را خودش به دست می آورد. از همان کودکی روی پای خودش بود. مستقل بار آمد و این، در آینده زندگی او خیلی تأثیر داشت. زمینه مذهبی خانواده بسیار در او تأثیر گذار بود. البته من، از زمانی که این پسر را باردار بود، بسیار در مسائل مراقبت می کردم. هر چیزی را نمی خورد. خیلی در و حرام دقت می کرد. سعی می کردم کمتر با برخورد داشته باشم. آن زمان ما در مسجد بودیم و به نوعی مهمان حضرت زهرا(س) من یقین دارم این مسائل بسیار در شخصیت او اثر گذار بود. هر زمان مشغول زیارت می شدم، هادی و دیگر بچه ها کنار مادر می نشستند و با من تکرار می کردند. وضعیت مالی خانواده ما بود. هادی این را می فهمید و شرایط را درک می کرد. برای همین از همان کودکی کم توقع بود. در دوره دبستان در مدرسه بود. کاری به ما نداشت. خودش درس می خواند و... [۲] 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari
▪️فصل3⃣ از همان ایام پسرها را با خودم به مسجد می بردم. بچه ها را در واحد نوجوانان بسیج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاسهای و شرکت می کردند. دوران راهنمایی را در مدرسه شهید درس خواند. درسش بد نبود، اما کمی بازیگوش شده بود. همان موقع کلاس ورزش های می رفت. مثل بقیه هم سن و سال هایش به خیلی علاقه داشت. سیکلش را که گرفت، برای ادامه تحصیل راهی دبیرستان گردید. اما از همان سالهای اولیه دبیرستان، زمزمه را کوک کرد! می گفت می خواهم بروم سر کار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و... البته همه اینها بهانه های دوران جوانی بود. در نهایت درس را رها کرد. مدتی بیکار و دنبال بازی و... بود. بعد هم به سراغ کار رفت. ما که خبر نداشتیم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتی در یک تولیدی و بعد مغازه یکی از دوستانش مشغول شد. [۳] 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari