eitaa logo
کانال رسمی شهید نوید صفری
1.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
70 فایل
کانال رسمی شهید مدافع حرم نوید صفری ولادت: ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵ 🌷شهادت: ۱۸ آبان ۱۳۹۶ #شب_اربعین #شهیدحججی_تهرانپارس #شهید_بی_سر🥀 تفحص و شناسایی: ۵ آذر ۱۳۹۶ تشییع باشکوه ۱۰ آذر ۱۳۹۶ #کانال_اصلی_شهیدنوید ارسال خاطرات، تصاویر و تبادل : @Zaviyee
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 ۲۷ دو سالگی ات هم زمان شد با . دایی محمد که شهید🌷 شد مامان بزرگ خیلی دلتنگ می شد. هرهفته می آمد سرخاکش. ما هم همراهش می آمدیم. من همیشه تو خواهرت را با خود می آوردم. ما بزرگ ترها می نشستیم سرخاک و فاتحه می خو اندیم و خاطره مرور می کردیم. شما بچه ها هم می رفتید برای خودتان اطراف ما بازی می کردید و خوش می گذراندید. 💐بازی که می کردید من از دور نگاه تان می کردم و برایتان وَ اِن یَکاد و آیتَ الکُرسی می خواندم. همیشه چشمم دنبال تان بود؛ ولی آن روز توی بهشت زهرا چطور شد که از چشمم دور شدی؟ چقدر به خیر گذشت. همه بلند شدیم که برویم سمت ماشین، تو جلوتر از ماه راه افتاده بودی و همراه یک خانواده ی غریبه شده بودی. 🌼بچه بودی. سه چهار سالت بود. فکر می کردی هر خانم چادر مشکی منم. چقدر حرص و جوش خوردم تا پیدایت کردیم. چقدر بین این سنگها دنبالت گشتیم. از دور که آمدی انگار همه ی دنیا داشت می آمد به سمت من. سرو صورتت را بوسیدم.😘 به این فکر می کردم که اگر دیگر هیچ وقت نمی توانستم تو را بینم چه باید می کردم!!! بقیه گفتند چرا عوض اینکه بزنی زیر گوشش بیشتر لوسش می کنی؟ ولی من که کاری به حرف های آنها نداشتم. 📚کتاب شهید نوید صفحه ۳۵ 🌷 ღـیدانه 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
👇 🔸شر نبودید. بچه ها بودید خب. دنیای خودتان را داشتید. خیلی دلم نمی خواست بروید توی کوچه. برادرهایت بزرگ تر بودند و مراقبت خودشان بودند. تو و خواهرت سنی نداشتید هنوز. یک روز توی کوچه با پسر همسایه دعوایتان شده بود. عباس{پسر} همسایه خواهرت را زده بود. نمی دانی خانم همسایه چطور از غیرت تو تعریف می کرد!!! می گفت: نوید مشت می کوبید در خانه ی ما و با صدای بلند می گفت: «به عباس بگید بیاد بیرون!!!» 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۳۵ 🌷 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 😊 🔹نامه ای که قدیم برای مامان نوشته بودم ، یادت هست؟ دوزاده سیزده سالم بود. یادم نیست سرچی با مامان کرده بودم. رفتم یک کاغذ برداشتم و شروع کردم به نامه نوشتن برای مامان. به اینکه من از دست شما ناراحتم و چه و چه . هنوز نامه ا م تمام نشده بود. گذاشتمش زیر فرش که بعداً تمامش کنم. چند روز بعد آمدم سراغش که بیندازمش بیرون. همان روز با مامان کرده بودم.😊 دیدم تو زیر کاغذ برایم یادداشت گذاشته ای. نصیحت کرده بودی و دلداری ام داده بودی. تا همین آخری ها هم که باهم می کردیم تو پیش قدم می شدی. پیامک میدادی 🙏 می کردی. حتی اگر حق با تو بود. از حق خودت راحت می گذشتی و روی حق بقیه حساس بودی. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۷۰ 🌷 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari