eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌼تویى بهارِ دلم #با_تو احْسَنُ الحالَم 🌸بيا #بهار شود چهارفصلِ امسالمـ🗓 🌺بـيـا، مُقَلّبِ قلبمـ❤️ دليل #نـوروزم 🌼 #بـيـا کناره بگیرد بـدي از اقبالم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
پاییز🍂 جایش را به زمسـ❄️ـتان داد زمستان جایش را به #بهـــار #برگ ها جایشان را به شکوفه ها🌹 دادند در این میان جای #تو همچنان خالی ست😔 #شهید_عباس_آسمیه #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5891186028928042550.mp3
1.99M
♨️این سه چیز افتخار دنیا و آخرت است #سخنرانی بسیار شنیدنی👌 🎤🎤 #حجت_الاسلام_رفیعی 📥 #پیشنهاد_دانلود 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مـا خانه به دوشان غم نداریم ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷چرا حسین وصـــالی؟ ♤به #شــــــهدا خیلی علاقه داشت... 🌹خیلی از شهیدا رو میشناختـــــ و ازشون اطلا
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 ⚜محمدرضا #خـاکی بود. خیلی اهـل تفریـح و گـردش و بیـرون رفتن بود. واسه رفـقاش مرام و #معـرفت میذاشت. اگر کسـی بهش رو میزد روشـو زمین نمینداخـت. ⚜تا جایی که مـا واسـه کار های اداریمون واسه خـرید کردنمون واسه مسافـرتامون واسه کـسب درآمدمون؛ همیشه دوسـت داشتیم محمـدرضا #همراهـمون باشه. ⚜هیچـوقت از با محمـدرضا بودن #خسته نمیشدیم زمان پیشـش خیلی سریع میـگذشت چونکه مخـصوصا محـمدرضا اهل شوخی و #خنده بود. اگر هم از کـسی نـاراحت میشد سریع به روش میاورد. 🔱کینه تـوزی نمیکردو همیشـه دنبال #آشـتی دادن و دوستی بود. شاید همـین خوشرویی و خوش اخلاقیش محـمدرضا رو واسه حـضرت زیـنب #قیمـتی کرد. #شهید_محمدرضا_دهقان🌷 #شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✨باید بگویم سعید یک #دوست_صمیمی به نام  "شهید ابولفضل راه چمنی" داشت و از #بچگی با هم بودند و همه جا
#بهار هر طرف آیتی از #خوشحالی است زین میان جای تو تنها خالـیست. #شهید_سعید_خواجه_صالحانی #ایام_شهادت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بهار هر طرف آیتی از #خوشحالی است زین میان جای تو تنها خالـیست. #شهید_سعید_خواجه_صالحانی #ایام_شهاد
3⃣3⃣0⃣1⃣ 🔻به روایت مادر: 🔹سعیدم از زمان بچگی پایش به مسجد و پایگاه بسیج محله باز شد تا اینکه عاقبت نیروی شد. او  از بچگی عاشق اهل بیت (ع) بود.. 🔸سعیدم بسیار مهربان بود به من و پدرش زیادی می گذاشت، بیشتر دوستانش افرادی خوب و متدین بودند، روابط عمومی بالایی داشت و می توانست دیگران را سریع به خود جذب کند... 🔹رشته دانشگاهی  سعید تربیت بدنی بود و حکم در استان را داشت. از دوران بچگی کار بود بعد در ادامه  هم رشته را ادامه دادند 🔸سعید مرتبه به   اعزام شده بود و هر وقت هم می رفت تا ۵۰، ۶۰ روز در سوریه می ماند...آخرین اعزامش هم ۲۳ بهمن ماه ۹۵ بود، بار دوم که به سوریه رفته بود به سعید گفتم مادر نمی شود دیگر نروی؟ برگشت در جواب به من گفت مادر اگر ما نرویم بیگانگان در کشورمان رخنه پیدا می کنند و من دیگرحرفی نمی زدم و مانع رفتن هایش نمی شدم 🔹دوم فروردین ۹۶بود که سعید هم صبح و شب با من تماس گرفت که آخرین بار  ساعت ۱۲ شب  بود که گرفت به سعید گفتم: مامان پس کی می آیی؟ که برگشت به من گفت مامان شما نگران من نباشید و اصرار داشت که من مسافرت به شمال را بروم  که من در جوابش گفتم: مادر  تا تو نیایی بدون تو هیج  جا نمی روم 🔸سعید  گفته بود که «اینبار که از جبهه برگردم می خواهم زن بگیرم»، در ذهنم مقدمات و عروسی چیده بودم. بغضم گرفت، گریه کردم که سعید به من گفت: مادر گریه نکن انشاءالله ششم تا هفتم عید می آیم، جایم هم خیلی خوب است 🔹قرار بود فروردین در شمال خانه مادر بزرگش  برای او بگیریم و او را غافلگیر کنیم، دیگر نمی دانستیم که سعید زودتر از همه ما را می کند. 🔸بچه های خودی از طرف دشمن از چهار طرف در قرار می گیرند. دو تا از نیروهایش از بچه های بودند که تیر می خورند و از طریق بی سیم به جاسم  اطلاع می دهند که باید به عقب برگردد.ولی سعید می گوید نمی توانم دو تا از نیروها  تیر خورده باید آنها را  بر گردانم در غیر این صورت، داعشی ها می آیند و آنها را کرده و می برند! 🔹سعید  جلو می رود آنها را برگرداند که تیری به می خورد ولی باز هم مقاومت می کند. که آن دو نیروی فاطمیون  را به عقب برگرداند که تیر دومی به ران پایش می زنند.. سعید از شدت خونریزی در روز جمعه ۱۳۹۶ به شهادت رسید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
دوست شهی❤️دت کیه..؟؟ از اون رفیق فابریکا؟👌 از اونا که همیشه با همن؟✌️ خیلی حال میده😍 امتحان کردی؟ هرچی ازش بخوای بهت میده!! آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه💞 شهیدت میکنه! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دوست شهی❤️دت کیه..؟؟ از اون رفیق فابریکا؟👌 از اونا که همیشه با همن؟✌️ خیلی حال میده😍 امتحان کردی؟ ه
📝 💠رفیق شهید ⚜وقتی با یک خو میگیریم💞 اولش همش شک و تردید نکنه یک رابطه ی یک طرفه است😕 نکنه منو نمیبینه انقد دوستای و مخلص داره که اصلا من گناهکار🚫 به چشمش نمیام ⚜یک خرده که میگذره شک میکنی به رابطه میپرسی اصلا اون منو میبینه👀 اصلا منو به عنوان دوستش قبول داره؟!😟 ⚜عکسشو میگیری روبه روت بهش میگی اگه توهم منو به عنوان# دوستت قبول داری یه نشونه بفرست📩 بزار بفهمم هم میخای رابطمون حفظ بشه وقتی که یک نشونه ازش دیدی😍بهش ایمان میاری ⚜دنبال وقت خالی میگردی⌚️ که بهش نگاه کنی و بزنی باهاش دلت که میگیره💔 به خودش میگی میگی دلم از زمینیا شکسته😢 خودت نگام کن ⚜اصلا حس میکنی که داره نگات میکنه👀 با یک لبخند کنج لبش😊 میگه ⚜ازاون موقع به بعد دیگه اون آدم نیستی.اطرافیانت تغییرات رو در تو👤 احساس میکنن.حرف و و نیش بقیه واست بی اهمیت میشه😌 ⚜توی دلت💖 واسشون دعا میکنی و میگی داداشی دعا کن اینا هم یک روزی مثل من اسیر بشن و حال امروز منو بفهمن ⚜میدونی ،میخوام یک چیزی بگم همه ی ما ازوقتی دوست 🌷 وارد زندگیمون شده حالمون خوب شده😍 و این حال خوب رو اول از همه خدا و بعد شهدا هستیم✌️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
bachebasiji_1396-7-28-3-40.mp3
2.08M
#صوت #دوتابچه‌بسیجی👬 بــاهم قرار گذاشتن قدرهمو بدونن بــرای دین بمیرن برای دین بمونن #ابوالفضل‌سپهر #پیشنهاد_دانلود👌 پای عهدمون با رفیق شهیدمون بمونیمـ✌️✌️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
با ناله های کودک آلاچیق نشین😔 #بغض شرجی💔 آسمان شکُفت! و #سیل تنها سر پناهش را هم بلعید. آری همدردی آسمان⛈ #بی_خانمانش کرد باسلام🌼 درصورت تمایل برای #کمک به جبران خسارت سیل زدگان🌊 در #مناطق_شمالی کشور میتوانید از راه های زیر اقدام نمائید👇👇 --------------------------------- نقدی: 💳شماره حساب 3810361150262620 بنام #سپاه_امام_رضا(علیه السلام) --------------------------------- 💰غیرنقدی: (اقلامی مانندخشکبار؛ پتو؛ کنسرو آب معدنی و....) 🚪 #مکان_تحویل_اقلام: مشهد؛ بلوار حجاب؛ حجاب7 حوزه مقاومت بسیج #یک_یاسر 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یاد کسے ڪہ سوے حرم #پر ڪشید و رفت از قید و بند #عشق زمینے رهید و رفت... ققنوس هم به اوج پرش #غبطہ
#بهار ✘گلـ🌹 نیست ✘شکوفه نیست ✘سبزه🌱 نیست ✘سفره ی هفت سین نیست❌ بهار #تویی😍 که در قلبــ❤️ـمان #تکرار می شوی 💥امّا تکراری نه❌ بهار #بی_تو💕 تکرار فصلهاست #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ ⚠️ #هیچ_کس_به_من_نگفت😔 9⃣1⃣ #قسمت_نوزدهم 😔هیچ کس به من نگفت: که دوران ظهور شما از چه زیبایی م
❣﷽❣ ⚠️ 😔 0⃣2⃣ 😔هیچکس به من نگفت: در هنگام ظهورت، آسمان 🌧می‌بارد هر چه که بخواهی. آفت از زمین‌ها فراری و زمین مهربان می‌شود و گنجهای زیر زمین با افتخار، خود را نمایان می‌سازند💎. 😔چرا به ما نگفتند که وقتی بیایی، خبر از کویر و خشکی، دیگر نیست.😍 آبادی و آبادانی همه جا را فرا گرفته و هر روز بهتر از دیروز است و بهترین چیز، نگاهی است که در این جهان پر از خیر و برکت به تو می‌اندازیم و نمازی است که به شما اقتدا می‌کنیم😊. آن وقت دیگر برای فرج دعا نمی‌کنیم، بلکه برای سلامتی و طول عمر یار از سفر آمده، دستانمان بر سجاده نیاز، بلند است و دعا می‌کنیم.☺️ 💖و عاشقانه در پی انجام اوامر شما به دور شما می‌چرخیم و نگاه مهربان شما را هر روز می‌بینیم و از نامهربانی‌های خودمان به یکدیگر در زمان غیبت، چیزی جز شرمساری نصیبمان نمی‌شود و شما چه مهربانانه از همه ما می‌گذری.✨ 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی ================= 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_310226054725763747.mp3
3.97M
13 🎧آنچه خواهید شنید؛👆👆 ❣بابی انت و امي... یعنی؛ توبرایم عزیزترینی! امامن، بودنت را، تنهایی وآوارگی ات را،فراموش میکنم! 💓چراباور نمیکنم؛ تو برایم عزیزترینی؟ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜وصیتنامه زیباے شهید مدافع حرم عباس دانشگر .... 🌷کلنا فداک یا زینب🌷 ✔️ارزش بارها دیدن را دارد👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜وصیتنامه زیباے شهید مدافع حرم عباس دانشگر .... 🌷کلنا فداک یا زینب🌷 ✔️ارزش بارها دیدن را دارد👌 #ش
‍ 🔆 بسمه تعالی 🔆 💠 داستان شکل گیری یک تحت تاثیر کلیپ بالا👆 🔻آشنایی من با شهید خیلی جالبه: 🔹ایام عید بود که با خانواده به زیارت قبور شهدا به هویزه ومناطق اروند رود سفر کردیم 🔸واقعا اولش حال نداشتم و اصلا صرفا به خاطر خانواده رفتم ابتدا هویزه رفتیم وسپس اروند رود رفتیم و برای نماز ظهر اونجا بودیم. 🔹حس غریبی بود عکس شهدا زمان جنگ واقعا حال عجیبی به آدم میداد بعد از نماز ظهر وعصر قصد برگشتن کردیم و قبلش خواستیم ناهار رو در آبادان بخوریم. 🔸تو راه برگشت بودیم که من مشغول دیدن کلیپ های گوشی پدرم بودم که خیلی حال آدم رو عوض میکرد آخه پر از عکس شهدا وکلیپ هاشون بود 🔹در این حین یه کلیپی با زمینه بنفش توجهم رو جلب کرد بازش کردم موسیقی حزن انگیزی داشت، بعدش یه متن اومد بالا که نوشته بود: نوشته آخر( ) شهید مدافع حرم 🌹 🌹 🔸کلیپ رو تا آخر دیدم مو به تنم سیخ شد؛ خدایا یعنی یه همچین وصیتنامه ای رو یه جوون بیست وسه ساله گفته!!!!!!! 🔹دوباره کلیپ رو پخش کردم هربار پخش میکردم بیشتر لذت میبردم و بیشتر غصه میخوردم 🔸هیچوقت یادم نمیره انقدر اون روز تحت تاثیر قرار گرفته بودم که اصلا تو حال خودم نبودم به حدی که سر سفره اصلا حوصله غذا خوردن هم نداشتم !!! 🔹من در اون ایام مشکل خییلی حادی برام پیش اومده بود بعد از آشنایی با عباس ازش خواستم تا خودش پیش خدا وساطت کنه تا حل شه 🔸باورتون نمیشه به 2هفته نکشیده مشکلم حل شد. ✍کاربر: حسین از اهواز 🔹شهدا واقعا جواب میدن، قبل از اونی که شما اونها رو برای رفاقت انتخاب کنید، دوست شهیدت شما رو برای دوستی انتخاب کرده. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_عباس_دانشگر🌸}• 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
🌷شهید نظرزاده 🌷
• #شهید_عباس_دانشگر • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم #تم_های_جذّاب_ایتا😍👇 ✓ #مذهبی ✓ #شهدایی ✓ #پسرونه ✓
✍ سلام دوستان✋ منم مثل شما دارم و این تم روبه عشق 🌷 ساختم و تقدیمش میکنم به شما عزیزان امیدوارم دوستی تون با شهدا پایدار باشه ✌️✌️ کپی از این کار حلاله😊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰از زبان خواهر شهيد مدافع حرم #عباس_کردانی 🌷 #شهید_عباس_کردانی ازقدیمی ترين و سرشناس ترين #مربيان آموزش نظامی و مسئول #تخريب انفجارات سپاه اهواز بود و در دوره های مختلف هزاران بسيجى را آموزش داده و چندين دوره بعنوان مربی در حوزه ١٢و١٣و٢ و... شهرى بود. 🌷 اخلاق و رفتار و #شجاعت او زبانزد و الگوی بسيجيان و پاسداران بود. 🌷 در يکی از جانفشانی های او منقول است که يک شب جهت انجام #گشت در محدوده جاده ساحلی بروی پل الغدير حوزه١٢شهری #کوت_عبدالله بود که متوجه ميشود يک #دختر خانم نسبتا جوان خود را از بالای پل به رودخانه انداخت و همه مردم نظاره گر بودند. 🌷ايشان به راننده دستور داد بايستدو هرچه مانعش ميشود نميتواند و بالاخره و درآن هواى #سرد به رودخانه ميپرد و #جان دختر را نجات ميدهد که در آن اتفاق #سمعک و گوشی وى می سوزد و دختر را خود به بيمارستان انتقال داده و به خانواده اش تحويل ميدهد ... کجايند مردان بی ادعا ... #شهید_عباس_کردانی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس❣🌸 6⃣4⃣ #قسمت_چهل_وشش بعد اون شب دنیای من تغییر کرد،رفتارای عباس هم تغییر ک
📚 ❣🌸 🌸❣ 7⃣4⃣ ملیحه خانم فقط گریه می کرد،😭 سخت بود ببینم مامان عباس رو که گریه میکنه ولی جلوی اشکای خودمو بگیرم، خیلی سخت بود،😣 عمو جواد وقتی فهمید عباس میخواد بره چیزی نگفت، نه تایید کرد و نه خواست مانع رفتن عباس بشه،😒 ملیحه خانمم وقتی فهمیده بود من راضی ام به رفتنش دیگه چیزی نگفت و فقط گریه می کرد ...😭 همه امشب خونه ی عمو جواد جمع شده بودیم برای خداحافظی از عباس!!😢 مامان کنار ملیحه خانم نشسته بود و سعی میکرد با حرفاش دلداریم بده .. مامان هم بهم هیچی نگفت .. راستش تنها کسی که از این رضایتی که از رفتن عباس داشتم سرزنشم نکرد بود.. شاید چون می فهمید تو دل عباس چی میگذره ..😣 نگاهم به مهسا افتاد که یه گوشه مبل کز کرده بود، نگرانی رو از چشمای این خواهر مهربون میشد دید، میدونم که به من فکر میکرد .. میدونم که فکر میکرد با علاقه زیادی که به عباس دارم چجوری راضی شدم به رفتنش... محمد تو اتاق عباس بود، منم دلم میخواست برم پیش عباس .. اما گفتم شاید بهتره محمد کمی با رفیقش خلوت کنه..😒 همینجوری کنار عمو جواد نشسته بودم و درست مثل عمو سعی داشتم تو حال خودم باشم و چیزی نگم .. محمد با حالت جدی اومد بیرون، با دیدنش بلند شدم و رفتم تو اتاق عباس تا این شب آخر کمی بیشتر حس کنم عطر یاسش رو ... وارد اتاق که شدم نگاهش بهم افتاد، در حالی که داشت لباساشو تو ساک🎒 میذاشت.... .... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 8⃣4⃣ گفت: _معصومه میشه در و ببندی! درو بستم و کنارش رو زمین نشستم که گفت:😒 _گریه های مامان برام سنگینه، چکار کنم؟! تمام تلاشمو میکردم بغضِ تو گلومو پنهان کنم گفتم: _خب مادره دیگه، باید بهش حق بدی، براش خیلی سخته از تنها بچه اش بگذره😒 - آخه اگه اینجوری باشه که همه بچه هاشونو دوست دارن ..😕 دیگه کسی حاضر نمیشه بچه شو بفرسته با دستم انگشترش رو که کنار ساکش رو زمین افتاده بود برداشتم و گفتم: _آره حق با توئه ..ولی کنار اومدن با این واقعیت براش سخته، باید به مامانت فرصت بدی😔 نگاهی بهم کرد و گفت:😊 _ای کاش همه مثل تو بودن نگاهمو باز ازش گرفتم، پشت چشمام دریایی از غم بود 😞 که داشتم تمام تلاشمو بکار میبستم کسی متوجهش نشه، دوست نداشتم منی که تا الان مشوقش بودم و تمام مدت از کمک کردن بهش حرف میزدم، حالا بشینم و جلوش گریه کنم،😓 نمی خواستم این لحظات آخرِ رفتن، دل عباس رو بلرزونم ...😥☝️ با انگشترش توی دستام بازی میکردم که گفت: _این یادگاری حسین بود، بهم گفته بود به ضریح امام حسین "علیه السلام" متبرکش کرده ...😊 لبخندی روی لباش نشست: _بهم میگفت این💚 عقیق سبز 💚همیشه به دستت باشه که محافظت بکنه ازت ... عقیق رو لمس کردم، تودلم با عقیق حرف میزدم، "مراقب عباسِ من باش!! "😭 . داشتیم آماده میشدیم که برگردیم خونه .. ساعت نزدیکای دوازده شب🕛🌃 بود، مامان گفت _بهتره بریم که عباس هم کمی استراحت کنه، ملیحه خانم آروم تر شده بود ... ولی بازم چند لحظه یه بار چشماش خیس میشد و دلش می خواست به عباس بگه که نره، حالش رو درک میکردم، بدجور بی طاقت بود، درست مثل من... 😢😣 با این تفاوت که من بروز بدم حالمو که مبادا عباس پاش گیر بشه و بره!! همه بعد خداحافظی رفتن بیرون، سریع رفتم اتاق عباس تا کیفم 👜و بیارم .. نفهمیدم چیشد که کیفم گیر کرد به گوشه میز اتاقش و پرت شد پایین، چون زیپش باز بود همه ی وسایلام ریخت رو زمین درست کنار وسایلای پخش شده عباس کنار ساکش، سریع شروع کردم به جمع کردنش، عباس اومد تو اتاق🚶و گفت: _ بقیه منتظرتن کجا موندی؟؟ سریع وسایلا رو ریختم تو کیفم و گفتم: 😢😣 _اومدم اومدم بلند شدم که نگاهم گره خورد به نگاهش، نگاهم میکرد،👀💔👀 با همون چشمای سیاهش،خوشحالی توی سیاهی بی انتهای چشماش موج میزد، احساس دلتنگی برای این چشمها از همین الان تمام وجودم رو آتش میزد،😢 یعنی ممکن بود دیگه این چشمها نگاهم نکنه،.... .... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh