eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🍁اى دل! مى ‏دهم 🌼خوش روزگارى مى ‏رسد 🍃یا درد و غم💔 طى مى ‏شود 🌺یا مى‏ رسد 🍁گر کارگردان جهـ🌏ــان 🌼باشد "خداى مهربان" 🍃این کشتى طوفان زده 🌺هم بر کنارى   🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
... شـب تا سحـــر بہ عشــ♥️ـق تو تاب آورد دلــم اے زندڪَیِ من طلــوع ڪن روزم بدونِ روشن نمیشود✘ است باش و زندگـی ام را شـروع ڪن ♥️ 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - کشیک دل - حجت الاسلام عالی.mp3
4.2M
♨️کشیک دل بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خوشا آنانکه می‌میرند و تو، ای عزیز♥️ خوب میدانی که تنها مردانه می‌میرند که "مردانه زیسته" باشند... ۲۰ فروردین سالگرد شهادت مستندساز و روزنامه نگار "شهید مرتضی آوینی" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠‍ نصوح انقلاب ماست 🔰احتیاج به یک بارقه‌ی نور و مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد💫 به سمت شهر. 🔰همه ما ادعای درستی پیمایش را در غب‌غب خود داریم😎 و زور می‌زنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر هستم، شاید بخاطر این تلاش می‌کنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم😏 چون از راهی که آمده‌ایم و که کشیده‌ایم می‌ترسیم که بیهوده بوده باشد. 💥اما آنگاه که دم مسیحایی و اتمسفر خون و را دید و صوت ربنای آزادی🕊 را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد محکم و استوار💪 قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد💓 نه گام هایش. 🔰رسید به دیدگاهی که گفت شاید از سیگار کشیدنم راضی نباشد. مچاله کرد سیگار🚬 و تعلقش را، و پرتاب... 🔰شد صوت شناخت ما از بوی باروت و و خاک و آتش🔥 و نگاشت آنچه را که در مکاشفه‌های ذهنش کرد. 🌷 ✍نویسنده: 📆تاریخ تولد: ۲۱ شهریور ۱۳۲۶ شهرری تهران 📆تاریخ شهادت: ۲۰ فروردین ۷۲ فکه خوزستان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5875273759211913577.mp3
6.22M
دلهایتان را از دنیا بیرون کنید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یعنی ↫شبیه عاشقا♥️ شدن ↫برا گدا شدن ↫راهی "کربلا" شدن یعنی ↫رهرو شدن ↫با درد دین💔 دمق شدن ↫حامی مستحق شدن👌 +ماشهادت دادیم که زیباست 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ویدیو لحظه شهادت 📆 جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ در منطقه در اثر اصابت ترکش مین باقی‌مانده از جنگ ایران و عراق در سن ۴۶ سالگی به شهادت رسید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13960816001412.mp3
1.88M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه یونس✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📆۲۰ فروردین سالروز حمله هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی T4 و جمعی از پاسداران انقلاب اسلامی 🌷شهیدان مدافع حرم 🌷 از تهران 🌷 از تبریز 🌷 نیاسر از قم 🌷 از اهواز 🌷 از بیرجند 🌷 از شهر کاشان 🌷 از گلستان 📎هدیه به روح شهدای مدافع حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حواسش به ماست! می‌گفت: به بگویيد 👈چشم شهيدان🌷 و تبلور به شما دوخته است ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
[ ] چهل روز قرائت زیارت عاشورا... از شب نیمه شعبان تا ۲۳ رمضان به امید آمدن منجی و مولایمان، دعوتنامه‌ایی برای بهترین‌هایمان♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دفاع‌مقدس ... 💢نخستین بار به‌صورت انفرادی در سال ۵۹ به جبهه اعزام شد در آن زمان تنها "۱۰ سال" داشت و تا ۱۸ سالگی📆 نیز پس از ۶ماه تحمل از جبهه بازگشت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹این نوجوان 17ساله ی که در "سوریه" شهید شد🌷به مادرش میگوید: با توجه به خوابی که دیده ام، این نهاری است که باهم میخوریم. 🔸مادرش اجازه ی تعریف کردن خواب را نمیدهد❌خوابش را برای اینچنین تعریف کرده بود: دوشب است خواب میبینم روی سینه ام نشسته اند تا از تنم جدا کنند 🔹که امام حسین(ع) در خواب گفتند: نترس درد ندارد، سر من را هم بریدند، درد نداشت😭 (سر مبارک شهید توسط داعش بریده شد) بعداز پیکر پاک شهید به آغوش مادرش بازمی گردد🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸میلاد گل نرگس🌸🍃 🎊نیمه ی شعبان گل نرگس🌸 شکفت 🎀چلچله از شادمانی نخفت 🎊آبشار یک لحظه آرام شد، نریخت 🎀تا که رازش با بگفت 🎊سرو حیران شد از آن فر و جلال 🎀ماه🌝 فرو مانده درآن حسن جمال 🎊آسمان از شوق😍 بارش سر گرفت 🎀کوه حیران ماند از آن عرف و کمال 🎊اطلسی در باغچه خندید و شکفت 🎀لحظه ی سبز با غنچه گفت: 🎊هر چه زیبایی خداوند افرید 🎀جملگی در غنچه ی نهفت میلاد پر نور و با سعادت (عج) بر همه شیعیان مبارک باد ...🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - میمیره ملتی که توی راه تو شهید نداره - رسولی.mp3
6.29M
🌸 (عج) 💐میمیره ملتی که توی راه تو شهید نداره 💐دروغ میگه اون کسی که تورو داره و امید نداره 🎤 👌فوق زیبا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✊اینجاخانه است که به انتظار "قیام مولایش" آرام گرفته است 💐شادی روح صلوات🌸 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 7⃣ 🔮با همه این ها مصطفی از طریق سید غروی مرا از خانواده ام کرد. گفتند نه❌ آقای صدر دخالت کرد و گفت: «من ضامن ایشانم. اگر دخترم بزرگ بود را تقدیمش می کردم.» این حرف البته آن ها را تحت تاثیر قرار داد. اما اختلاف به قوت خودش باقی بود🙁 آنها همچنان حرف خودشان را می زدند و من هم حرف خودم را. تصمیم گرفته بودم به هر قیمتی شده با ازدواج کنم. 🔮فکر کردم در نهایت با اجازه که حاکم شرع است عقد می کنیم، اما مصطفی مخالف بود🚫 اصرار داشت با همه فشارها عقد با اجازه پدر و مادرم جاری شود👌 می گفت: سعی کنید با محبت و مهربانی آن ها را کنید. من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادر تان ناراحت باشد. با آن همه احساس و شخصیتی که داشت خیلی کوتاه می آمد جلوی پدر و مادرم. وسواس داشت که آن ها هیچ جور در این قضیه آزار نبینند. 🔮اولین و شاید باری که مصطفی سر من داد کشید به خاطر آنها بود: روزهایی بود که جنوب را دائم بمباران💥 مي كردند. همه آن جا را ترک کرده بودند. من هم بیروت بودم. آقا مصطفی مانده بود با بچه ها و من که به همه شان علاقه مند شده بودم نتوانستم صبر کنم و رفتم مجلس شیعیان پیش "امام موسی" سراغ مصطفی و بچه ها را گرفتم. آقای صدر نامه ای به من داد و گفت: باید هر چه سریع تر این را به دکتر چمران برسانید. 🔮با استاد یوسف حسینی زیر توپ و خمپاره راه افتادیم رفتیم . آن جا گفتند دکتر نیست. نمی دانند كجا است. خیلی گشتیم و دکتر را در پیدا کردیم. تعجب کرد😟 انتظار دیدن من را نداشت. بچه ها در سختی بودند. بمب و خمپاره، وضعیت خیلی خطرناک بود. مصطفی نامه را از من گرفت و پاسخی نوشت که من برسانم به آقای صدر. 🔮گفتم: نمی روم🚷 این جا می مانم و به بیروت بر نمی گردم. مصطفی اصرار داشت که نه، شما باید هرچه زودتر برگردی . اما من نمی خواستم برگردم و آن وقت مصطفی، که آن همه لطافت و محبت داشت برای اولین بار خیلی خشن شد و فریاد زد🗣 گفت: برو توی ماشین این جا است. باکسی هم شوخی ندارند! من خیلی ترسیدم و هم ناراحت شدم. خوب نبود، نه این که خوب نباشد، اما دستور نظامی داد به من و من انتظار نداشتم جلوی بچه ها سرم بزند. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 8⃣ 🔮وقتی من خواستم برگردم، مصطفی جلو آمد و به یوسف حسینی گفت: شما برو، من ایشان را با ماشین خودم🚗 می رسانم. تمام راه از الخرایب تا را گریه می کردم. به مصطفی گفتم: من فکر می کردم شما خیلی با لطافتی، تصورش را نمی کردم این طور با من برخورد کنی. او چیزی نگفت تا رسیدیم صيدا، جایی که من می بایست منتقل می شدم به ماشین یوسف حسینی که به بیروت برگردیم. آن جا مصطفی از من معذرت خواست. مثل همان مصطفایی که می شناختم. 🔮گفت: من قصدی نداشتم، ولی نمی خواهم شما بی اجازه فامیلتان بیایید و بمانید. شما باید برگردید و با این ها باشيد. به هر حال به روزهای سختی بود. اجازه نمی دادند از خانه🏡 بروم بیرون. بعد از هجده سال تنها این ور و آن ور رفتن، کلید ماشین را از من گرفتند. هر جا می خواستم بروم مرا می برد و بر می گرداند تا مبادا بروم مدرسه یا پی آقای غروی. 🔮طفلک غروی به خاطر ازدواج من خیلی سختی کشید. می‌گفتند: شما دخترم را با این آقا آشنا کردید. البته با همه این فشارها من راه هایی پیدا می کردم و مصطفی را می دیدم☺️ اما این آخری ها مصطفی خیلی کلافه و عصبانی بود. یک باره گفت: ما شده ایم نقل مردم. فشار زیاد است، شما باید یک راه را انتخاب كنید، با این ور و یا آن ور، دیگر قطعش کنید😔 مصطفی که این را گفت بیش تر دار شدم. باید بین پدر و مادرم که خیلی دوستشان می داشتم و او، یکی را انتخاب می کردم. سخت بود، خیلی سخت. 🔮گفتم: مصطفی اگر مرا رها کنی می روم آن طرف، باید دست مرا بگیری! گفت: آخر این وضعیت نمی تواند ادامه داشته باشد. آن شب وقتی رسیدم خانه، پدر و مادرم داشتند تلویزیون📺 تماشا می کردند. تلویزیون را خاموش کرده و بدون آن که از قبل فكرش را کرده باشم گفتم: بابا! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را نکرده ام و اذيت نکرده ام، ولی برای اولین بار می خواهم از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر می خواهم! پدرم فكر می کرد مسئله من با تمام شده✘ چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی زدم. پرسید: چی شده؟ چرا⁉️ بی مقدمه، بی آن که مصطفی چیزی بداند. گفتم: من پس فردا می کنم. هر دو خشکشان زد. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh