eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
💐بگسستہ‌ام از قید جهان بند علایق  تا دور ز هر دانہ و هر دام بمیرم 🌷بگذار ببارد بہ تنم تیر  ز هر سو بر دجلہ خون در ره اسلام بمیرم #شهید_روح_الله_قربانی🕊❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدام درتلوزیون گفت: به هر #خلبان ایرانی که به 50مایلی نیروگاه #بصره برسد، حقوق1سال نیروی هوایی عراق را #جایزه میدهم! 150دقیقه بعد،شهید دوران،حیدریان ویاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣7⃣ به یاد #شهید_عباس_دوران🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣4⃣2⃣ 🌷 🌷🌷((( ي است كه در ما به علقمه زد)))🌷🌷 🌷 ((٣٠ تير؛ سالروز شهادت)) 🔹بغداد ميزبان اجلاس سران عدم تعهد بود و اجراي آن، خدشه ناپذير اين شهر را نشان ميداد و به شدت روي آن تبليغ مي كرد 🔸ايران هرچه كرد تا با ها، محل اجلاس تغيير كند نتيجه اي نگرفت.تصميم براين شد كه بغداد ناامن شود. ارتش مامور اين كارشد 🔹صدام مي گفت: هیچ ایرانی جرات نزدیک شدن به آسمان بغداد را ندارد. هوايي بغداد با مسكو مقايسه ميشد. 🔸ساعت ٥:٣٠ صبح ۳۰ تیر ۱۳۶۱ شش خلبان با ٣ فروند فانتوم براي این عملیات آماده شدند. فرمانده آنها سرهنگ خلبان بود. 🔹طرح اين بود: ٣ فروند فانتوم مسلح به پرواز درآیند. هرسه تا مرز بروند. ٢فروند از مرز گذشته و به هدف شوند. فانتوم سوم بايد رزرو ميماند هدف فانتوم ها، «الدوره»، اتمی و ساختمان الرشید یا محل اجلاس در بغداد بود. 🔸هواپیماها در۳۰کیلومتری بغداد با ۳دیوار آتش مواجه می‌شوند. چند گلوله به هواپیماي 🕊 برخورد می‌کند و موتور سمت راست از کار می‌افتد، خلبان حاضر به لغو عمليات نيست. 🔹هواپیماها به‌سمت جنوب شرقی بغداد (پالایشگاه الدوره) ادامه مسیر داده و تمام را روی آن ميريزند. 🔸 بعداز تخلیه بمب‌ها، به مسیری ادامه می‌دهند كه به سالن محل اجلاس ختم می‌شد. درهمین زمان،عقب هواپیمای نیز مورد اصابت قرارمی‌گیرد. 🔹علائم و نشانگرهاي كابين از كار مي افتد و منصور کاظمیان (خلبان عقب) مي كند.عباس دوران بيرون نمي پرد و هواپيماي نيمه سوخته را به مكاني در نزديكي هتل محل اجلاس مي كوبد 🔸عمليات به نتيجه رسيد. با ناامن شدن بغداد، اجلاس سران عدم تعهد نيز به دهلي نو منتقل شد. 🔹بقاياي پيكر ٢٠ سال بعد در ٣٠تيرماه ٨١ به ميهن بازگشت و در زادگاهش به خاك سپرده شد. شادی روح این قهرمان وطن 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#کلام_شهید #دشمنان👊نمی‌دانند و نمی‌فهمند ما برای #شهادت💔مسابقه‌میدهیم✌️ 🌺اعتقاد ما این است✊ که ازسوی #خدا💚آمده‌ایم وبه سوی او بازمیگردیم🕊 #سردارشهیدحیدر_سهرابی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❁﷽❁ چه زیبا گفت شهید آوینی: اگر در جست و جوی #امام_زمان(عج) هستی او را در میان یارانش بجوی... شهدای ما، در امتداد شهدای کربلا هستند... ❤️شهید محمدرضا تورجی زاده 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
... این روزها زیاد یاد آن می‌افتم که رفت پیش (علیه السلام) گفت: پسرم خیلی وقت است از مسافرت برنگشته، خیلی نگرانم 😢 حضرت فرمود :صبر کن پسرت برمی‌گردد رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت پس چرا پسرم برنگشت....😥 حضرت فرمود: مگر نگفتم صبر کن؟خب پسرت برمی‌گردد دیگر رفت اما از پسرش خبری نشد برگشت آقا فرمود: مگر نگفتم صبر کن؟دیگر طاقت نیاورد گفت: آقا خب چه قدر صبر کنم؟نمی‌توانم صبر کنم به خدا طاقتم تمام شده😞😔 حضرت فرمود :برو خانه پسرت برگشته رفت خانه🏡 دید واقعاً پسرش برگشته😃 آمد پیش امام صادق گفت: آقا جریان چیست؟ نکند مثل به شما هم وحی نازل می‌شود؟ آقا فرمود: به من وحی نازل نشده اما "عند فناءالصبر یأتی الفرج......" ....." این روزها ی هفته که می آید ویک به یک میرود یک بار هم به بگو هی فلانی چه طاقتی داری تو...😔😔😔 و دعا کن برای دل آن مادری که ... 😭   🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#او با سـپاهی از #شهیــدان خواهـد آمـد🌸🍃 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_16819872.mp3
3.44M
⭕️با سوسول بازی به امام زمان نمیشه رسید ! ✔️ منت سرت گذاشتن،که واسه امام زمان داری کار میکنی ...! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3⃣4⃣2⃣ 🌷 سال 64 بود که از جبهه مرخصی اومد . بهم گفت: بابا! خیلی وقته حرم (علیه السلام) نرفتم دلم خیلی برای آقا تنگ شده. گفتم: حالا که اومدی مرخصی برو. گفت:نه، حضرت امام که (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.گفته جوان ها جبهه ها را پر کنند.زیارت امام رضا(علیه السلام) برام مستحبه💥  اما امر نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) لازم و واجبه.♨️ من باید برگردم ؛ نمی توانم؛ ولو یک نفر، ولو یک روز و دو روز!امر امام زمین می مونه. گفتم: خوب برو جبهه؛ و او رفت.عملیات والفجر هشت با رمز  (سلام الله علیها) شروع شدو محمد حسن توی عملیات به رسید.🕊🌷 به ما خبر دادندکه پیکر ⚰پسرتون اومده اهوازولی قابل شناسایی نیست. خودتون بیایید و شناسایی کنید. رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیکر پیدا نشد.😔نشستم و شروع به گریه کردن😭 کردم که یکی زد روی شونه ام و گفت: حاج آقای عذرخواهی می کنم،ببخشید؛ پیکر محمد حسن اشتباهی رفته امام رضا(علیه السلام)دور آقا طواف کرده😍 و داره برمی گرده. گفتم: اشتباهی نرفته او (علیه السلام) بود.😊  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#شهید_محمدحسن_ترابیان🌷 در جمع همرزمان 👈نفر دوم از چپ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5769336071573733937.mp3
2.06M
🔻کی گفته امام رضا(ع) دلشکسته‌ها رو بیشتر تحویل می‌گیره؟! 🌿رفتی حرم لبخند بزن 😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾دوست داری شهید بشی؟؟؟ دلــ❤️ــت باید بشه👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣4⃣2⃣ 🌷 (٣ / ٢) 👇👇👇 🌷....تعجب کردم. یعنی چه می خواست بگوید؟!😦 با این حال گفتم: «نه برادر. برای چی بیرونت کنم؟» گفت: «مردونه؟» گفتم: « ». یکهو برگشت، گفت: «برادر مرتضی! من بلد نیستم بخونم!» مرا می گویی؟ شوکه شدم😳. سه ماه از سابقه ‌اش در تخریب می‌ گذشت، «اسماعیل کاخ» آن همه از او حرف زده بود، حالا خودش داشت اعتراف می کرد: «من بلد نیستم نماز بخونم!» باورم نشد. گفتم: «شما که همیشه میای نماز‌خونه، تو صف نماز می‌ ایستی! خودم دیدمت»😕. گفت: «بله، میام. ولی اینقدر خودمو مشغول می‌ کنم تا صف ها پر بشه و من صف آخر بایستم. اونوقت هر کاری دیگران می‌ کنن، منم می‌ کنم. الکی لبهامو می‌ جنبونم. هر وقت دولا می‌ شن، منم می‌ شم. دستاشون رو می‌ گیرن جلو صورت، منم می‌ گیرم. ولی راستش بلد نیستم.» 🌷متحیر ماندم😯. هم از خبری که می‌ داد، هم از زرنگی‌ اش. خیلی زرنگ و بود. رانندگی‌ اش حرف نداشت. رد گم‌ کنی‌ اش از آن بهتر. من در این سه ماه متوجه بی‌ نمازی‌ اش نشده بودم. یک پیش نماز داشتیم به نام « ». بچه ‌ی «زابل» بود. طلبه ‌ای وارسته که شهید شد. رفتم پیش‌ اش و گفتم: «آقای دهباشتی! بین خودمون باشه. این بنده ‌ی خدا نماز بلد نیست. یادش بده. هم نفهمه». شروع کرد. راننده هم حسابی دل داد به آموزش. ول کن حاج آقا نبود. هر وقت کمترین فرصتی گیرش می‌ آمد، می‌ رفت سراغ حاج آقا. بین مأموریتها اگر ده دقیقه وقت خالی بود، همان ده دقیقه را غنیمت می‌ شمرد. را بر می‌ داشت. می‌گفت: «حاج آقا کجاست؟» 🌷یک روز حاج آقا دهباشتی آمد سراغم. گفت: «برادر مرتضی! این کیه فرستادی پیش من؟ پدر منو در آورده!» گفتم: «چرا؟ مگه چی شده؟» گفت: «دیر اومده، زود هم می‌ خواد بره! می گم تو یه دونه صلوات بفرست، همین برای شروع کافیه. می‌گه . شما یه چیزی می‌ گین که خیلی . همون رو یادم بده. یه شبه می‌ خواد نماز یاد بگیره، قرآن یاد بگیره، دعا یاد بگیره. بابا خیلی تنده.» گفتم: «حوصله کن حاج آقا. اون باهوشه👌. زود یاد می‌ گیره». خلاصه به هر سختی بود، حاج آقا را یادش داد. 🌷تازه خيال من راحت شده بود كه يك بار دیگر با همان حالت آمد سراغم. گفت: «برادر مرتضی!» گفتم: «بله عزیزم.» یه چیزی بگم از تخریب بیرونم نمی ‌کنی؟ گُر گرفت. گفتم این دفعه دیگر چه اعتراف تکان ‌دهنده ‌ای دارد؟! خودم را کنترل کردم و گفتم: «بفرما برادر. ناراحت نمی‌ شم.» گفت: «راستیاتش، من _ام!» عجب! سیگار ؟! دیگر لجم در آمده بود. باورم نمی‌ شد. چون.... 🌷چون نه دهانش بوی سیگار مى ‌داد، نه کسی تا حالا گزارشی داده بود. گفت: «شرمنده. من روزی سیگار می کشم». گفتم: «آخه چه جوری؟ پس چرا من اصلاً ندیدم؟» گفت: «شرمنده، می‌ رم تو توالت می‌ کشم. بعد آدامس می‌ جوم تا بوش بره.» همان جا پاکت سیگارش را در‌آورد، داد به من و گفت: «بفرما! این خبر رو به شما دادم که بگم از امروز گذاشتم کنار. وقتی تصمیم خودم برای ترک سیگار قطعی شد، تصمیم گرفتم به شما هم بگم.» پاکت سیگار را از او گرفتم، مچاله کردم و انداختم دور. فکر او بدجوری درگیرم کرده بود. برای خودش پدیده‌ ای بود این ‌ی_استثنایی. خصلتهایش، تصمیماتش ... هر روز در حال رشد و شکوفایی بود 🌷تابستان بود و هوا گرم. روزها می‌ رفتیم « »؛ آبتنی. آقای راننده به قدری در شنا حرفه ‌ای بود که لباسهایش را در یک دستش می‌ گرفت و با دست دیگر شنا می‌ کرد. لباسها را بیرون از آب نگه می‌ داشت؛ بدون این که خیس شود، با سرعت می‌ رفت آن ور «کارون» و برمی‌ گشت. از این بود که هیچ‌ وقت زیر پوشش را درنمی‌ آورد. همیشه موقع آبتنی یک زیرپوش به تن داشت. یک روز گفتم: «مرد حسابی! چرا دهاتی بازی در میاری؟ خوب، زیر‌پوشت رو دربیار. چرا با لباس آبتنی می کنی؟» وقتی خیلی گیر دادم.... 🎙راوی: سردار آزاده و جانباز مرتضی حاج باقری .... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 #یاد_یاران6⃣4⃣ 💠 من فرزند انقلابم 📌خاطره ای از #شهید_شیخ_محمد_خیابانی🌷 👆عکس باز شود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽ویدئو فیلم مخفیانه از وضوگرفتن شهید مدافع حرم درصحن حرم امام رضا(؏) عدم در حین وضو گرفتن...👆 علاقه به بچه ها 💕 سری تو سرا نشد گرچه بی سر شد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رزمایش داشتیم زمستون بود و هواےسرد بیابون صبح زود هم که همیشه سردترین زمان شبانه روز بود برای نمازصبح بیدارشدیم برای وضوگرفتن آب میذاشتیم سرکتری که گرم بشه و باهاش چندنفرےوضو می گرفتیم محسن آسیناشو بالا زد ورفت بیرون چادر،دم تانکرآب برای وضوگرفتن گفتم:چرا ازهمین آب کتری استفاده نمےکنے!؟ گفت:آب گرم کمه میخوام به بقیه برسه من طوریم نیست باهمین آب وضو مےگیرم! #شهید_محسن_حججی @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 75 ☘🌹استاد پناهیان تو رو خدا به خاطر نماز به دیگران نگاه نکنید. منم پیشت بد نماز خوندم نرو اونطرف بگو ایشون که روحانی بود ، زیاد خوب نماز نخوند من چه جوری بهتر از اون بخونم ؟ تو نماز خوب خودت و بخون ماهاییم که نماز همدیگه رو خراب میکنیم ، به هم دیگه نگاه ، میکنیم میگیم ما هم مثل دیگران . چه سم مهلکیه ...، شما که ماشاءالله هزار ماشاءالله اهل فهمین ، اهل فضلید. یک بیابان گرد ، اومد پیش امیرالمومنین گفت : یا علی ، درجات اهل محبت رو برای من مطرح کن . چند درجه داره ؟ کلاس اولش و بگو ، کلاس دومش و بگو ، کلاس سوم تا مراتب عالی . آقا امیرالمومنین (ع) فرمودند که : کمترین درجه اهل محبت ، سه تا شرط داره . اول، گناهش رو خیلی بزرگ میشمره ، چه گناه انجام داده باشه چه نه ، گناه انجام دادن براش خیلی سنگینه ، دوم ، طاعت و عبادت و هرچی کار خوبه سبک میشماره ، و سومین ویژگی خودش رو آقا داماد عالم هستی میدونه . احساسش اینه ، غیر من ، خدا به حساب هیچکس دیگه نمیخواد برسه ، فقط میخواد به حساب من برسه . فدات بشم من به بقیه چیکار دارم ؟ که مثل بقیه زندگی کنم . ادامه دارد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
تو جامعہ اے کہ بعضے از پســـــرا چفیہ میزارن و مدافع حــــــرم میشن🔫 هســـــتن دخترایے کہ چـــ❤️ـــادر میپوشن و مــــدافع حیــــا میشن بعـــلہ اینجوریاس☺️🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_16682192.mp3
2.52M
🎤 ⁉️چطور میشه یه مرد باغیرت، خانمش با یه تیپی، بیرون بیاد. بشنوید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌹🍃🌹 مدافع حرمم #شعارمـ یا حسین است✋ حسین مولـا مرا #نور دو عین است #شهنشاه دلم میر حنین است♥️ به قلبم #عشق او چون اتشین است نمک گیر #شهید مڪتبم من💓 فداے #خواهرش زینبم من 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1⃣4⃣2⃣ 🌷 (٣ / ٣) 👇👇👇 🌷....وقتى خيلى گير دادم، مرا کشید پشت یکی از دیوار خرابه‌ های «خرمشهر» و باز هم شروع کرد به تکان‌ دهنده! _برادر مرتضی! یه چیزی بگم.... گفتم: «خیلی خوب بابا. تو کشتی منو. ناراحت نمی‌ شم، اخراجت نمی‌ کنم. بگو ببینم دیگه چه دسته گلی به آب دادی؟» گفت: «خیلی ببخشیدا. پشت کمر منو بزن بالا!» زدم بالا. تصویری جلوی چشمم ظاهر شد که از شرم پرده را انداختم😣. تمام قد را در وضعیتی بد، از بالا تا پایین کمرش خالکوبی کرده بود! گفتم: «لا اله لا الله ...» 🌷گفت: «هی به من می‌ گی زیر پوشت رو در بیار، زیر پوشت رو در بیار ..... اگر های_تخریب این صحنه رو ببینن، چه فکری می‌ کنن؟ چی می‌ گن؟ برای خود شما بد نمی‌ شه که منو آوردی تخریب؟» گفتم: «آخه این چه کاریه با خودت کردی بچه جان؟!» گفت: «دست رو دلم نذار برادر . گذشته ‌ی من خیلی سیاهه. من از گذشته ‌ام فرار کردم، اومدم جبهه تا آدم بشم. البته سیاه نبودا، اتفاقاً خیلی هم سفید بود. سیاه کردم. 🌷....من تو استان خودمون ورزشی بودم. همین قهرمان ‌بازی حرفه ‌ای کار دستم داد و به انحرافم کشید. شدم. اون هم چه جور! می‌ افتادم گوشه خیابون، منتظر این که یکی پیدا بشه، یه ذره مواد بذاره کف دستم. هیچ‌ کس محلم نمی‌ ذاشت.😔 تا این که یه روز اتفاق عجیبی افتاد. همین طور که علیل و ذلیل افتاده بودم کنار خیابون و در انتظار یه ذره داشتم له‌ له می زدم، یکهو دیدم سر و صدا میاد. اول ترسیدم😰. بعد دیدم یه جماعتی دارن به طرف من میان. اومدن و اومدن. نزدیک که شدن، معلوم شد است. این همه جمعیت راه افتاده بودن دنبال یه مرده! خیلی عجیب بود. داشت درس بزرگی به من می‌ داد.... 🌷اون جماعت هیچ‌ کدام به من محل نذاشتن، اما برای اون مرده داشتن زار‌ زار گریه می‌ کردن😭. پیش خودم گفتم منم یه جوونم، اونم یه جوونه. من هنوز زنده‌ ام، هیچ‌ کس حاضر نیست نگام بکنه. ولی اون مرده، این همه آدم دنبالشن. انگار یه چیزی خورد تو سرم و کرد. گفتم ای خدا! منو از اینجا نجات بده، قول می‌ دم منم به برم که این جوون رفته. خلاصه یکی از رفقا سر رسید و با یه ذره مواد جمع و جورم کرد. بعد دیگه همون شد. اون جوون شهید جبهه🌷 بود. منم اومدم جبهه که بشم.» 🌷آقای راننده قصه ‌ی تکان دهنده ‌ای داشت. ایام می‌ گذشت و او هر روز رشد بیشتری می‌ کرد👌. یک روز آمد، گفت: «برادر مرتضی من دیگه نمی‌ خوام راننده باشم.» گفتم: «واسه چی؟» گفت: «رانندگی کار مهمی نیست. می‌ خوام باشم، تخریب‌چی باشم! برم تو . کار مهم و با ارزشی انجام بدم.»گفتم: «باشه. هر طور راحتی.» آموزش تخریب دید و شد تخریب‌چی. «عملیات رمضان» فرا رسید(تیر ماه ١٣٦١). ، من و او در باز کردن معبر شدیم همتای هم. یک معبر من باز می‌ کردم، یک او، به موازات هم پیش می‌ رفتیم. چند وقت گذشت. تخریب هم اشباعش نکرد. یک روز دیگر آمد، گفت: «برادر مرتضی! من می‌ خوام برم .» گفتم: «بفرما.» 🌷از ما رفت. بعدها شنیدم شبها می‌ رفتند تو عمق خاک برای شناسایی. مسؤول تیم شناسایی «حسین برزگر» بود. یکی از این شبها که هوا ابری و خیلی تاریک بوده، « » به او می‌ گوید: «برو از اون سنگر تانک دشمن يه گزارش بیار» او می‌ رود، ولی «برزگر» هر چه منتظر می‌ ماند، دیگر برنمی‌ گردد. فردای همان شب از رادیو عراق صدایش را می‌ شنود که می‌ گوید من اسیر شدم. بعدها یک نامه📩 از او به دستم رسید. نامه‌اش را هنوز نگه داشته ‌ام. 🌷بالای نامه نوشته بود: « عادل است.» بعد ادامه داده بود؛ «اگر من شهید می‌ شدم و پیکرم را به شهرم می‌ بردند، با گذشته ‌ای که در آنجا داشتم، مردم به شهدا می‌ شدند. خواست خدا بود که من اسیر شوم تا هم عقوبت گذشته را پس بدهم و آدم شوم، هم ذهن مردم نسبت به گذشته ‌ی من پاک شود.» بعد از هشت سال اسارت، وقتی به وطن برگشت، شده بود. عزا گرفته بود که با آن خالکوبی پشت کمرش چکار کند؟ یک روز هم رفت بیمارستان و آن را هم محو كرد.... راوى: سردار آزاده و جانباز مرتضى حاج باقرى 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
آن بلنــدای آسمانـــ... جایگاه تو بودـــ.... توئے ڪه به حقــــ... #عبـاسِ دوران بودے و هستیـــ... و یڪ تنه به علقمه زدیــــ... پر کشیدی 🕊و آزاد گشتیــــ... پرواز را یادم بده... تا از هوســــهای دنیــ🌎ــا آزاد شوم...🍃 #شهید_عباس_دوران #خلبـــان_پرافتخار_ایــران🇮🇷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh