6⃣3⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠یکی از همرزمان شهید حججی
🔰من 4 سالی بود که #شهید را میشناختم و ایشان از همکاران ما بودند. تربیت دینی و بصیرت #شهیدحججی بیشازحد بود✔️. شهید حججی کارهایی را انجام میداد که بیش از #سنش بود و همواره با عمل خود دیگران را هدایت میکرد😊.
🔰شهید "محسن حججی" #دائم_القرآن بود، ایشان همواره در حال خواندن قرآن بود و ♨️هیچگاه نماز اول وقتش ترک نمیشد و #پیشنماز میشدند زیرا آداب و قرائت🎤 را بهدرستی بلد بودند.
🔰شهید حججی در کار و تخصص و تعهد #قابل_وصف نیستند🚫. شهید حججی همواره جسارت خاصی را برای انجام کارها داشتند.
🔰شهید حججی همواره در راه روشنگری و هدایت 💫جامعه قدم برمیداشت. بصیرت شهید حججی بیش از همه بود و او درست در زمانی⌛️ که جامعه نیاز داشت، #راهش را انتخاب کرد و خداوند نیز این شهید را انتخاب کرد👌 و برای ما غیر از اندوه و حسرت و بهتزدگی از #نحوه_شهادتش چیزی نماند😔.
🔰شهید حججی مبدع بسیاری از حرکتهای آتش🔥 به اختیار فرهنگی بود. " #آقامحسن" کارهایی را در موسسه فرهنگی انجام میداد و کمک به #فقرا و کمک به تحقیقات علمی📚 و فناوری🌡 همواره دغدغه ایشان بود.
🔰شهید حججی همواره نسبت به تدابیر #رهبرمعظم_انقلاب صاحبفکر بودند و صحبتهای حضرت آقا را دنبال میکردند👌. او با منابع مالی کم مبدع حرکتهای فرهنگی و پیشتاز در همه عرصهها بودند که توزیع کتاب📔 در #نمازجمعه از جمله ابتکارات این شهید بود.
🔰ما هر زمان که به #گلستان_شهدای اصفهان میرفتیم، شهید حججی بر سر مزار #شهیدخرازی_وبابایی بود. شهید حججی بهعنوان یک شخصیت متعهد✊ و متخصص تأثیر عجیبی روی همکاران داشت و ما امیدواریم که بتوانیم ابعاد شخصیتی ایشان را بهعنوان #الگو به جوانان معرفی کنیم و راه این شهید بزرگوار را ادامه دهیم✅.
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
3⃣5⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سـربلنـد
📝سفر اولش طوری نبود که خیلی #بترسم. میدانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم میگفت سالم میرود و #برمیگردد. خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت سرش.
📝تا سرکوچه رفتم #بدرقهاش. از لحظهلحظهاش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را #باردار بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. #آقامحسن ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم.
📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست میگرفت یکلحظه آن را از خود دور نمیکرد. بیستوچهارساعته چشم انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر میشد میریخت بههم. پرخاشگری میکرد. #غذا نمیخورد. تااین #چهلوپنج روز گذشت آب شد.
📝جلوی زهرا رعایت میکردم که #اذیت نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک میکردم.روزی که خبرداد از #سوریه برمیگردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که میخواهیم برایت #بنر بزنیم و گوسفند بکشیم.
📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید #برمیگردم. چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند #قربانی کردیم.
از آن دوردورها دیدم یک کولهگشتی سنگین انداخته پشتش. #لاغر که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوشهایش👂 نمیشنود. کج و کوله جواب میداد.
📝میگفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی میپراند:منم #دلم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه #خسته است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده.
📝تااینکه یک شب #فرماندهش را دعوت کرد خانهاش🏡. آن بندهخدا خبر نداشت جریان #مجروحیتش را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اونوقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦.
📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما #وضو نمیگیرد و دکمه آستینش را باز نمیکند🚫. آن شب دیدیم دستش #سوخته. ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌.
راوی:مادرشهید
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
6⃣8⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلند
📝به هوای دورهمی و اردو و #بگوبخند به موسسه آمدیم. گروه بندی👥 شدیم و عدل #آقامحسن شد سرگروهمان. با خوش اخلاقی و خنده رویی☺️ من را شیفته خودش کرد. با کتاب📘 دیدم که جانم میرود نگاهم را درباره #شهدا عوض کرد.
📝خودش کتاب هنر #اهل_بیت را دوست میداشت. با عشق❤️ از آن حرف میزد. دستگیری اهل بیت از #شهدا وسط جنگ و جبهه را تعریف میکرد. در گوشمان میخواند که #رفیق_شهید انتخاب کنید.
📝میگفت: برو تو گلستان شهدا🌷 یکیشون بهت چشمک میزنه😉 همون #رفیقته. خودش هم با #حاجاحمد طرح رفاقت بسته بود. جملههایش را روی تابلو مینوشت✍ از میانشان این در ذهنم حک شد: #خدایا! با تمام وجود درک کردم که #عشق_واقعی تویی💖 و #شهادت تنها راه رسیدن به این عشق است👌
📝در اردوی #راهیان_نور💫 به #فکه رسیدیم. تا از اتوبوس🚎 پیاده شدیم کفش هایش رو در آورد. صحبتی از #حاج_حسین_یکتا را برایمان نقل کرد: ما اینجا داریم قدم میذاریم رو #چشم_شهدا. وقتی جنازه ای پیدا میشه فقط چند تیکه استخونه😔 گوشتش کجاست؟ #سرش کجاست؟ چشمش کجاست⁉️ همه اینها تو این #خاکه.
📝از ته دل آرزو میکرد که ای کاش بتواند با #خونش جریانساز باشد. در آخرین پیامش📲 برایم نوشت: سلام داداش خوبی بدی دیدی #حلال_کن انشاءالله امروز عازمم دعاکن #روسفید بشم. بهش زنگ زدم📞 پرسیدم: کی برمیگردی؟ خیلی جدی گفت: انشاءالله دیگه #برنمیگردم.
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh