🌷شهید نظرزاده 🌷
✍همسر شهید : هنوز حرفهایی که در جلسه #خواستگاری مطرح کردم یادم هست صحبت هامون #خیلی طول نکشید👌کوتا
🌸🌸📚📖📚🌸🌸
برشی از کتاب #اسم_تو_مصطفاست
❣می گفتی : 《تو بچه ی شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم و منِ بچه ی جنوبِ آفتاب دیده کجا؟
❣قلیه ماهی و خورشت بامیه و ماهی هَشوُ و فلافل کجا، میرزاقاسمی و فسنجون ترش و کاله کباب و ماهی شکم پر کجا؟
❣ولی قدرتِ خدا رو ببین! تو با چه #لذتی قلیه ماهی و ماهی هشو می خوری و من میرزاقاسمی و فسنجون ترش! این نشونه ی این نیست که #روحِ ما به قواره یِ جسمِ همدیگه س ؟ نشونه ی این نیست که از روزِ اول نافِ ما رو به نام هم بریدن؟ 》
آخرین کتابِ سالِ ۹۷ 📖♥️
به شیرینی و دلنشینیِ کتابِ #یادت_باشد
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍁در یکى از دورهمى های💫 پارک لاله, حرف این به میان آمد که چرا برای #طلبگى آمده ایم. #مصطفی می گفت: دن
4⃣8⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠نجابت و حیای شهید
🔰دوستم گفت: سمیه، اون برادر👤 رو میبینی؟ اسمش #مصطفی_صدرزاده س. میره #حوزه ی بسیج برادران. بگو این رو بگذاره تو ماشین🚙
🔰نگاه کردم. کنار پیاده رو زیر درخت🌳 بید مجنون ایستاده بودی☺️ آمدم جلو و گفتم: آقای صدرزاده، میشه این در🚪 رو بگذارین داخل وانت⁉️ بی هیچ حرفی به کمک #دوستانت در را بلند کردید و گذاشتید داخل وانت.
🔰یادم نیست #تشکر کردم یانه. وانت راه افتاد و من هم. بعدها بود که فهمیدم💭 عادت مرا تو هم داری: اینکه در کوچه یا خیابان🏘 یا هنگام صحبت با #جنس_مخالف به زمین نگاه کنی یا به آسمان!
🔰مثل آن روزی که #فاطمه ی دوساله بغلم بود. از پارک🎡 برمی گشتم. گوشی ام📱 زنگ زد: کجایی #عزیز؟
_ پارک بودم، دارم میام.
_ من جلوی در خونه م، صبر کن بیام #باهم برگردیم.
🔰فاطمه به بغل💞 می آمدم و #نگاهم به زیر بود. کفش های آشنایی دیدم که از جلویم گذشتند. کفش ها #مردانه بودند با نوک گرد معمولی👞 از همان مدلی که #تو می پوشیدی. تا به خودم بیایم از من دور شده بودی💕 به عقب برگشتم و صدایت زدم:
« #آقامصطفی کجا؟»
_ اِ تویی عزیز😍
_ من نگاه نمی کنم، شما هم❓
•••
°•وصیت کرده بوده: بگویید #خانمم از من راضی باشه. موقع خاک سپاری خاک #کفشش را روی سرم بتکاند تا روی صورتم بریزد و جواز ورود من به بهشت🌸 شود...
#سمیه_ابراهیمپور "همسر شهید"
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh