eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠اسیر عراقی سفره دلش رو باز کرد که یه #انگشتر یادگاری داشتم، یه #ایرانی به زور اون رو از دستم درآور
🌸🌺🌸🌺🌸🌺 دمدمای غروب یک مرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه راه، من و هم با داشتیم از برمی گشتیم به شهر،  چشمش که به قیافه ی زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو و رفت طرف اونا، پرسید: «کجا می رین؟» مرد کُرد گفت: « »، رانندگی بلدی؟  آن شخص گفت: «بله بلدم!»، علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند و ما هم عقب تویوتا، توی اون زمستان ! و می پیچید توی عقب تویوتا ؛ هر دوتامون شده بودیم، لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش کردی؟» اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی اش را پنهان نکرد و گفت: « می شناسمش، اینا از همون نشینانی هستند که فرمود به تمام .نشین ها شرف دارن، تمام سختی های ما توی به خاطر ایناس ... ! 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣1⃣1⃣ به یاد #شهید_سیدسجاد_خلیلی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات #سالروز_ولادت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣3⃣8⃣ 🌷 💠روایتی از رشادت مدافع حرم در عقب آوردن جنازه از زبان یکی از همرزمانشان 🔰من با موتور🏍 راه افتادم . وسط راه، با خمپاره بارانی💥 که بر سرمان می ریختند، زمین خوردم و آسیب دید😣 تویوتا نگه داشت. پرید پایین و اش را به پایم بست. 🔰بعد هم خودش پرید عقب و جایش را جلوی ماشین🚙 به من داد. با رسیدن به خط، سیدسجاد، پیشقدم شد و جلو رفت. بواس و برادری از لشکر شهید🌷 شده بودند. 🔰دشمن با تانک و لحظه به لحظه جلوتر می آمد. دقیقه ای نبود که چند خمپاره💥 کنار دستمان نخورد. سید سجاد رفت و و برادر افغانی را روی پتو گذاشتند و به عقب منتقل کردند🚑 🔰اگر سید سجاد این کار را نمی کرد، جنازه ی⚰ این هم مانند دیگر جنازه هایی که در دست تکفیری ها👹 ماند، هرگز به میهن باز نمی گشت❌ 📚بخش کوتاهی از کتاب/از حاج ابراهیم تا خانطومان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢شب قبل از اعزام برایشان #جشن_حنابندان گرفته شد و آقا حمید بسیار خوشحال بود... 💢همیشه به #تربیت بچه
0⃣4⃣9⃣ 🌷 💠 بیت المال 🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند. 🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ... 🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. است و بیابان.... اواسط راه بودم که دیدم جلوی پایم ایستاد. بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟ جریان را برایش تعریف کردم. 🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان.... من 2 کیلومتر که راه رفتم رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر را برمیگردیم. 🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم. 🌷پاهایم نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم...... جانش میرفت حرف اول را میزد❤️ خاطره از: همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh