🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران 7⃣2⃣ 💠 هدیه بسیجی ها در شب تولد صدام! 📌خاطره ای از #شهید_علی_چیت_سازیان🌷 👆عکس باز شو
#کلام_شهید:
در راه شهدا قدم بردارید.
در راه شهدا حرکت کنید.
بر دوش بگیرید این شهدا را
تمام #ارزش ها در شهداست...
خوشا به حال شهدا،
آنها #گلهای خوش بویی بودند که خداوند چید.
خدا آن ها را #برگزید.
شهدا #زنده اند،
شهدا برای کسانی زنده اند که #راهش را ادامه دهند.
#امانتدار خوبی باشید برای شهدا ...
✅فرازهایی از آخرین سخنرانی سردار #شهید_علی_چیت_سازیان فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر ۳۲ انصارالحسین (ع)
#سالروز_شهادت 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ممکن است مرا در حال #مبارزه ببینید اما هرگز در حال #تسلیم شدن نمی بینید🚫. چون من یک #ارتشی هستم✊.
🌷|جمعه به جمعه با دوستاش می رفت #کوهنوردی
یه بار نشد که دست خالی برگرده.همیشه برام #گلهای وحشی زیبا یا بوته های #طلایی میاورد.
معلوم بود از میون صدتا شاخه و بوته به #زحمت چیده.
بعد از #شهادتش رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلشو ببینم و جمع کنم.
دیدم گوشه اتاقش یه #بوته خار طلایی گذاشته بود که تازه بود.
جریانش رو پرسیدم.
گفتند: از ارتفاعات لولان عراق آورده بود.
شک نداشتم که برای #من آورده بود|🌷
✍همسر شهید
#شهید_حسن_آبشناسان🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢شب قبل از اعزام برایشان #جشن_حنابندان گرفته شد و آقا حمید بسیار خوشحال بود... 💢همیشه به #تربیت بچه
0⃣4⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 بیت المال
🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه #خادم بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، #ماشینی تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند.
🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم #موبایلم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ...
🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. #بیابان است و بیابان....
اواسط راه بودم که دیدم #تویوتا جلوی پایم ایستاد. #حمید بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟
جریان را برایش تعریف کردم.
🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم #کار_شخصی محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان....
من 2 کیلومتر که راه رفتم #بالاخره رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر #برگشت را #باهم برمیگردیم.
🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از #بیت_المال استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم.
🌷پاهایم #توان نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از #گلهای کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم......
جانش میرفت #اعتقاداتش حرف اول را میزد❤️
خاطره از: همسر شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh