eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
9.9هزار ویدیو
222 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران 7⃣2⃣ 💠 هدیه بسیجی ها در شب تولد صدام! 📌خاطره ای از #شهید_علی_چیت_سازیان🌷 👆عکس باز شو
#کلام_شهید: در راه شهدا قدم بردارید. در راه شهدا حرکت کنید. بر دوش بگیرید این شهدا را تمام #ارزش ها در شهداست... خوشا به حال شهدا، آنها #گلهای خوش بویی بودند که خداوند چید. خدا آن ها را #برگزید. شهدا #زنده اند، شهدا برای کسانی زنده اند که #راهش را ادامه دهند. #امانتدار خوبی باشید برای شهدا ... ✅فرازهایی از آخرین سخنرانی سردار #شهید_علی_چیت_سازیان فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر ۳۲ انصارالحسین (ع) #سالروز_شهادت 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ممکن است مرا در حال #مبارزه ببینید اما هرگز در حال #تسلیم شدن نمی بینید🚫. چون من یک #ارتشی هستم✊.
🌷|جمعه به جمعه با دوستاش می رفت یه بار نشد که دست خالی برگرده.همیشه برام وحشی زیبا یا بوته های میاورد. معلوم بود از میون صدتا شاخه و بوته به چیده. بعد از رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلشو ببینم و جمع کنم. دیدم گوشه اتاقش یه خار طلایی گذاشته بود که تازه بود. جریانش رو پرسیدم. گفتند: از ارتفاعات لولان عراق آورده بود. شک نداشتم که برای آورده بود|🌷 ✍همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢شب قبل از اعزام برایشان #جشن_حنابندان گرفته شد و آقا حمید بسیار خوشحال بود... 💢همیشه به #تربیت بچه
0⃣4⃣9⃣ 🌷 💠 بیت المال 🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند. 🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ... 🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. است و بیابان.... اواسط راه بودم که دیدم جلوی پایم ایستاد. بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟ جریان را برایش تعریف کردم. 🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان.... من 2 کیلومتر که راه رفتم رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر را برمیگردیم. 🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم. 🌷پاهایم نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم...... جانش میرفت حرف اول را میزد❤️ خاطره از: همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh