eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مرتضی_حسین_پور فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون در سوریه و فرمانده شهید محسن #حججی بود. این فرماند
9⃣1⃣3⃣ 🌷 💠جلوی نماز اول وقت او را می‌گرفتم 🔸اوایل ازدواجمان برای دعا می‌کرد، می‌دیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادتــ🕊 می‌کند. را همیشه اول وقت می‌خواند،نماز شبش ترک نمی‌شد🚫 🔹 دیگر تحمل نکردم؛ یک شب🌙 آمدم و را جمع کردم، به او گفتم: «تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، می‌شی» 🔸 حتی جلوی نماز اول وقت⏰ او را می‌گرفتم. اما چیزی نمی‌گفت🙁. دیگر هم نخواند. پرسیدم:«چرا دیگر نماز شب نمی‌خوانی⁉️» 🔹خندید😄 و گفت:«کاریو که باعث تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، تو برام از عمل مستحبی مهم تره⭕️، اینجوری امام زمان(عج) هم راضی‌تره.☺️» 🔸بعد از مدتی برای شهادت هم نمی‌کرد، پرسیدم:«دیگه دوست نداری شهید بشی؟» گفت:«چرا. ⚡️ولی براش دعا نمی‌کنم.چون خود بشه تا به شهادت🕊 برسم.» 🔹گفتم:«حالا اگه تو عاشقت بشه چیکار کنیم؟🙁» لبخندی زد و گفت:«مگه پیر و جوون می‌شناسه😄؟» راوی:همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadehز
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻رهبر انقلاب: صدای #شهید_آوینی، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت. مثلاً می
4⃣3⃣3⃣ 🌷 🕊❤️ 💠 روزهای مقاومت در 🌷اولین باری که با برخورد داشتم توی بود...اون ایامی که جنگ تن به تن شده بود و شهر داشت سقوط می‌کرد💥، همه؛ زن و مرد، پیر و جوون با هر چی که داشتند دفاع می‌کردند👊. 🌷 توی اون بحبوحه یهو یه رو دیدیم که با دوربین📹 اومده و از من داره فیلم می‌گیره! اعصابم ریخت به هم😣... 🌷گفتم مرد حسابی الان وقت فیلم📹 گرفتنه؟! اون رو بردار چهارتا تیر بنداز💥سمتشون؛نمی‌بینی دارن پیش میان؟ 🌷گفت: «من به چیز دیگه‌ای مأمورم، الان من ثبت تصاویره📼 و وظیفه‌ی شما جنگیدن👊!.» 🌷(الان می‌فهمم چی گفت... کاری که اون فیلمها📽 کرد شاید نمی‌کرد!) خواستم بزنم اونم رفت پشت سرم که ازم فیلم بگیره،شلیک کردم 💥و بعد نگاه کردم پشت سرم دیدم نیست😧! 🌷نگو آتیشِ🔥 آر پی جی کرده بود چند متر اونورتر!نگاه کردم دیدم سیاه و دوده زده 👤چسبیده به دیوار! شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
توی قلعه گنج کرمان، بچه های فقیر و ماه ها حموم نرفته ی #کپرنشین رو بغل میکرد، #نوازش میکرد، میبوسید
9⃣8⃣4⃣ 🌷 💠به روایتی از دوستان شهید ⚜رسیدیم ،رفتیم حرم حضرت عباس ، سینه زنی و و دعا.راه افتادیم سمت حرم (ع) اونجا هم به همین شکل، بلکه بیشتر👌 ⚜بماند که توی چقدرخوندیم🎤 و سینه زدیم .نرسیده به هتل🏢، باز اومد که حاجی بیا بریم سیری نداشت❌ واقعا عطشان بود!! صبح 🌤 ظهر ☀️ شب 🌙 سحر، ول نمی کرد... ⚜مدام میومد که بریم حرم برامون بخون.گاهی، قبول نمیکردم🚫؛بیشتر از این نمی کشیدم،با بچه ها می رفت و روضه می خوند. ⚜شب حرم بود، می رفتیم،می دیدیم باز توی حرم نشسته😳جلوش کم آورده بودم اگه نباشه، آدم نمیتونه این طور عرض ارادت کنه🚫 ⚜خیلی مهمه در این شکلی عاشق باشی 😍گوشه گوشه زندگیش رو میکرد به اهل بیت و امام حسین ( علیه السلام ). ⚜در خصوص صبح وشام برای امام حسین (علیه سلام) صحبت می کرد.وقتی آب💧 میخورد یاد امام حسین می افتاد. ⚜واقعا از سلامش احساس می کردم،از روی عادت نمی گه،از ❤️ سلام میکنه 😔✋ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝 ⛱ما میرویم، این شما و این انقلابی که ، خون بهایش شد.... ⛱زمانیه غریبی است. خلوت،و بزرگ راهایشان پرترافیک👥 قرار ما این نبود❌ ⛱ اونایی بودن که واسه خاطر حفظ مردم رفتن جنگ ،✘نه اونایی که سرناموس مردم در جنگند😔 ⛱کسانی که هست و نیست شون گذاشتن.یک عده زیر زنجیر تانک با شده.یه عده هم روی های فسفری ذره ذره آب شدن حتی جیک هم نمی زدن😭تا عملیات لو نره تا سایر همرزماشون نشن❌.... ⛱یکی از بچه های آن دوران می گفت : با چشم خودم دیدم که یه خودش رو انداخت روی تا بقیه از روش رد بشن😢 تا عملیات را انجام بدند✅می گفت : صدای استخوان هاش هنوز...😭 ♨️پس یادمون نره ♨️یادمون نره ♨️یادمون نره 👈و در آخر ♨️یادمون نره خیلی ریخته شد تا من و تو توی باشیم ⛱الان خیلی ها دارند با سختی می کشندتا من و تو نفس بکشیم.... ♨️پس حواست باشه !!! اول به تو میگم، ✋ دعوا سر ناموس مردم اسمش نیست📛 ♨️ !!! تو هم حواست باشه، پوشیدن و نامناسب فقط رضای خلق رو در پیش داره به هم بیاندیشیم💬.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
توگودال 🌷 هرچہ خاڪ بیرون میریخت بازبرمیگشت😦 شدگفتیم بریم فردابرگردیم شب خواب رودیدم گفت: دوست دارم بمانم😊 بیل رابردارو ببر.. ❣سرے است درگمنامے سرے 💖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عمــــــار... دلتنگیــ💔ـم برای #صاعقه ی نگاهت. از همان ها که تخریب⚡️ میکند بنای آلودگی ها را و #م
💢به اسم حبیب 💠روایت اول 🔰میخوام در مورد صحبت کنم از جنس جوونای شهر♡همرنگ، هم خون❣هم دل [محمدحسین محمد خانی] دانشجوی دانشگاه آزاد یزد. اگه بخوام از زبون اطرافیانش معرفیش کنم؛ باید بگم:👇 🔰یه جوون نسبتا با قد متوسط. شلوار کتان وپیراهن یقه دیپلمات👌 و ریش بلند. البته موتور تریلش🏍 رو از قلم نندازیم بهتره، بچه بود ولی وقتی میدیدیش یه آدم معمولی بود. کسی که فیلم بازی کردن بلد نبود❌باور داشت و میکرد. 🔰سر وتهش رو میزدی تو پیداش میکردی، خونه🏡 دانشجویی داشت خونه که چه عرض کنم هیئت بود تا خونه☺️ درش به رو همه باز بود. با همه آدمی می پرید می آوردشون تو خط. به قول دوستاش گرا که میداد تا ته خطو میرفتی. 🔰میگفت کلید جذب هیئت محبته💞همه رو تحویل میگرفت بعد هیئت حتما باید سفره مینداختن تا همه دور هم👥 باشن به هیچ وجه از نمی گذشت🚫حالا چه نون پنیر سبزی باشه. چه قیمه یا شایدم پیتزا وساندویچ🌯 بستگی داشت چقدر باشه. اواخر آشپزی🍲 یاد گرفته بود خودش دست بکار میشد. سر همون سفره هم باب باز میکرد و بچه ها رو پابند هیئت… 🔰فوتبال⚽️ دستی وتخمه هم برنامه آخر شبشون بود. اگه قرار بود جایی جمع کنه با یه پیام📲 همه بچه های دانشکده رو خبر میکرد. آدمایی رو کنار هم بکار میگرفت که حتی یکی نبود... بذارید اول کاری یه یادگاری از حاج قاسم داشته باشیم. 🔰ایشون میگن: باید به این بلوغ برسیم که دیگر نباید ♨️ آنکس که باید ببیند میبیند. دنبال دیده شدن نبود، نمی گذاشت کار رو زمین بمونه❌ از مداحی ومیون داری و شستن وبنر زدن وهر چی که به ذهنتون💭 برسه 🔰مثل (همون کسی که از شاهین شهر میومد اصفهان🚗 تا کارای تدارکات هیئت رو انجام بده) کسی از زیر کار در میرفت محمد حسین جاشو میگرفت. میگفت خودت رو خرج کن، همیشه میخوند: 🔸عشق حسین مارا به این وادی کشانده 🔹ای عاشقان تا راهی نمانده 🔸در خاطرم شد زنده یاد 🔹یاد یاد فکه یاد مجنون 🔰نه که فقط بگه✘ واقعا خودش رو خرج میکرد؛ یه خط در میون جزوه هاش ای همه زندگی ام رو پیدا میکردی. یکی از هیئتی ها میگفت: آدم مثل چاله میمونه بلد بود چطور چاله رو پر کنه✅ بیل اول را که ریخت شدم... 📚برگرفته از کتاب عمار حلب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️حسین چند #خصوصیت بارز داشت، یکی اش توجهش به #بیت_المال بود؛ هر چند که چندان از بیت المال استفاده ن
💖 🔸اوایل ازدواجمان برای دعا می‌کرد. می دیدم که بعد از نمـاز از خدا طلب شهادت می‌کند🤲 نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، ترک نمی‌شد❌ 🔹دیگر تحمل نکردم، یک شب آمدم و را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، 😢 حتی جلوی نماز اول‌ وقت او را می‌گرفتم! 🔸اما چیزی نمی‌گفت. دیگر هم نماز شب نخواند🚫 پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندیــد و گفت: کاری‌ و که باعث ناراحتی بشه تو این خونه انجام نمیدم✘ رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری هم راضی تره👌 🔹بعداز مدتی برای هم دعا نمی‌کرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی⁉️ گفت: چرا، ولی براش دعا نمی‌کنم! چون خودِ باید عاشقم بشه تا به شهـــادت برسم🕊 گفتم: حالا اگه تو عاشقــت بشه چیکار کنیم؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون می‌شناسه؟ ✍ به روایت: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh