eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣7⃣ به یاد #شهید_داوود_عابدی❤️🕊❤️ 👈شهیدی که هم صورت و هم سیرتش شبیه #ابراهیم_هادی بود. #بخوانید👇👇
8⃣1⃣2⃣ 🌷 🔻شهیدی که هم صورت و هم سیرتش شبیه بود👇👇👇 🌷 💠 الگویی بنام ابراهیم: 🌷مرحوم سعید مجلسی خاطرات زیبایی از یک در واحد اطلاعات برای ما نقل میکرد.می گفت: آن رزمنده، یک حرفه ای، خوش صدا و سیما و یک در کار اطلاعاتی است و .... 🌷آن مرد بزرگ بود که خیلی از فرماندهان ما از مردانگی و او برای ما حرف می زدند. بعد از مقدماتی بود که مرحوم مجلسی تصویر ابراهیم را برای ما آورد. 🌷وقتی تصویر ابراهیم را دیدیم، شگفت زده شدیم انگار بود! خود داوود هم با تعجب به تصویر شد.... مجذوب چهره و جمال او بودیم که سعید مجلسی گفت: ابراهیم در ، همراه با برادر داوود (شهید حمید عابدی) حضور داشته و مفقود شده، خلاصه خیلی حال ما گرفته شد. 🌷داوود او را خودش قرار داد. و دلش می خواست راه و ابراهیم را ادامه دهد. اواخر سال 1361 بود که با داوود بودیم. سعید مجلسی خبر داد که امروز مراسمی برای ابراهیم در مسجد محمدی در خیابان زیبا برقراره، من هم به داوود زنگ زدم و گفتم اگه می تونی با بیا دنبال من با هم بریم مراسم شهید ابراهیم هادی. 🌷عصر بود که داوود اومد و با موتور رفتیم خیابان زیبا. همین که وارد شدیم، تمام نگاه ها به سوی ما برگشت. از کنار هر کسی رد شدیم با تعجب گفت: !! یکی از دوستان ابراهیم جلو اومد و در حالی که با چشمان گرد شده از به داوود نگاه میکرد، گفت آقا شما کی هستی؟انگار خود اومده! 🌷داوود هم با خودش گفت: نه آقا جون چی میگی؟ ما کجا، آقا ابراهیم کجا، ما کل ابرامم نمیشیم. 🌷بعد جلسه همه با داوود کلی یادگاری گرفتند وقتی سوار شدیم برگردیم، داوود گفت : تو منو آوردی اینجا که داغ اینا رو کنی؟؟؟ من کجا، کل ابرام کجا؟؟؟ دیگه چیزی نگفت ولی تا روزای آخر تو با ابراهیم داشت.... 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اسمش #داود بود، بارها از #ابراهیم شنیده بود، تشابه زیادی به چهره او داشت، به دنبال ابراهیم رفت، خبر
5⃣9⃣2⃣ 🌷 🔰مختصرے از زندگینامه شهیدی که شباهت زیادی به شهید ابراهیم هادی دارد 👇👇 🌷 که يکي از يلان ميثم بود، با صداي رسا و قشنگي روضه مي خواند و با لهجه اصيل تهراني و بسيار تو دلي دعا مي کرد.😌 بچه ها به داوود مي گفتن: «داوود غزلي». او يک بار هم را زيارت نکرده اما مريدش شده بود. هر وقت مرا مي ديد، از پهلواني و مرام و مسلک ابراهیم مي پرسيد. مي خواست مثل ابراهیم داش بشود. گيوه ي نوک تيز مي پوشيد☺️. شلوار کردي تن مي کرد و کلاه کف سري مي گذاشت. اين جوري، بسيار خوش رخ تر مي شد😍👌. 🔰کمـ کمـ زمزمه هاے به گوش مي رسید 👇👇 داوود از عمليات چهار به گردان ميثم آمد . کم کم زمزمه عمليات پيچيد و توجيه عملياتي و شناسايي ها بيشتر شد. معلوم شد نام عمليات، ، و خود عمليات، چيزي شبيه خيبر و ادامه آن است. نيروهاراه و چاهش را خوب مي دانستند✔️ و تقريبا توجيه بودند. 🔰شب عملیات داود شروع به روضه خواني کرد👇👇 شب دومـ نوبت گردان میثم بود عصر یک مجلس عزا و برای امام حسین دست داد وداوود عابدی روضه خواندند. داوود، آخر شب، روضه را خواند. تا زمان حرکت به طرف👈 خط مقدم، همه مان بیدار بودیم. نصف شب سوار کامیون شدیم🚛 و نزدیک صبح🌥 رسیدیم لب آب. وقتی قایق 🛥ما به لب و ساحل رسید و از آن پیاده شدیم، گفتند: باید تا تاریکی کامل هوا باید صبر کنید 🔰به دلم افتاد داود رفتنی شده👇👇 داود صدایم کرد - دوست داری با چه ذکری بریم تو عراقی ها؟ شما . گفتم (حیدر یا علی). و شروع به خواندن روضه کرد. یکی یکی بچه‌ها آمدند و دورمان جمع شدند. سید ابوالفضل گفت الان همه مون لو می‌ریم.» آخرش داوود خواند: 🍂 اگر از کوی تو ای دوست برانند مرا 🌿باز آیم به خدا گر چه نخواهند مرا 🍂شدم ای دوست، سگ قافله درگاهت 🌿به امیدی که به کوی تو رسانند مرا. همه مان گریه کردیم😭. به دلم افتاد داوود رفتنی است. واقعا آسمانیـــ🕊 شده بود. از رخش پیدا بود 🔷وشهادت داود 👇👇 حین عملیات سعید طوقانی شد. جلوتر رفتم و دیدم باز بچه‌ها حلقه شده‌اند دیدم است! تیر خورده بود. چمباتمه زده بود و می‌لرزید.😖 تمام لباسش را خون گرفته بود. بچه‌ها تا مرا دیدند، گفتند : داوود، داوود، ببین آ سید ابوالفضل😭 . نگاهم کرد و گفت : «یا علی...آسید ابوالفضل، دیدی من شدم؟» گفتم:«سلام منو به برسون، داوود جان.» جمله‌ای زیر لب زمزمه کرد:«سید، آن جا هستم.» بغلش کردم و ماچش کردم. یک وری افتاد زمین و 🌷 شد. و دعوت پروردگارش را لبیک گفت . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh