🌷شهید نظرزاده 🌷
🎵به چه عشقی داری زندگی میکنی؟ 🔸مثل شهید حججی با امام حسین حرف بزن 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#کلامشھید
خیلی دلم میخواد
یکبار #قبلازظهور امام زمان
#شهیدبشم🕊
یکبار #بعدازظهور امام زمان
به خیال خودم این #زرنگیِ✌️
#دوبار شهید بشی برای #اسلام✊
#شهیدمحسنحججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🇮🇷 ... و تو ای #خواهرم، آنچه که بیش از سرخی #خون من، #استعمار را می ترساند؛ سیاهی #چادر توست. 👈پس
#شهید_مسعود_عسگری
جوان بیست و پنج سالهای که #شوق_پرواز در او باعث شد که بعد از #دوبار تغییر رشته در دانشگاه، مسیر زندگی خود را به سوی آسمانها تغییر بدهد ✈️
و به سمت آموزش #خلبانی هواپیمای فوق سبک برود و در کنار آن انواع حرفه های دیگر از جمله خلبانی #پاراگلایدر و سقوط آزاد را نیز فرا بگیرد✅.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بـه چـه سـرگرم ڪــنم دیده و دل را دل تو را میطلبد دیده تو را میجوید #شهید_نظر_میکند_به_وجهالله...
#دلنوشته_مادرانه
💠تولدت مبارک پسرم 🌷
🍂دوباره نیمه زرد آذر
با اشک هایی که هنوز بر گونه ام خیسی میکند؛ لحظه آغوش کشیدنت💞 تداعی می شود. گوش کن #سجاد …
صدای گریه هایت را می شنوی⁉️
این #زیباترین هدیه🎁 خداست که برای مادرت می آید.
🍂وقتی #باراول در آغوش میکشیدمت واهمه داشتم از لحظه ای #نبودنت. کودکم را محکم تر به قلبمـ💞 می چسباندم تا آرام گیرم😌 #قدکشیدنت هر لحظه اش برایم حرف ها میزد ....
🍂پسر #ماه_عشق درقلب مادر❣ است.
#سجاد چقدر زود بزرگ شدی جانم
چقدر زود با آرزوهایم قد کشیدی👱
لا لایی های شبانه از #حضرت_زینب (س) تو را چقدر همچون عباسش #باغیرت💪 کرده بود.
🍂مادرجان تپش و عشق حرم🕌 در حال و هوایت تو را راهی #دمشق کرد.
چه دلیرانه بر شانه های #خانطومان درخشیدی✨ و چون نوری، ماه ها در #جستجویت پریشان بودیم😢
🍂سجادم قسمت این بود که تو را #دوبار با قنداقه سفید در بغلم دهند😔 سجاد پیکرت که برگشت⚰ قد رشیدت مثل همان #نوزادی شد که بیست و هفت سال پیش در آغوشم نهادند. اینبار که بغلت کردم دیگر واهمه از دست دانت را نداشتم❌ #امانت_خدا را تقدیمش کردم. دلبندم را فدایی #عمه_جان کردم.
🍂اکنون #پاییز کنارم آرام آرام قد مى کشد. ⚡️اما هنوز بوى بهار🌸 مى آید.
بهار خان طومان که #سجادم را در خاطره ها ماندگار کرد. سجاد مگر میشود #روزمیلاد پاره تنم باشد و دلتنگت نباشم⁉️😔
💥اما #مادرت صبرش را از حضرت زینب(س) آموخت. همان لحظه که تو را در لباس مقدس دفاع👊 از حرم آل الله میدیدم و از شوق و افتخارش خدا را شاکر بودم☺️ که #پسرم زیر پرچم ولایت بزرگ شده و دعایی که همیشه یک مادر برای فرزندش میخواهد جز #عاقبت_بخیری فرزندش نیست🚫
🍂پاییز به مهرش می نازد و من به #غیرت_پسرم. پاییز را بایدبا چشم های عباس گونه #تو نگاه کرد #سجادجان آن وقت #پاییزم بهار🌺 می شود.
#میلادت_مبارک_مادرجان❤️
#آمدنت_را_قاب_گرفتم...
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید خواب #امام_زمان(عج) رو میبیند آقا به او می فرمایند: چرا مانع میشوی که #فرمانده نیروهایم به
9⃣9⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠فرمانده امام زمان عجل الله فرجه 🇮🇷
🔮ما میدانستیم او ان قدر #سربزیر هست که درچهره کسی نگاه نمیکند❌ حتی درخیابان که مردم به ما می گفتند یک روزی این #خانمیرزا را ماشین نابود میکند چون #اصلا به اطرافش توجه نداشت. اما داستان #عجیب دیگرش این هست که او تازه از مجروحیت خلاص شده بود و داشت دیوار منزلمان🏚 تعمیر میکرد که ناگهان صدای مارش عملیات جبهه از رادیو شنیده شد.
🔮همانطورکه کارمیکرد باخوشحالی فریاد زد🗣 #شلمچه آماده باش که من هم آمدم. مادرم تا شنید بی تابی کرد وگفت عزیزم تو هنوز #مجروح هستی امتحان دانشگاه هم داری خانه مان هم کار داره. نمیگذارم بری📛 او می گفت مادر من #بایدبروم و مادر اصرار، که نمیگذارم..
🔮 #همانشب مادرم موقع خواب در حالیکه گوشه ای درسالن یا هال منزل تنها خوابیده بوده🛌 است میگوید #سحر، چشمم بیدارشد ⚡️اما در حال بین خواب وبیداری بودم که ناگهان اتاق روشن شد✨ و پشت سر آن #اقایی وارد شد. فهمیدم کسی جز وجود مبارک #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه) نیست❌
🔮به استقبالش #ایستادم وگفتم. ❣السلام علیک یابن رسول الله. حضرت جواب فرمودند اما هرچه #اصرارکردم اقا بفرمایید اقا جلوتر نیامدند🚫 فرمودند: چرا مانع میشوی فرمانده #نیروهای_من به جبهه برود⁉️گفتم: اقا قربون جدت این بچه هنوز مجروحه💔 #امتحان دانشگاه هم دارد و خانه ما هم تعمیرداره.
🔮باز گفتم: اقا بفرمایید. باز حضرت فرمودند چرامانع #فرمانده نیروهای من میشوی؟؟ این مطلب #سه بار تکرارشد. تا اینکه فرمودند: پس، فردای قیامت انتظار #شفاعت از مادر حضرت زهرا سلام الله علیها ، نداشته باش❌😢
🔮تا این را فرمود، گفتم: چشم آقا #چشم_آقا اگر دیگه گفتم نرو، چشم راستم👁 را در بیار بگذار کف دستم. باهمان زبان محلی #دوبار تکرارکردم. آنوقت آقا با تبسمی تشریف اوردند و #نشستند ومن هم روبروی ایشان👥 زانو زدم.
🔮یک لیوان چای☕️ یا نوشیدنی ریختند (بجای اینکه من پذیرایی کنم) و فرمودند #بخور گفتم نه آقا میل ندارم و #غرق_تماشای حضرت شده بودم😍بازفرمودند: بخور.گفتم آقا #میل_ندارم. فرمودند: بسیارخوب. بعد کاغذی از جیبشان بیرون اوردند که به رنگ سبز📗 بسیار قشنگ و #نورانی بود به اندازه کف دستی بیشتر نبود⭕️
🔮روی آن چیزهایی نوشتند که من #سواد خواندنش را نداشتم ان کاغذ را به #دست_راست من دادند و من گرفتم.فرمودند: این کاغذ را به #خانمیرزا بده و سلامش برسان گفتم چشم اقا. و بلند شدند تادم در🚪 بدرقه کردم. وتشریف بردند.
🔮ناگهان با #صدای_اذان مسجد🕌ازجا پریدم چراغ💡خانه راروشن کردم. دیدم الله اکبر، نامه اقا💌 #دردستم هست. سراسیمه به اطاق خانمیرزا رفتم گفت: چی شده چرا گریه میکنی⁉️گفتم: مادر دیگه #مانعت نمیشم برو بسلامت! چرا مادر؟ تو که خیلی #سخت می گرفتی
🔮گفتم ببین #امام_زمان (علیه السلام) برایت نامه نوشته💌 و کاغذ سبز را بهش دادم. #خانمیرزا از شادی پروازکرد🕊 گاهی می بوسید و #روی_چشم می گذاشت وگاهی سجده میکرد وگاهی دست به اسمان میگرفت و #شکرمیکرد. بعد که آرام شد😌 آماده #نمازصبح شد📿
🔮آخر بار فقط دیدم که نامه آقا را در لباس سبز پاسداریش گذاشت وگفت #مادر این واقعه را حتی به پدرم هم نگو❌گفتم: چشم و #همانروز اماده سفرشد. انگار دل مادر ازاین رو به ان روشده بود خوشحال بود. بستگان بدون اطلاع قبلی دسته دسته می امدند👥👥 وخداحافظیش👋 میکردند
🔮و میگفتند #مادرخانمیرزا چی شده ساکتی چرا مانعش نمیشی⁉️ می گفت: سپردمش به #امام_زمان برود به امیدخدا. و او رفت
پانزده روز شد که #خبر_شهادتش🌷 آوردند...
⚜فاعتبروا یا اولی الابصار.
❣ببینید آنان که #یکشبه ره صدساله رفته اند.
#شهید_خانممیرزا_استواری🌷
🔷راهشان پر رهرو🔷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh