0⃣5⃣ #خاطرات_شهدا🌷
✨ارادت #شهدا به #شهید_ابراهیم_هادی
از میان شهدای مدافع حرم، بسیاری بودند که ارادات و علاقه قلبی به #ابراهیم_هادی داشتند.
🌷#شهید_مهدی_عزیزی همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، کتاب را خوانده بود و هر وقت از کنار تصویر او رد می شد سلام میکرد.
🌷#سید_میلاد_مصطفوی هرطور بود در راهیان نور به کانال کمیل میرفت و با ابراهیمش خلوت میکرد.
🌷#عباس_دانشگر هرزمان یکی از اساتید دانشگاه که همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله ای از ابراهیم بگوید.
🌷#هادی_ذوالفقاری که دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: ابراهیم هادی ذوالفقاری
🌷#شهید_علی_امرایی بیشتر کتابها را خوانده بود و در کنار مزار یادبودش عکس یادگاری گرفت.
🌷#حمید_اسداللهی از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرکز خاصی داشت.
اما یکی از مسئولین لشکر فاطمیون به ما مراجعه کرد و گفت: برای اوقات بیکاری رزمندگان احتیاج به کتاب داریم. تعداد زیادی از کتابها از جمله سلام بر ابراهیم به آنها هدیه شد.
بعدها از برکات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و...
در مراسم روز جوان، #مرتضی_عطایی که یکی از مسئولین فاطمیون بود حضور یافت. ایشان از جانبازان مدافع حرم بودند و در مراسم توسط استاد پناهیان از ایشان تقدیر شد.
🌷مرتضی نیز عاشق ابراهیم بود و مدتی بعد، به کاروان شهدا پیوست
♦️هرکسی با یک شهیدی خو گرفت
روز محشر آبرو از او گرفت♦️
#دوست_شهید_من
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهدایی_شو
#شهیدان_الگوی_جذب_جوانان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
6⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰 #هادی_دلها
💠 #یادواره_شهدا تمام شده بود
✳️ #پسرک_فلافل_فروش نگاهش به یک کلاه آهنی دوران #دفاع_مقدس بود.
🌼سيد گفت: اگه دوست داری بذار رو سرت
همین کار رو هم کرد و گفت: به من مياد؟
سيد لبخندی زد و گفت: ديگه تموم شد، #شهدا برای هميشه سرت كلاه گذاشتند!
🌸همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند.
✅ #پسرك_فلافل_فروش، همان #هادی_ذوالفقاری بود كه #همسفر_شهدا_سيد_علیرضا_مصطفوی او را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی شد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
8⃣9⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠سفــرکربـلا
🔸اولین بار #هادی_ذوالفقاری را در این موسسه دیدم. پسر بسیار با ادب و شوخ و خندهرویی😍 بود. او در موسسه کار می کرد و همان جا زندگی و استراحت میکرد. #طلبه بود و در مدرسه #کاشفالغطا درس میخواند📚.
🔹من ماشین🚙 داشتم. یک روز #پنجشنبه راهی #کربلا بودم که هادی گفت: داری می ری کربلا⁉️گفتم: آره، من هر #شب_جمعه با چند تا از رفیقها میریم، راستی جا داریم تو نمیخوای بیای؟ گفت: جدی میگی😃؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم کربلا❤️.
🔸ساعتی⌚️بعد با هم راهی شدیم. ما توی راه با رفقا میگفتیم و میخندیدیم😄، #شوخی میکردیم، سر به سر هم میگذاشتیم اما هادی ساکت بود🤐.بعد اعتراض کرد و گفت: ما داریم برای #زیارت_کربلا می ریم. بسه، این قدر شوخی نکنید❌.
🔹او می گفت، اما ما گوش نمیدادیم🚫. برای همین رویش را از ما #برگرداند و بیرون جاده را نگاه می کرد.به کربلا که رسیدیم، ما با هم به زیارت رفتیم. اما هادی می گفت: اینجا جای زیارت دسته جمعی نیست❌. هر کی باید #تنها بره و تو حال خودش باشه😊، ما هم به او محل نمیگذاشتیم و کار خودمان را میکردیم!
🔸در مسیر برگشت🚙، باز همان روال را داشتیم. #شوخی میکردیم و میخندیدیم. هادی میگفت: من دیگر با شما نمیآیم⛔️، شما قدر زیارت #امام_حسین (ع) آن هم #شب_جمعه را نمیدانید😔.اما دوباره هفته بعد که به شب جمعه میرسید از من میپرسید کی میری کربلا❓
🔹هادی گذرنامه📖 معتبر نداشت❌، برای همین، تنها👤 رفتن برایش خطرناک بود. دوباره با ما می آمد و برمیگشت. ⚡️اما بعد از چند هفته دیگر به شوخیهای ما توجهی نداشت؛ او برای خودش مشغول #ذکر و دعا بود. توی کربلا هم از ما جدا میشد💕. خودش بود و #آقا اباعبدالله (ع).
🔸بعد هم ساعتی⌚️ که معین میکردیم میآمد کنار ماشین. روزهای خوبی بود. هادی #غیرمستقیم خیلی چیزها به ما یاد داد😊.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷
🌷همیشه روی لبش لبخند بود، نه از این بابت که هیچ مشکلی نداشت، اما هادی مصداق همان حدیثی بود که میفرمایند:
🌷مومن شادیهایش در چهره است و حزن و اندوهاش در درونش میباشد .
🌷همهی رفقای ما او را به همین خصلت میشناختند . اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته بود، چهرهای بود که با لبخند آراسته شده بود .
🌷از طرفی هم بذلهگو و اهل شوخی و خنده بود . رفاقت با او هیچکس را خسته نمیکرد . در این شوخیها دقت میکرد که هیچ گناهی از او سر نزند..
شهید #هادی_ذوالفقاری
#یادشهدا_با_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh