eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣8⃣2⃣ 🌷 🌷 فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود 🌷 در بین دعاهای نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد،👌 « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ». 🌷به خانواده شهدای درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول✨ کلاس به خلق خدا بود. 🌷 روحیه 🕊 جواد، منوط به حضورش در به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت. 🌷وقتی به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود،😥 گفت:# منتظر شهادتـــ🕊 من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان👞 را در به زمین بزنیم و در رکاب شهید🌷 شویم. 🌷 وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی جهانی 👊و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است.👌 🌷خاطره ای از همین امسال در و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم😊 . دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: ، ، ، و ...آخرشم ان شاءالله . و رفت...😔 🎤راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان 🌸🍃 😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
7⃣4⃣3⃣ 🌷 💠کف پای مادر 🔰روح الله فارق التحصیل مؤتلفه بود.یک بار به یک مناسبتی از خواستند که برای بچه ها چند کلامی صحبت🎤 کند. 🔰تک تک جملاتش را به خاطر💬 دارم. او می گفت:« رفقا یک چیز از من داشته باشید. با مادرتون دوست باشید. مدام پایش را ببوسید😙 ، به خصوص پای مادرتون رو...» 🔰این حرف ها رو وقتی میگفت که مادرش را از دست داده بود😔.وقتی خبر رو شنیدم مادرم اومد تو اتاق تا علت گریه هام😭 رو بپرسه. 🔰 همونجا به حرفت عمل کردم✅ و به پاهاش افتادم و می دهم که بازهم این کار را انجام بدم. 🔰  هستم هرکسی این خاطره ی تو را بشنود🎧 حتما به حرفت میکند.روح الله جان آغوش گرم 😌مادرت مبارک. به نقل از:(دوستان شهید) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 ⃣8⃣ 💠روبوسی😘 🔸 شب عملیات، و آن، طبیعتاً باید با سایر جدایی‌ ها تفاوت می‌داشت. 🔹کسی چه می‌دانست، شاید آن لحظه، همه‌ی دنیا و عمر باقی مانده‌ی خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به می‌افتاد.🤔 🔸چیزی بیش از بوسیدن😘، و حس کردن بود. به هم پناه می‌بردند. 🔹بعضی‌ها برای این‌که این‌ جَو را به ‌هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، می‌گفتند: 🔸«📣پیشانی، برادران فقط را ببوسید، بقیه است،😅 را بیش از این منتظر نگذارید»😄 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ای برادران! قبل از اینکه به جبهه بیایم، دخترم میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛ اگر #شهید شدم، دورش را بگیرید، چراکه من او را بسیار دوست دارم... #شهید_علی_شفیق_دقیق پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق» رزمنده جاوید الاثر #حزب‌الله_لبنان و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله‌ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت. وی در وصف رزمنده نوشته است: اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است #پدرم آنجا دفن شده باشد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷|روح الله فارق التحصیل دبیرستان مؤتلفه بود. یک بار به یک مناسبتی از روح الله خواستند که برای بچه ها چند #صحبت کند. تک تک جملاتش را به خاطر دارم. او می گفت: 🌹« رفقا یک چیز از من داشته باشید. با #دوست باشید. مدام پایش را # به خصوص کف پای مادرتون رو...»🌹 این حرف ها رو وقتی میگفت که مادرش را از دست داده بود. وقتی خبر #رو شنیدم مادرم اومد تو اتاق تا علت #هام رو بپرسه همونجا به حرفت عمل کردم و به پاهاش افتادم و قول می دهم که بازهم این کار را انجام بدم. مطمئن هستم هرکسی این خاطره ی تو را بشنود #به حرفت عمل میکند.|🌷 روح الله جان آغوش گرم مادرت مبارک🌷 به نقل از: یکی از دوستان شهید ### 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#جواد فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به پدر و مادر❤️ داشت و به بچه های نوجوان میگفت: اگر مشکلی دارید، دست #مادر را ببوسید تا به یکباره #مشکلتان مرتفع شود😍 💥نکته دیگر اینکه در بین دعاهای #قنوت نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر💞 نیز گفته می شد، « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ ». #شهید_جواد_محمدی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#فرازی_از_وصیت 5⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_سیدمحمود_موسوی🌷 ⚜این وصیت‌نامه📜 را در حالی می‌نویسم که عازم #ماموریت دشواری هستیم، امیدوارم ان‌شاءالله با پیروزی عزیزان روح‌الله و #سیدعلی به انجام برسد. یا رب! در نگاه دوستانم می‌نگرم در حالی که اشک😢 در چشمانشان حلقه زده، با یکدیگر #وداع می‌کنند، چون هیچ‌کس نمی‌داند چه کسی می‌ماند و چه کسی به دیدار معشوق🕊 می‌شتابد. ⚜ای دوستان! فریب دنیا را نخورید❌ زیرا این امر، مانع #خیر_اخروی می‌شود. پس در همه حال سعیتان به دست آوردن خیر اخروی باشد✅ کلامتان #کلام_رهبر باشد و از زبان او بشنوید، چون کلام و زبان رهبر، کلام و زبان آقا #امام_زمان(عج) است. ⚜پس همیشه حامی و #پشتیبان رهبر باشید؛ زیرا دل رهبر❤️ به شما خوش است و همواره برای سلامتی او دعا کنید. به پدر و مادرتان #احترام بگذارید و دستشان را ببوسید، چون با دعای آنان زندگی شما خوب خواهد شد👌 ⚜به روحانیت احترام بگذارید، زیرا آنان #حافظان اسلامند. دشمنان از جدایی مردم و روحانیت خوشحال می‌شوند، پس #دشمنان را با پیروی از روحانیت، ناراحت کنید🚫 اگر می‌ خواهید از #فتنه آخرالزمان در امان باشید، فقط پشت سر ولایت فقیه باشید. خانواده #شهدا را فراموش نکنید و برای آنان دلگرمی باشید. ⚜در پایان از همه شما #التماس_دعا دارم، محتاج دعای شما هستم. از دوستان و آشنایان حلالیت بطلبید. 🔸رفیقان می‌روند #نوبت به نوبت 🔸خوشا روزی که نوبت #بر_من آید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭕️ای برادران! قبل از اینکه به جبهه بیایم، میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛ اگر شدم، دورش را بگیرید💞 چراکه من او را بسیار ... 👈پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق»🌷 رزمنده جاوید الاثر و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله‌ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت👌 وی در وصف رزمنده نوشته است: ✍اگر شما گُلی🌷 را در صحرای دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است آنجا دفن شده باشد😭 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۹۹) عمو لیوان اب میوه رو داد دست محسن ، رو به من گفت فرزانه دخترم برای توهم بریزم نه ممنون عمو... عه تعارف نکن دختر بیا بگیر بخور.. دستتون درد نکنه... نوش جان ... نشستم روی صندلی و اب میوه رو خوردم بعده یه خرده حرف زدن لیوان خودمو محسن و شستم و گذاشتم روی میز ... خب اقا محسن ، عمو جان ، من دیگه برم میترسم بچه ها بیدار شن گریه کنن ... محسن ـ ممنون زحمت کشیدین بچه هارو از طرف من ببوسید به مامان هم سلام برسونید... چشم بزرگیتونو میرسونم ... ان شاالله که خوب میشین فعلا خدانگهدار... عمو هم به بهونه ی بدرقه کردن من همراهم اومد ، با عمو رفتیم تو حیاط نشستیم جانم دخترم در مورد چی میخواستی حرف بزنی ؟؟؟ راستش عمو خبر دارین که قرار شده بود وقتی بچه ها به دنیا اومدن عقد صورت بگیره منم توی جلسه خاستگاری شرط گذاشتم که عقد سر مزار عباس انجام بشه اما حالا میبینم که وضعیت اقا محسن طوری هست که نمیتونن بیان اونجا و به گفته ی دکترم فعلا باید تحت مراقبت باشن... درسته دخترم ، شرمنده تو هم شدیم😔😔😔 نه بابا دشمنتون شرمنده ... عمو ما هنوز برای بچه ها شناسنامه نگرفتیم اخه میخوام اسم اقا محسن و به عنوان پدر وارد کنم عمو با این حرفم خیلی خوشحال شد با لبخند گفت چقدر عالی فرزانه، من فکر میکردم اسم عباس و بزاری نه عمو بهتره اسم اقا محسن باشه ولی وقتی بچه ها بزرگ شدن اونوقت همه چیزو در مورد پدرشون بهشون میگم ... خب دخترم چه کاری از دست من بر میاد؟؟؟ عمو اگه موافق باشین و اجازه بدین ما تصمیم گرفتیم عقدو تو بیمارستان اتاق اقا محسن برگزار کنیم یه عقده ساده و خودمونی... عجب فکر خوبیه کاملا موافقم اگه محسن بدونه خیلی خوشحال میشه عمو خواهش میکنم چیزی بهشون نگین میخوام فردا غافلگیر بشن باشه عمو جان خیالت راحت فقط عمو یه زحمتی براتون دارم شما میتونید برای فردا بعدازظهر با یه عاقد هماهنگ کنین ؟؟. اره چرا که نه ، عاقد بامن ممنون عمو جون ، اگه کاری ندارین من برم نه برو به سلامت سلام برسون بزرگیتونو میرسونم خدا نگهدار ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh