eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
#فرازی_از_وصیت_نامه📜 💢فرزندانم . . محبین حضرات معصومین💞 ✓علی آقا، ✓خانم فاطمه و ✓آقا محمد. 🍁خوشحالم که به دِین خود عمل کردم شاید #نواقصی هم داشته ام اما سعی کردم که فقط #رزق_حـلال کـریـمه اهـل بـیت (علیهاالسلام) رابه خانه برسفره مهیا کنم👌 و از حضرات معصومین خواستارم که نسل و ذریه ام، ولایت مدار و ادامه دهنده ی #راه این حقیر باشند. 🍁مطمئنم #پسرانم متدین، ولایتی و مفید برای نشر احکام دین✅ و دخترم باعفت و #حجاب خود با چادر🌸دل حضرت زهرا(س) را شاد می کند. 🍁بدان که برای این #چادر کـه هدیه حضرت زهرا(سلام الله علیها) است، خون دلها خورده شده و #خون های بسیاری برای حفظ آن بر زمین ریخته❣ است. #خادم_حرم_حضرت_معصومه #مدافع_حرم_حضرت_زینب #شهید_مهدی_ایمانی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣1⃣ 🌸خواهـران گرامی‌ام به شما سفارش می ‌ڪنم با تاسی از حضرت زهرا (س)، را بعنوان حجاب برتر انتخاب کنید 🌸ڪہ همانا سیاهی چـادرهای شما در کنار معرفی خـون شهــدا می‌تواند از حریم اسلام ناب محمدی دفـاع نماید 🌸و ان شاءالله زمینه ‌ساز ظهور و قیـام منجی‌ عالم بشریت مهـدی (عج) شود. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🖤💔🖤💔🖤💔🖤💔 ◈آقا سلام، شروع شد ▣باران اشك هاي مكرر😭 شروع شد ◈آقا اجازه هست☝️ بخوانم برايتان ▣اين اتفاق از دم يك شروع شد ◈تا ريشه هاي خاكي مادرت ▣آتش گرفت🔥روضه معجرشروع شد ◈فريادهاي مادر شكسته ات ▣تا شد فشار در💥 دو برابر شروع شد ◈اين ماجرا رسيد به آنجا كه نيمه شب ▣بي اختيار گريه شروع شد😭 ◈وقتي رسيد قصه به اينجاي شعر من ▣ايام خانه داري شروع شد ◈دختر رسيد تاخود آن لحظه كه ظهر ▣يك ماجرا به قافيه شروع شد 🖤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
زبان حال کنار سلام‌الله سلام رقیه جانم♥️ سلام دختر حسین ع منم دختر مهدی، کسی که جانانه برای عمه ات ،زینب جنگید👊 پدرم ،نیز چون پدر تو (ع) جنگید تا ... ... و ... راستی بی بی جانم، رقیه جانم، بابای تو هم قول عروسک، داده بود⁉️ ، به من قول عروسک داده بود ...ولی آدمهای بد و ظالم( اسراییل) نگذاشتند بابام با آوردن عروسک، مرا خوشحال کند😔 اما من ناراحت نیستم، چون هستم و عاشقانه💖 به یاد پدرم راهش را ادامه میدهم. و عاشقانه بر سرمیکنم ،تا مشتی به دهن ظالمان بزنم و امام زمانم عج را خوشحال کنم. خانم جان حالا من برات آوردم، تا برای ما دعا کنی تا منم مثل تو امام زمانم باشم و مثل تو در راه امام زمانم بال و پر بگشایم🕊 و پرواز کنم به دیار زیبای عشق و ... اینک مرا و همه ی عزیزانم را و همه ی دوستانت را دریاب. ⇜عشق به تو، عزیزحسین ع ..‌. ⇜عشق به همه ی خوبیهاست مرا دریاب💞 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
: عده ای از شهید میشوند آن هم گمنام🌷 دخترانی که چادرشان بوی (س) میدهد. دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند✅ دخترانی که بار سنگین را به دوش میکشند ولی به چشم نمی آید؛ چون ندارد چون از روی این کار را انجام میدهند. چون فقط با تغییر دکور خانه، دیگران متوجه میشوند خانه🏡 تغییر کرده و کارهای دیگرشان به چشم نمی آید دخترانی که بوی غذایشان🍲 در خانه میپیچد. به فرزند کوچکشان یاد میدهند😍 برایش کتاب میخوانند به ظاهر خود و کودکشان میرسند در پای منتظر هستند منتظر آمدن صدای . ین کارها بماند کنارش مشغول هستند📚 دخترانی که به دور از "چشم و هم چشمی" زندگی میکنند و بر سخت نمیگیرند⛔️ خواسته هایی که در توان همسرشان را به زبان نمی آورند. اینها همان های گمنامند. جهاد میکنند فقط در میدانِ نیستند. کار میکنند فقط آچار به دست نیستند❌ برای همین میگوییم گمنامند آنها علاوه بر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند. روی مزارشان نمینویسند(شهیده)‌ چون مثل مادرشان این دختران مورد واقع نشدند اینها معنی بودن را درک کردند❤️ اینها رسالت شریف را درک کردند.☺️ که در دامنش قاسم سلیمانی ها🌷 احمدی روشن ها🌷 و محمدرضا دهقان ها🌷 رو تربیت میکنه... اخه شنیدی که میگن "از دامن زن مرد به معراج میرسه "☝ این کارِ 💞 است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تو بشو ام بانــ♥️ـو! سپاهت می شوم  من فدای یک نخ از سیاهت می شوم 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•|♥|• هرروز از یک رنگی میترسد️ •⇜یک روز ازلباس سبز •⇜️یک روز ازلباس خاکی بسیج ✌️🏻 •⇜️یک روزاز سرخی خون شهیـ❣ـد 💢ولی از سیاهی تـــو می ترسد😍 اسلحه ات را زمین نگـ✘ـذار 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ♥️ ↲به روایت همسرشهید 1⃣ 💟بابام همیشه میگفت: تا جایی که بتونم شرایط تحصیلتونو فراهم میکنم دیپلمو که گرفتیداگه خوبی اومد، نباید بهونه بیارید❌ بعد ازدواج اگه شوهرتون راضی بود ادامه تحصیل بدید. مامانم هر از گاهی از زندگی ائمه(ع) برامون میگفت: تا راه و رسم رو یاد بگیریم 💟به تنها چیزی که فکرشم نمیکردم ازدواج بود☺️ اگه خواستگاری هم میومد ندیده و نشناخته ردش میکردم و می گفتم: میخوام درس📖 بخونم و به آرزوهام برسم. همون روزا بود که به خونه مون رفت و آمد میکرد خیلی سر به زیر و آقا بود 💟فصل امتحانات نهایی بود، تو حیاط بودم که زنگ🔔 در به صدا در اومد و آقا مهدی یا الله گویان وارد حیاط شد سریع گلدارمو سر کردم و رفتم جلو در و سلام دادم. آقا مهدی که دید من دسپاچه شدم سرشو انداخت پایین و با همون شرم و حیای همیشگیش جواب سلاممو داد. نگاش که به کتاب📕 تو دستم افتاد، گفت: امتحان ‌دارین ...؟ 💟نمیدونم چرا خشکم زده بود الان که یاد اون روز میفتم، خندم میگیره😅 با مِن و مِن کردن گفتم: "بله امتحان زبان..." واسم آرزوی موفقیت کرد. هنوز حرفاش تموم نشده بود که دویدم داخل خونه. یه بارم نزدیک ساعت امتحانم⌚️ بود وسایلمو جمع کرده بودم که برم مدرسه که یهو دیدم‌ با لباس دم دره، تازه اومده بود مرخصی 💟مثه همیشه با همون حیا و سرشو انداخت پایین و از جلو در رفت کنار تو مسیر مدام به این فکر میکردم که چقد ایشون مقید به سر زدن به فامیله. البته خودمو اینطور قانع میکردم که آقا مهدی . واسه همینم هست که میاد خونه مون. کم کم زمزمه علاقه به من♥️ تو خونواده شنیده شد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📞 از به همه خواهران: 🔰چه زیباست سیاهی شما، نمی‌دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می‌داد😍 اما می‌دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و می‌گرفتم. 🔰باور کنید چادر شما است، قدر این نعمت را بدانید که به برکتِ مجاهدت حضرت‌ زهرا سلام‌الله‌علیها♥️ بدست آمده است. 🔰امیدوارم که رنگ سیاه چادر شما کم‌رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی شما کم‌ رنگ و کم‌ اهمیت شود. که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمی‌دارم📛 به ملاقات من سَرِ مزار بیایید😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 2⃣ 📝آن زمان مدرسه ها خیلی نبود. کاری به حجاب نداشتند. با این که مدیرمان خیلی روی برداشتن حجاب اصرار داشت، من و چند تا از بچه ها سرمان می کردیم. مدیر بیش تر وقت ها سر صف تذکر🚨 می داد و بچه های چادری را مسخره می کرد.  📝چون بعضی ها با می آمدند، می گفت: این چادرِ شما که حجاب نیست، خودتون رو پشت ویترین کردین. ولی به چادر من کاری نداشت❌ چون همیشه شاگرد اول بودم و برای مدرسه رتبه می آوردم، سخت نمی گرفت. سال چهل و نه، رشته ی دانشگاه علوم اصفهان قبول شدم. 📝شیمی راخیلی دوست داشتم. دختر فامیل بودم که دانشگاه می رفتم. خواهرم که دوسال از من بزرگ تر بود، وقتی دیپلم گرفت، ازدواج کرد. ولی من خیلی دوست داشتم درسم📚 را بخوانم. برای همین، مادر و بابا مخالفتی نکردند. حتی یادم هست چند تا کتاب مرجع بود که لازم داشتم. چندتا کتاب شیمی بود، به زبان انگلیسی. 📝با این که خیلی هم برای درسم لازم نبود، ولی وقتی یک بار بابا می خواست برای کاری به برود روی کاغذ اسم کتاب ها را نوشتم و گفتم اگر توانست برایم بگیرد. بابا وقتی رفته بود تهران، به چندتا کتاب فروشی سر زده بود تا کتاب ها را پیدا کرده بود✅ خوشحال بود که اهل درس بودم. 📝با همین کارهایش ام به درس بیش تر می شد. آن موقع خانواده های مذهبی به سختی با ادامه ی تحصیل دخترشان موافق بودند. فامیل های ما هم چشمشان به من بود. همان روز اولی که سرکلاس نشستم، اوضاع دستم آمد. ما دخترها یک طرف کلاس کنار هم👥 نشستیم. آن هایی هم که خیلی اهل و این حرف ها نبودند، تک تک یا با فاصله روی صندلی ها نشستند. 📝کلاس زبان انگلیسی🔠 داشتیم. استاد که وارد شد، نگاهی به بچه ها انداخت و گفت: این چه وضعيه؟ چرا مثل عهد بوق نشستیم؟ دفعه ی دیگه نبینم این طوری نشسته باشین. یه پسر بشینه، یه دختر؛ یکی در میان. ولی ما گوش ندادیم به حرفش. خیلی سخت بود، ولی می خواستیم باشیم. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 8⃣ 💢 بعد حسین📞 تلفــن زد و گــفـت «چی شــد❓» مامان هم جــواب راگفت حسین گفت«پــس .اتفاقا آقا یوسف تــازه از سفر بــرگــشته هنوز بــهش نگفــتن ڪــه اون استخاره تــون بــد# اومــده.بهش میگم یــه جلسه دیگه هم بیاد تا صحبت ڪنند.»✨ 💢 اما یک جلســه نشد؛ ،شش جلسه  با هم حــرف زدیــم. همیشه تنها می آمد،ولی جلسه ی اخــر که منتظـر جـواب قـطعی  بــود،با و مــادرش آمــد.✨ 💢 {{یوسف کت و شلوار کرم رنگ پوشیده بود با یک سفید. تازه فهمیده بود که همانی است که توی شیراز هم راه خواهرِحسن و زن داداشش آمده بود خانه شان.✨ 💢 سرش را زیر انداخته بود وقتی زهرا پرسید «شما با شاه موافقین یا مخالف❓» یوسف از جا خورد. بی اختیار سرش را بالا آورد و نگاهش به زهرا افتاد که گل های سبز و سفید درشتی داشت.✨ 💢تا حالا هیچکس چنین چیزی ازش نپرسیده بود. حالا زهرا این را از او پرسیده بود. اویی که همیشه مراقب بود کسی نفهمد چه فکری می کند.✨ 💢 اویی که حتیٰ وقتی دعوتش می کردند مهمانی، می رفت، با این که می دانست آن جا هم میخورند می رفت و به روی خوذش نمی آورد، مشروب نمی خورد اما چیزی هم نمی گفت.✨ 💢 یوسف جواب داد «باید بین من و خودتون محرمانه بمونه. راستش رو بخواین نه. موافق نیستم.» پرسید «پس چرا رفتین توی ارتش❓» یوسف گفت «برای این رفتم توی ارتش که احساس کردم وقتی آدم می بینه، گاهی لازم میشه پاچه هاش رو هم بالا بزنه و بره توی این لجن زار راه بره و از نزدیک لمسش کنه و اون محیط رو بهتر و بیشتر بشناسه✨ 💢وظیفه ی خودم می دونستم که برم ارتش و اون قدر به شاه نزدیک بشم که بتونم یک کاری بکنم. فقط خواهش میکنم بین خودمون بمونه.»}}
4⃣8⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰دفاع واژه‌ای است از ترکیب عشق💕 و غیرت، که دنیا و لذت هایش نمی‌تواند مفهوم آن را عوض کند، 👌و مدافع مرد با است که به عشق ارباب، برای دفاع از حریم راهی می‌شود. . 🌸جوان خوش تیپ BMW سوار، ثروت و رتبه ۷ را فدای ایمانش کرد. سرباز امام زمان شد و با 🤲 مادرش راهی سوریه...✨ . 🍃 همه او را با نام جهادی «غریب طوس» می‌شناختند؛ این نشان از علاقه‌ی مدافع لبنانی به بود. شهادت آرزوی قلــ❤️ــبی اش بود که برآورده شد.✨ . 🌸 اقتدا به ارباب کرد. (ع) شهید شد اما نگران خیمه‌ها ⛺️بود و احمد شهید شد اما نگران مردم دنیا بود. . 🍃نگران دخترانی که پیرو حضرت_زینب هستند، اما 🖼 هایشان با حضرت مادر بر روی خوش رقصی می کند. . 🌸 نگران حجاب هایی که این روزها رنگ و بوی مدگرایی به خود گرفته اند.. نگران دنیای این روزها که ممکن است اعتقاد به محرم و نامحرمی با سرگرمی هایشان فراموش شود. . 🍃نگران اعتمادی که این روزها به واسطه برنامه های مجازی از دختران و پسران سلب شده است.✨. 💥شهید_احمد_مشلب مدافع شد تا حسین(ع) نگران نگاه حرامی سوی حرم نباشد. کاش ما هم مدافع ایمانمان باشیم تا او هم نگران تیرهای بر قلب❣ هایمان نباشد.✨. .🌾 معروف به شهید Bmw سوار لبنانی. محل تولد: نبطیه کشور لبنان. محل شهادت: منطقه الصوامع إدلب سوریه✨ . 📆 تاریخ تـولد:1374/6/9 . 📆 تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۱۲ . 📅تاریخ انتشار: ۱۳۹۸/۱۲/۱۰ . 💑 وضعیت تأهل: مجرد . 🥀محل دفن: گلزارشهدای نبطیه-لبنان . 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh.
✅دشمــن هرروز از 1 میترسد 1 روز از لباس سبــ💚ــز سپاه 1 روز از لباس خاکــ💛ــی بسیج 1 روز از سرخــ❤️ــی خون شهید 1 روز از جوهر آبــ💙ــی انگشتمان پس از رای دادن 🌴 ولی هر روز از سیـــ🖤ــاهی تو میترسدبانــــــو اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 😊 😉 💥 • 🌾- دلم‌برات‌میسوزه +چرا⁉️ - چون‌برات‌ با‌گناهات‌خط‌میزنے....❌ ❗️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
😌 🌱اگر به تو آموختند که شیرن 🧕موشن شهید به من آموخت زن و مرد هستند و نباید یکسان باشند چون به زن است یکسانی. ا👨🏻,,,⛏ ا 🍁اگر را معنا کردند و شدن را در صندوق کردن.. شهیدمطهری به من گفت غیرت عشق مرد به ناموسش است و حیا زن به خودش.. 🍀اگربه تو آموختند که زن برایش آزادی است و با او را اسیر می‌کنیم..! در کتاب حقوق زن به من آموخت که حجاب امنیت است و اسیر دست مردان هوس‌باز شدن ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🏕خیمہ زدے بہ خاکے ِ مادرٺ تا نوکرے بدهے بر تبار ما 🏕اے با دعاے 🤲شما تا خدا رویم همراه تو زیارٺ رویم 🌻تعجیل درفرج صلوات 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥 🌀مانتو هر هم بلند و گشاد باشد... 🌀آخرش نمیشه... میراث خاکی زهرا(س)چادر هست❤️:)♡°.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 0⃣5⃣ 💢نه، باور نمى توان کرد.... اینهمه و و براى چیست؟این صداى و و از چه روست؟این و درکوچه و خیابان چه مى کنند؟ این مردم به کدام و اینچنین دست مى افشانند و پاى مى کوبند؟در این چند صباح،.... چه اتفاقى در عالم افتاده است ؟ چه بلایى ، چه حادثه اى ، چه زلزله اى ، 🖤 و را اینچین کرده است؟چرا به این کاروان است ؟ به دختران و زنان ؟ این چشمهاى از این کاروان چه مى خواهند؟فریاد مى زنى :_✨اى اهل کوفه ! از خدا و رسولش شرم نمى کنید که چشم به دوخته اید؟ از خیل که به نظاره ایستاده اید، زنى پا پیش مى گذارد و مى پرسد: _شما اسیران ، از کدام فرقه اید؟ 💢پس این و پایکوبى و هیاهو براى ورود این کاروان کوچک اسراست ؟!عجب ! و این مردم نمى دانند که در فتح کدام جبهه، در و براى کدام دشمن ،🐲پایکوبى مى کنند؟نگاهى به اوضاع شهر مى اندازى... و نگاهى به کاروان خسته اسرا.... و پاسخ مى دهى : ما اسیران ، از خاندان محمدمصطفائیم! 🖤زن ، گاهى پیشتر مى آید و با و مى پرسد: _و شما بانو؟! و مى شنود: ✨من زینبم! دختر پیامبر و على.و زن مى کشد: _خاك بر چشم من! و با شتاب به مى دود و هر چه و و و دارد، پیش مى آورد و در میان مى گوید: _بانوى من ! اینها را میان بانوان ودختران کاروان قسمت کنید. 💢تو لحظه اى به او و آنچه آورده است ، نگاه مى کنى.... زن، التماس مى کند:_این است. تو را به خدا بپذیرید.لباسها را از دست زن مى گیرى و او را دعا مى کنى.پارچه ها و لباسها، دست به دست میان زنان و دختران مى گردد.... و هر کس به قدر ، تکه اى از آن بر مى دارد. که را به هنگام این مراوده دیده است، او را دشنام مى دهد و مى دهد و دنبال مى کند.... زن مى گریزد... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
اگر به اینـ باور بِرِسـے ڪ🍃 این 🌸 همان چادریست ڪ→ پشت دَر سوخت🔥 ولـے از سَرِ نَیُفتاد...َ😌 هرگز سرتْ نمـے شود 🌸 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔰مجلس حسین، پناهی است برای دل های بریده و چشم های خسته از 😔 برای آنان که میخواهند های پیچک شده در گلو را ببارند. برای نوکرهایی که دلشان به عشق ارباب♥️ می تپد،بی قرارِ قرار اند و نام تسکین قلبشان 🔰برای آنان که راه را اشتباه رفته و امضایشان، پای اعمالی است📝 که از انجامش نادم‌اند. توبه کرده و اشک می ریزند و لقب می گیرند به رسم 😓 🔰حر، همان دشمنی که دقایق آخر پشیمان شد از مخالفت با و بستن آب بر روی اهل خیام. شرمگین، با کفش های آویزان بر گردن و خجالت چین شده بر پیشانی ، سوی حسین آمد. کرد و دقایق آخر، سر بر زانوی امامش شهد نوشید 🔰حرِ کربلا راهنما شد برای بازگشت از تاریکی بسوی نور💫برای آنان که در خواب بودند اما امید بیداری داشتند. بعد از او حرهای زیادی متولد شدند مثل طیب حاج رضایی، راه را اشتباه رفته بود. عکس رضاشاه بر بدنش حک بود اما همچنان کبوتر دلش در حسین بال و پر می زد🕊 🔰وقتی حرف از بی حجابی و از سر کشیدن شد، دلش رفت سوی عاشورا و خیمه ها، معجرهایی که از سر کشیده شد و موهایی که سوخت.نبض اجازه نداد سکوت کند و همان جا بود که برگشت😔 بهای برگشتنش، بود و شکنجه. در آخر هم تیرباران💥 اما پای اعتقادش ماند و شد 🔰می گویند ذکر لبش پاکم کن و خاکم کن بوده است. به گمانم دعای حرِّهای زمان مستجاب می شود.طیب، و طاهر خاک شد. در کوچه های گمراه شده ام.دلم حرشدن میخواهد. ای که مرا خوانده‌ای، راه نشانم بده. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
: 🔸وقتی که از مراسم با شهید برگشتم ساعت⏰ یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته برد.... 🔹در خواب «حسین» را با همان لباس‌های در ضریح حضرت بی‌بی (سلام الله) دیدم😍 دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت: اجازه می‌دهی را تمیز کنم⁉️ 🔸من هم با سیاه که به سر داشتم و با چشمان گریان😭 روبه‌روی او ایستاده بودم. سرم را به علامت تکان دادم. در صورتی که من تا حالا نه رفته بودم که ببینم ضریح بی‌بی زینب (سلام الله) به چه صورت است و ✘نه عکسی از آنجا دیده بودم. 🔹وقتی که عکس را به من نشان دادند دیدم دقیقاً👌 همان چیزی است که در خواب دیدم.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔔ــــــر قسمت ما میشد ای کاش... ❌میتــرسم از خــودم زمـانی که؛ ⇜"دلِ مــادر خـودم" را میشــ‌‌‌‌‌⚡️ـکنم و در عـین حـال بر احوالِ دلِ💔 گریـه میکنم... ❌میتــرسم از خـودم زمانی کـه؛ ⇜به نگــاه میکنم! و در عیـن حال هیئت🏴 میروم و بر اشک میریزم😭 و از 🌷 دم میزنـم... ❌میترسـم از خـودم زمانی که؛ ⇜از اهل بیت و‌ شهدا🌷 دم میزنـم و اول وقت نیست✘ ❌میترسـم از خودم زمانی که؛ ⇜عاشق هستم و اخلاق و ادب ندارم😔 تکلیف مدار نیستم... ❌میترسـم از خـودم زمـانی که؛ ⇜از امام خامنه ای💖 دم میزنـم و به حرف ها و خواسته هایشان 😞 ❌میترسـم از خـودم زمانی که؛ ⇜ سر می کنم ولی گفتگو با برایم عادی شده... ❌میترسم از خـودم زمانی کـه؛ ⇜حرفـ هایـم با عملــم فرسنـگ ها فاصله دارد💕 باید رقم زد باید کشت💔 ▪️منیت را ▫️تکبر را ▪️دلبستگی را ▫️غرور را ▪️غفلت را ▫️آرزوهای دراز را باید از خود گذشت! باید کشت را... ! دردش کشتـ⚡️ـن لذت هاست... 💥امان از توجیه گر‌‌💥 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 غرب تهاجم فرهنگی اش را از تو شروع ڪرده... پـس چادرت این جبهه است ۸سال مردها مان جنگیدند وامروز دست شماست بجنگید! تاپای❣جـان❣ ✌️نَصرُ من الله.. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
...✍ 🍂حسین جان ... دیروز پنجم آذر، روز بسیج بود. در چنین روزی بود در مراسم که از سپاه کربلا زنگ زده بودندو گفتند کارت در سپاه درست شد و باید بروی. 💢چادر سر کردم و آمدم بیرون تا تو را پیدا کنم و بفرستمت که بروی ساری. وقتی دیدمت با این خبر را به تو دادم و رفتی🚶‍♂ 💢امروز هم سر کردم و آمدم بیرون، رفتم مصلی شاید تو را پیدا کنم میان جمع بسیجیان ولی تورا نیافتم😭 اما داخل مصلی به گونه ای دیگر پیدایت کردم در تصاویری که از تو پخش شده بود و شدی برای جوانان... ✌️🇮🇷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
: عده ای از شهید میشوند آن هم گمنام🌷 دخترانی که چادرشان بوی (س) میدهد. دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند✅ دخترانی که بار سنگین را به دوش میکشند ولی به چشم نمی آید؛ چون ندارد چون از روی این کار را انجام میدهند. چون فقط با تغییر دکور خانه، دیگران متوجه میشوند خانه🏡 تغییر کرده و کارهای دیگرشان به چشم نمی آید دخترانی که بوی غذایشان🍲 در خانه میپیچد. به فرزند کوچکشان یاد میدهند😍 برایش کتاب میخوانند به ظاهر خود و کودکشان میرسند در پای منتظر هستند منتظر آمدن صدای . ین کارها بماند کنارش مشغول هستند📚 دخترانی که به دور از "چشم و هم چشمی" زندگی میکنند و بر سخت نمیگیرند⛔️ خواسته هایی که در توان همسرشان را به زبان نمی آورند. اینها همان های گمنامند. جهاد میکنند فقط در میدانِ نیستند. کار میکنند فقط آچار به دست نیستند❌ برای همین میگوییم گمنامند آنها علاوه بر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند. روی مزارشان نمینویسند(شهیده)‌ چون مثل مادرشان این دختران مورد واقع نشدند اینها معنی بودن را درک کردند❤️ اینها رسالت شریف را درک کردند.☺️ که در دامنش ها🌷 احمدی روشن ها🌷 و محمدرضا دهقان ها🌷 رو تربیت میکنه... اخه شنیدی که میگن از دامن زن مرد به معراج میرسه☝ این کارِ 💞 است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🏕خیمہ زدے بہ خاکے ِ مادرٺ تا نوکرے بدهے بر تبار ما 🏕اے با دعاے 🤲شما تا خدا رویم همراه تو زیارٺ رویم 🌻تعجیل درفرج صلوات 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh