🎨 #عکس_نوشته | #مرکز_طراحان
✍🏻 شهید رسول خلیلی؛
🔻خوش ندارم که این شادمانی را با لباس های سیاه و غمگین ببینم. غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب (س) باید باشد. اشک و آه و ناله اگر هست، برای ارباب مان اباعبدالله الحسین (ع) باید باشد و اگر دلتان گرفته، روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است.اما چه خوشحالی بالاتر از این که فدایی راه این بزرگواران شویم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۴۸)
محسنم قرار بود با عباس بره
چون باهم تقاضا داده بودن
اصلا دلم نمیخواست روز جدایی برسه
همش خدا خدا میکردم که یه ماجرایی بیاد وسط یا به هر طریقی رفتنش لغو بشه
خیلی سعادت میخواد که مثل مادر وهب باشی تا بی چون و چرا خودت جگر گوشه ات رو راهیه میدان جنگ کنی
شاید مخالفت های من بخاطر قوی نبودنه ایمانم بود
در غیر این صورت باید با دستای خودم سربند یا فاطمه س به پیشونیش می بستم
قران تو جیبش میذاشتم و بند پوتین هاشو محکم می بستم و
موقع رد کردن از زیر قران
میگفتم : برو به سلامت شیر مرد من خدا پشت و پناهت
برای پیروزیت دعااا میکنم
ولی متاسفانه نمی تونستم بارها شد که پنهانی گریه کردم هنوزم دلم رضا نبود
یه روز مونده بود به اعزام
همه خونه ما بودن مامانش،اینا و مامانم و عمو اینا
سعی میکردن یه جوری غیر مستقیم با حرفاشون دلداریم بدن که صبور باشم غصه نخورم
اما از روی حواس پرتی حرفاشونو متوجه نمیشدم
اونا حرف میزدن و من تو عالم دیگه بودم
فکرم پیش روز اعزام بود و روزایی که بدون عباس باید میگذروندم
سخت ترین جای افکارم شهید شدن عباس بود
مامان ـ فرزانه... دخترم
حواست اینحاست
هاااا ..اره ...اره ..
یه لبخند زدمو گفتم دارم گوش میکنم . عین دیوونه ها شده بودم همش تو خونه اینورو اونور
میرفتم با کارهای الکی خودمو مشغول میکردم نمیخواستم
پیششون گریه کنم
مامان رو به معصومه خانم گفت
خیلی براش نگرانم چرا اینجوری میکنه بمیرم براش که غصه اش و ریخته تو خودش نمیخواد ما
بدونیم
زینب ـ فرزانه الکی خودت و خسته نکن دختر ، بیا بشین
نه کلی کار دارم میخوام برم ساک عباس و ببندم
رفتم تو اتاق در کمد و باز کردم
ساک و برداشتم تو بغلم فشار دادم بغضم ترکید
😭😭😭😭
ساک به بغل کنج دیوار تو اتاق تاریک نشستم و گریه کردم
😭😭😭😭😭
معصومه خانم ـ زینب ...مامان جان برو پیشش تنها نباشه
چشم مامان
زینب اروم در اتاق و باز کرد
فرزانه رو دید که تو تاریکی اتاق نشسته و گریه میکنه
زینب ـ رفتم جلو و بغلش کردم منم گریم گرفت فرزانه تورو خدا چرا اینجوری میکنی چرا خودت و اذیت میکنی ابجی جونم 😭😭😭😭
فرزانه با گریه و هق هق کنان گفت : زینب تو که شاهد بودی من چقدر ناراحتی کشیدم رسیدن به عباس برام معجزه بود
مثله رسیدن به ارزوم
اما حالا رهاش کنم بره ...
نمی تونم ...😭 والا نمیتونم
یه دقیقه دوام بیارم
درکم کنید...😭😭😭😭😭
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙#بشنوید | #مداحی_شهدا
🎧 صوت شهید حسین معز غلامی
📍 محرم حسین(ع) رسید ...
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم 💚
طلوع کن ای آفتاب عالم تاب
ای نوربخش روزهای تاریک زمین
ای آرام دلهای بیقرار
ای امام مهربان
طلوع کن و رخ بنما
تا این روزهای سخت
اندکی روی آرامش ببینیم
و قرار گیرد زمین و زمان
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدانهـ 🌸🔗
تو
نداشتھمنـے..
وقتے
تونبـٰاشے
بھچھڪـٰارممۍآید
اینهمهآسمـٰان...🌤✨
#سردار_دلها
#ظهرتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طـرح به مناسبت سالـروز شهادت شهید مهدی زین الدین ❤️🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆#مهدی_زین_الدین☆
🍃قلم های بسیاری خوبی هایش را بر صفحه کاغذ #شهادت داده و کتاب ها دقایق زندگی اش را روایت گر بوده اند. #قلب های زیادی به امید شفاعتِ او می تپند و شلوغی همیشگی مزارش نشان از بی قراری دلهایی است که با فاتحه ای ، آرام می شوند ❤️
🍃فرمانده...
حال روزهایمان خوب نیست. نبض ایمانمان کند می زند و توکل مان از نفس افتاده. روزگار #تکلیف بلاتکلیفی را برایمان دیکته می کند و از سنگینی بارِ گناه، کمر خم کرده ایم😔
🍃نمازهایمان حسرت ِ اول وقت بر دل داشتند و حال به وقت بی خیالی، #قضا می شوند. ناله ی وجدانمان را نمی شنویم. گاهی #صُمٌّ_بُكْمٌ_عُمْيٌ می شویم و یادمان می رود برای چه آمده ایم...
🍃از باقیمانده محبت #حسین در دل گاهی #زیارت_عاشورا می خوانیم با فراز #إِنِّي_سِلْمٌ_لِمَنْ_سَالَمَكُمْ بغض می کنیم و با #حَرْبٌ_لِمَنْ_حَارَبَكُمْ دل می شکند. شرمنده حسین زمان شده ایم که با اعمالمان خنجر به قلب اش می زنیم. از او دور شده ایم و دلمان گرم به دوستان حقیقی و مجازیِ بسیاری است که ما را سرگرم کرده اند به #گناهان. گناهانی که #حیا را بلعیده و وجدانمان را به مهمانی بی خیالی دعوت کرده اند. ظاهرمان آهِ حسرت بر دل دیگران می نشاند و باطنمان آهِ شرمندگی بر دل💔
🍃ای شهید این روزها کسی دلش برای دیگری نمی سوزد. #الجار_ثم_الدار را فراموش کرده ایم و ظلم کردن شده عادتمان. #دروغ و #تهمت اعمال روزانه زندگی شده و قلب های شکسته بسیاری را در پرونده اعمالمان بایگانی کرده ایم.
اینجا تکلیف را خیلی ها از یاد برده اند و بی خیالِ #قیامت ،به فکر #دنیا هستند😓
🍃گناهان بسیارند و #بغض ها گلوگیر، راه فراری نداریم. نفسمان به تنگ آمده، زمین گیر شده ایم و #شهادت آرزوییست دست نیافتنی. فرمانده برگرد. اینجا زمین و زمان تو را کم دارد. بیا و با خودت #همت و #باکری را بیاور. نجات بده غرق شدگان در محاصره دنیا را....
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مهدی_زین_الدین
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
📅تاریخ تولد: ۱۸ مهر ۱۳۳۸
📅تاریخ شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳
📅تاریخ انتشار: ٢۷ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدا امامزاده علی بن جعفر قم
🕊محل شهادت : سردشت
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طـرح به مناسبت سالـروز شهادت شهید عارف کاید خورده❤️🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در سایه ساره خانه امن الهی
امروز هم #عارفانِ به حقی هستند که پیرو راه شهدا باشند و راه شهدا را ادامه دهند. وقتی که میگویند راه بهار دیگر بسته شده جوانان دهه هفتادیمان نشان میدهند باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی. اگر بخواهی لطف و کرمشان شامل حالت باشد، باید #عارف باشی باید بشناسیشان تا از باران لطف و رحتمشان سیراب شوی🙃
🍃شهید عارف کاید خورده در روزهایی که همه درگیر روزمرگی هایشان بودهاند
دغدغهاش شده بود #دفاع از حریم #اهل_بیت. اقتدا کرده بود به سقای #ادب و همین هم موجب شده بود تا دایره المعارف ادب خطابش کنند.
🍃امروز #بغض های ما روبه روی بزرگی شهدا سرازیر می شود. از #شهدا چه باید گفت و چه باید نوشت که امروز ما مانده ایم و یاد #شهدا.
🍃ای شهید در این روزها، هوای دلهایمان را راهی خود کنید تا شاید ماهم در این دنیا هوایی شدیم🥺
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_عارف_کایدخورده
📅تاریخ تولد : ۲۴ مرداد ۱۳۷۱
📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶
📅تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱۴۰۰
🥀مزارشهید : خوزستان
🕊محل شهادت : بوکمال
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام و عرض ادب 🙋♂ خدمت تمام شما بزرگواران 😊 و اعضا گرامی کانال شهید نظرزاده ✅
لینک بالا 👆 مربوط به نظرسنجی 🔎 از شما عزیزان میباشد درباره قرار دادن رمان در تایم صبح (رمان ساعت ۲۰ همون تایم برقرار میباشد )
از شما عزیزان خواستاریم تا در نظرسنجی📊 شرکت کنید و مارا در این امر یاری کنید
باتشکر از شما 😘
🍃به یاد آن روزی، که لابلای هوای گرگ و میش صبح، میان مزه شیرین هوای #پاییز، سیمای عاشقانه ات تا ابد بر لوح بهشتیان نقش بست.
🍃بابک نوری، شهیدی که معروف شده بود به #خوشتیپ_آسمانی، مانند نام خانوادگی اش، #نورانیت چهره اش زبانزد بود...
🍃شاید آن #اشک های شاعرانه برای مولای شهیدش، هرکدام همچو منشور، پرتویی از رنگین کمان را بر چهره اش نقش میبستند.
🍃پرستوی عاشقی که سرزمین های #غرب، با آغوش باز پذیرای اقامتش بودند، اما بلیط در دستانش، گذر #عاشقانه و یکطرفه ای بود به #سوریه. زمین، نردبان صعودش بود و آسمان، دل مشغولی اندیشه اش.
🍃شرط گزینش آزمون سبکبالان، زیبایی رخساره #دل است. غافل از آنکه هم ظاهر و هم باطن تو، هردو مملو از زیبایی حضور #آفریدگار بود. تو مجوز پرواز گرفتی و ما نیز که مفتخر بودیم به سیمای مزین، با قلب #تاریکمان دوباره جاماندیم و #جاماندیم و جاماندیم...
✍نویسنده : #مبرا_پورحسن
🌺به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_بابک_نوری
📅تاریخ تولد : ۲۱ مهر ۱۳۷۱
📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶
📅تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : رشت
🕊محل شهادت : بوکمال سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇
🍃مهدی جانم! میدانم نگاه هایت شب و روز بدنبال من و #امیرعباس است، هر روز همراه با من لباس بر تن میکنی و در انتخاب رنگ #روسریام خوش سلیقگی به خرج میدهی. بند کفش های امیرعباس را میبندی و نگرانی که مبادا سرما دردانه ات را بیازارد. چادر که بر سر میکنم #تحسینِ نگاهت را به سمتم روانه میکنی و دلم غنج میرود برای نگاه های #مردانه ات!
🍃با هم راه گلزار را در پیش میگیریم و مقصدمان #بهشتی است که مردم به عادت، قطعه #پنجاه_و_سه خطابش میکنند! دست امیرعباس را میگیری، میانه ی راه همچون همیشه به دیدار فرمانده شهیدت، #شهید_یدالله_قاسم_زاده، میروی و با تعریف ها و با اشک هایی که بوی جا ماندن میدهد، دل همسفر #عاشقت را میلرزانی...
🍃به بهشت پنجاه و سه که میرسیم کنج مزار #شهید_روحالله_قربانی خلوت میگیری؛ خدا میداند چگونه نجوا میکنی که شهید روح الله این چنین به تو خیره شده و با همان #لبخند همیشگیاش دل بیقرارِ شهادتت را آرام میکند!
🍃از خیالاتم بیرون می آیم و میفهمم مدت هاست خیره شده ام به لبخندی که قاب عکست را شکوه داده است؛ همانی که از #رفاقتت با شهید روح الله قربانی به تو رسیده است. همان لبخند، همان جلوه تنها چند قدم آن طرف تر....
🍃محو تو بودم که کسی کنارم می نشیند! مادرت آمده... خوب که نگاهش میکنم #کمر_خمیده اش همه چیز را به یادم می آورد. سخت است درد نبودن #فرزند را به دوش بکشی اما این روزا توسلش به #حضرت_مادر(س) است که دل بی تابش را تسکین میبخشد. گویا چاره فراق را از مادر #حسین(ع) طلب میکند...
🍃مهدی جان! امروز سالروز #تولد توست... همه میدانند مدت هاست روزشماری میکنم تا روزی که متولد شدی فرا برسد و من خدارا هزاران بار شکر کنم برای #آفریدن تو!
🍃همسرِ شهید من! اینبار هم میدانم مرا میشنوی و با همان خانوم گفتن هایت با #دلبری تشکر میکنی؛ نیستی اما من #جانانه به پای مسیری که تو رفتی ایستاده ام، تو نیز با بدرقه کردن دعاهای خیرت هوای دلم را کمی بیشتر داشته باش.
♡ #تولدت_مبارک باشد پ.ا.س.د.ا.رِ رشیدِ من♡
✨پ.ن : از زبان همسر شهید
✍نویسنده : #اسماء_همت
💐به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_مهدی_بختیاری
📅تاریخ تولد : ۲۷ آبان ۱۳۷۰
📅تاریخ شهادت : ۲۵ اسفند ۱۳۹۹
📅تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🕊محل شهادت : المیادین_ سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید مهدی موحدنیا🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃وصیت نامه اش را که میخوانی، از "امید" حرف زده است، #امید به اتفاقات پیشرو. امید به آنچه #خدا برایش مقدر کرده است.
🍃جوانِ #شجاعدل، دست آرزوهایش را میگیرد و به دلِ صحرا میزند. به #دفاع میرود تا مبادا تاریخ، تکرار کند آنچه را که خون به دلِ #محبان گذاشته است. خانواده و فرزند را میگذارد و به سمت امید میرود. امید به خریده شدن، به پرواز، امید به #وصال...
🍃مهدی را #عشق و امید بالِ پرواز داد، عشق به #اهلبیت و امید به وصال، و از برکتِ خونش، پایِ حرامیها از سوریه بریده شد.
🍃ما نیز امیدواریم. امیدوار که مهدی ها، دستِ دلِ #خطاکارمان را بگیرند و به از منجلاب گناه بیرون کشند. غرق در ظلمتِ #گناه، دست و پا میزنیم و هیچ راه نجاتی نیست.
✨ایهاالشهید؛ دستمان را بگیر تا شاید نورِ امید به تو، دلمان را روشن کند.
♡ #پروازت_مبارک، امید دلهای گرفتار♡
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
🌹به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مهدی_موحدنیا
📅تاریخ تولد : ۱۸ فروردین ۱۳۶۶
📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶
📅تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : سبزوار
🕊محل شهادت : منطقه بوکمال
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۴۹)
زینب ـ پاشو ابجی گلم
فقط توکلت به خدا باشه
برای سلامتی و موفقیت خودش و هم رزماش دعا کن
اصلا فکر کن عباس داره با دوستاش میره مسافرت چند روزه داخل کشوری و بر میگرده
این جوری اذیت نمیشی افرین زن داداش خوشگلم پاشو بریم
شب بود و از شدت گریه هایی که در طول روز داشتم خوابم برد
😴😴😴😴😴
خواب دیدم که تو یه بیابون ایستادم دقیقا مثل همون صحنه ای بود که خیلی وقت پیش تو دوران دوستی با سحر
دیده بودم
ولی اینبار عباسم اونجا بود
عباس داشت سمت اون ادم های قرمز پوش میرفت
اما تعدادشون زیاد بود و عباس تنها....
داد زدم عبااااس ...عبااااس
نرو ... برگرررد
گریه میکردمو میگفتم برگرد
😭😭😭😭
فقط سرشو چرخوندو یه لبخند بهم زدو رفت 😊😊
دوییدم سمتش خوردم زمین
بازم تو اون حالت صداش میکردم
خانمی که از نورانیت چهره اش
مشخص نبود
دستشو دراز کرد و دستمو گرفت
بلند شو دخترم
چرا بی تابی میکنی ..
بلند شدمو و با گریه گفتم
شوهرم داره میره اون تنهاست
تعداد قرمز پوشا زیاده ..میکشنش
گریه نکن فقط صبور باش صبور
ناگهان دیدم عباس تو میدان محو شد بلند صداش کردم عباس عباس عبااااااااااااسسسس
از خواب پریدم عباس اومد سمتم فرزانه چی شده
حتما خواب دیدی بزار برات اب بیارم
یه لیوان اب داد دستم
یه خورده خوردمو بقیه اش رو ریختم رو صورتم
خوابمو براش تعریف کردم
عباس گفت ان شاالله که خیره
ازش پرسیدم معنی خوابم چیه
به ارومی گفت معنیش اینه که فقط صبور باشی با صبر به همه چیز میتونی غلبه کنی
صبح شد ...
وقت رفتن بود...
عباس تو اتاق داشت لباساشو میپوشید نگاهش که میکردم
دلم میلرزید نمیخواستم با گریه و ناراحتی راهیش کنم
خودمو به هر زوری کنترل میکردم
انگار یه چیزی ته گلوم گیر کرده بود خفم میکرد
از زیر قران ردش کردم با بسم الله عباس سوار ماشین شدیم
قرار بود همگی کنار پایگاه جمع بشیم
چقدر شلوغ بود عمو اینا هم بودن
قاطی جمعیت شدیم ،
رفتیم پیششون
مامانمم رسید ... دو سه تا اتوبوس اومده بود ...
بعد سخنرانی مختصر توسط فرمانده
از رزمنده ها خواستن که سریع سوار ماشین بشن
🚌 🚌 🚌
عباس گفت دیگه وقته رفتنه اگه خوبی یا بدی از من دیدین به بزرگواریه خودتون حلالم کنید
همه زدیم زیر گریه 😭😭😭
معصومه خانم بغلش کرد پسرم ازت راضیم مادر جون ...برو به سلامت
همه نوبتی خداخافظی میکردن
تا نوبت به من رسید ....
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📗📘📙📔📕📓📒📘