بود یاد تو هر شب دعای سحر من
کجایی پسر من، کجایی پسر من...
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #کرامات_شهدا پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان س
💔
#کرامات_شهدا
#شهید_حسینعلی_اکبری اهل درچه اصفهان :
شهید حسینعلی اکبری بوی عطر عجیبی داشت نام عطر را که می پرسیدم جواب سربالا می داد
شهید که شد توی وصیتنامه اش نوشته بود
بخدا قسم هیچ وقت عطر نزدم هر وقت خواستم معطر شوم از ته دل می گفتم :
" السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) "
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
kheili-vaghte.mp3
8.72M
💔
#صوت
با دل در به درم
انگاری چرخ زمونه حسابی لجه...😞
#یاحسین
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
💔
#قرار_عاشقی
ما را غريب و بی كس و بی آشنا ببين...
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
دست به دست کنید خود روحانی ببینه 😂😂👍
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
فرمود:
"دوستی و محبت را
از دل ها بپرسید
چراکه دلها گواهانی رشوه ناپذیرند..."
دل ما بهترین شاهده تو روز قیامت..
همین که بگه
رفیق شما بودم
برام کافیه...
#رفیق_شهیدم
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3nogute 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا💞
« پروردگارا سینه مرا گشاده دار. كار مرا بر من آسان گردان. و گره از زبانم بگشا. تا سخنان مرا بفهمند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
جـهانبدونعلیرنگوبونخواهدداشت
بدونفاطــــــمههمآبرونخواهدداشت
اَللَّهُمَّصَلِّعَلَىأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَعَلِيِّبْنِأَبِيطَالِبٍ
#یکشنبه_های_علوی_زهرایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#بسم_الله
أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
عاشقانهترین تفسیر این آیه:
«گویی نازنینی، از پشت شما را
در آغوش میگیرد و میپرسد:
اگه گفتی من کیام ؟!»
آری، خداوند میگوید:
مرا نمیبینی که روبروی تو ایستادهام
و از پنجرهٔ هر ذرهای،
تو را مشاهده میکنم؟!
#یک_حبه_نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #خطبه_فدکیه #قسمت_اول در روایات آمده است هنگامى که خبر غصب فدک به حضرت صدیقه کبری رسید، لباس به
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
⚘ مقدمه خطبه
در مورد نحوۀ ايراد خطبه از نظر شرايط زمانی و مكانی و ديگر مسائل در مقدمۀ خطبه آمده است: «رُوِی عَبْدُاللّهِ بنِ حَسَن بِاِسْنادِهِ عَنْ آبائِه لَمّا أَجْمَعَ اَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرٍ عَلی مَنْعِ فاطِمَةَ فَدَكاً وَ بَلَغَها ذلِكَ».
عبدالله بن حسن مثنی از پدران بزرگوارش روايت می كند: زمانی كه ابوبكر و عمر تصميم گرفتند كه مانع رسيدن فدك به حضرت زهرا علیهاالسلام شوند، اين خبر كه به حضرت زهرا علیهاالسلام رسيد، «لاثَتْ خِمارَها عَلی رَأْسِها».
لاث به معنی پيچيدن است.
در آيۀ شريفه هم آمده است: «وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُيُوبِهِنَّ»
«روسری هايشان را طوری روی سر بيندازند كه سينه را بپوشاند».
حضرت زهرا علیهاالسلام برخاستند و خمار را بستند. از لفظ خمار هم معلوم می شود كه حضرت طوری آن روسری را به كار برده بودند كه روی گردن و سينه ايشان پوشيده شده بود.
«وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبابِها».
جلباب نوعی پوشش سراسری بوده كه روی لباس ها می پوشيده اند؛ شايد چيزی شبيه عبای امروز يا پيراهن بلند عربی باشد. حضرت آن پوشش سراسری را هم طوری بر سر افكندند كه محيط بر تمام بدن ايشان بود.
«وَ أَقْبَلَتْ فی لُمَّةٍ (يا لمةٍ) مِنْ حَفَدَتِها وَ نِساءِ قَوْمِها» .
حضرت زهرا علیهاالسلام همراه با گروهی كه به اصطلاح همسن يا هماهنگ يا از ياران و اعوان و خويشاوندان ايشان بودند حركت كردند.
تا اينجا يكی از مسائل قابل توجه، مسئلۀ پوشش حضرت است.
ايشان برای وارد شدن در مسجد كه مردان در آنجا حضور داشتند، این گونه خودشان را از نظر پوشش آماده كردند. نكتۀ ديگر، توجه به جماعتی است كه آن حضرت را در حركت به سمت مسجد همراهی كردند.
احتمال زياد دارد كه منظور همراهان از اين كار ياری حضرت زهرا علیهاالسلام باشد؛ همان طور كه امروز اگر كسی برای حضور در مجلس احتجاج حركت كند، گروهی از همفكرانش نيز او را همراهی می كنند.
پس در اين اقدام حضرت دو احتمال وجود دارد: اوّل آنكه شخصيت ظاهری ايشان محفوظ بماند، دوّم اينكه پيكرۀ ظاهری حضرت هم در بين مردها نمايان نشود و در ميان گروه زنان پوشيده بماند.
«تَطَاُ ذُيُولَها» .
حضرت در راه رفتن، پا روی پايين لباسش می گذاشت. احتمال دارد از این عبارت اینطور برداشت شود که حضرت بر اثر ناراحتی با شتاب حركت می كرد. اما در اين جا به طور مسلّم منظور اين است كه لباس ايشان آنقدر بلند بود كه گاه زير پا قرار می گرفت و احتمال مذکور مورد قبول نیست؛ زیرا در ادامه همین عبارت آمده است: «ما تَخْرِمُ مِشْيَتُها مِشيَةَ رَسُولِ اللّه صلی الله... »
راه رفتن حضرت هيچ كم از راه رفتن پيامبر اكرم صلی الله... نداشت.
مشية بر وزن فعله است که نوع و هيئت فعل را می رساند. يعنی روش راه رفتن حضرت هيچ از روش راه رفتن پدرشان كم نداشت و با همان عظمت و متانت و وقار رسول اكرم صلی الله... حركت می كرد و همۀ آنچه را كه شايستۀ يك زن است رعايت كرده بود.
« حَتّی دَخَلَتْ عَلی أَبی بَكْرٍ وَ هُوَ فی حَشْدٍ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الأنْصارِ وَ غَيْرِهِمْ»
تا اين كه حضرت وارد مسجد شد و با ابوبکر روبرو گشت؛ در حالی كه گرداگرد او را جمع زيادی از مهاجرين و انصار و ديگر مسلمين گرفته بودند.
« فَنيطَتْ دُونَها مُلاَءةٌ».
سپس ميان حضرت و مردم پرده ای نصب شد. مُلاَءةٌ به معنای إزار يا پرده است؛ يعنی بين ايشان و آن مردها از مهاجرين و انصار كه گرداگرد ابی بكر جمع شده بودند، پرده ای آويخته می شود. حتی در برخی نسخه ها «مُلاَءةٌ قِبطّيةٌ» آمده است؛
يعنی حتی جنس پرده را كه مصری بوده است مشخص كرده اند. همين كه حضرت وارد می شود دستور می دهند كه پرده ای بين ايشان و ديگران بياويزند.
البته از كلمۀ «فَجَلَست»كه در خطبه آمده، استفاده می شود كه قبل از نشستن حضرت، پرده را سريع می آويزند؛ يعنی همين كه خبردار می شوند دختر پيامبر در راه مسجد است يا به محض ورود ايشان محيط را آماده می كنند و اين پرده را نصب می كنند.
اين خود از اموری است که برای حفظ حضرت از نگاه مردان و احترامی بوده كه به صورت سنّت درآمده است و امروزه نيز در مجالس مذهبی رعايت می شود.
«ثُمَّ أنتْ أَنَّةً اَجْهَشَ الْقَوْمُ لَها بِالْبُكاءِ».
حضرت وقتی نشست ناله ای كرد و ناله اش آنچنان جانسوز بود كه تمام مهاجرين و انصار و زن و مردی كه در مسجد بودند شروع كردند به گريه كردن. اين گريۀ معمولی و عادی نبود زيرا تعبير أَجْهَشَ الْقَوْمُ يعنی انسان از ناراحتی زياد به حالت زاری بيفتد و به خود بپيچد و به اين طرف و آن طرف بيفتد مثل بچه ای كه از ناراحتی خود را در دامان مادر می اندازد. نالۀ حضرت زهرا هم اين طور مجلس را به هم زد.
« فَارْتَجَّ الْمجْلِسُ ثُمَّ أمْهَلَتْ هُنَيَّةً حَتّی إذا سَكَنَ نَشيجُ الْقَوْمِ وَ هَدَأتْ فَوْرَتُهُمْ».
و سپس مجلس متشنّج شد حضرت مقداری مهلت دادند تا اين قوم آرامش پيدا كنند.
اين جم
شهید شو 🌷
💔 #خطبه_فدکیه #قسمت_اول در روایات آمده است هنگامى که خبر غصب فدک به حضرت صدیقه کبری رسید، لباس به
له گويای اين است كه مدتی مردم ضجه می زدند و به اصطلاح بی تابی می كردند و حضرت مدتی مهلت دادند تا مجلس آرام گيرد.
«اِفْتَتَحَتِ الْكَلامَ بِحَمْدِ اللّهِ وَ الثَّناءِ عَلَيْهِ وَ الصَّلاةِ عَلی رَسُولِ اللّه صلی الله... »؛ «حضرت بعد از آرامش مجلس، شروع به سخن كرد و آغاز سخن وی با حمد و ثنای الهی بود و سپس بر پيامبر اكرم صلی الله... درود فرستاد».
«فَعادَ الْقَوْمُ فی بُكائِهِمْ فَلَمّا أَمْسَكُوا عادَتْ فی كَلامِها»؛ «وقتی حضرت زهرا علیهاالسلام شروع به سخن كرد باز مردم گريه كردند. پس از اينكه ساكت شدند. حضرت به سخن بازگشتند».
تا اينجا مقدمات كيفيت حضور حضرت در مسجد و نحوۀ آمادگی ايشان از نظر پوشش و حركت و ورود در مسجد و نشستن و آماده شدن برای سخن بيان شد...
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه ⚘ مقدمه خطبه در مورد نحوۀ ايراد خطبه از نظر شرايط زمانی و مكانی و ديگر مسائل در
💔
از امروز
شرح خطبه رو میذاریم
از مرحوم اقا مجتبی طهرانی
اونایی که تو بعضی جاهای خطبه
شبهه براشون پیش اومده
حتما حتما بخونن...❤
💔
#منطــق_اشک
[ شـادی بیجا هـم مثل غــم بیجا
#مانع گریه است! کسانی که غرق
دنیا هستند از دنیا ناراضیاند
اگرچه #ظاهـراً شاد باشند.. ]
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3nighte 💞
💔
یه دعا میکنم شما آمین شو بگید :) 🌱
خدایـا من #آمرزش میخواهم!!
بـرای گناهانی کـه پس از #توبـه کردن!
دوبـاره به آن ها دست زده ام :)
امیدوارم پشیمانی ام را قبول کرده باشی
#آمین🌱
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🔹نیروهای امنیتی آمریکا یکی از طرفداران ترامپ را که در حمله به کنگره، تریبون رئیس مجلس نمایندگان را کند و با آن عکس گرفت، دستگیر کردند.
🔹نام این فرد «آدام کریستین جانسون» است و او جمعهشب با حکم فدرال به یک زندان محلی در شهرستان «پاینلاس» ایالت فلوریدا منتقل شد.
یه عده میگفتن
ببین ازادی بیان رو
مردم امریکا چه فرهنگی دارن..
مردم راحت میتونن به مرکز حکومت نفوذ کنن..
کسی هم جلوی مردم رو نگرفت...
ولی تو ایران برای اعتراض اینهمه کشته داریم...
آهای "یه عده" ی عزیز
تو هر ده کوره ای با کسایی که
امنیت رو خدشه دار میکنن برخورد میکنند...!
اوکی؟؟؟😬😬😬
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
💔
دی ماه 1365
شلمچه، کربلای 5, سه راه شهادت
آخرین لحظات زنده بودن یک رزمنده قبل از شهادتش🥀
به نظر شما این #شهید در آخرین لحظه حیات، کاغذ و قلم به دست گرفته تا چه بنویسد؟!
برای کی بنویسد؟
فهرست اموال و داراییها؟
حسابهای بانکی؟
نشانی خانه های شخصی؟
حقوقهای نجومی؟
اظهارنامه مالیاتی؟
شما چی فکر می کنید؟
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_سه امروز در خانه هانیه خانم نذری پزان است.... به خانه ای می رسیم ک
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سی_و_چهار
بعد از دعا ، کم کم همه بلند می شوند که بروند و من هم منتظر تماس عمو هستم که بیاید دنبالمان .....
عمو زنگ می زند و می گوید که متاسفانه کمی کارش طول می کشد ویک ساعت دیر تر می آید ...
این موضوع ، هانیه خانم را خوشحال می کند که بیشتر کنارش می مانیم و زن عمو را شرمنده.....
خانه خلوت تر شده و هانیه خانم هم خسته از مهمانداری ، با خیالی اسوده کنار ما می نشیند ، پون می داند بقیه خرده کارها را دو دختر و دامادها و نوه هایش انجام می دهند ...
زن عمو با لبخندی شرمگین ، سعی می کند سر صحبت را باز کند : دخترا خوبن ؟ نوه ها چکار میکنن؟
هانیه خانم رضایتمندانه لبخند می زند : الحمدلله ...می بینی شون که !
دست بوسن...
نگاه مهربان و حزین هانیه خانم را احساس می کنم و سرم را پایین می اندازم ، زن عمو می گوید : خدا رحمت کنه برادر و حاج اقاتون رو ..خدا خیرشون بده...
- خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه ..اصلا امسال که برادرم بین مانیست خیلی جاش خالیه ...
- چه خبر از برادرزادتون ؟
نگاهشان در هم گره می خورد و گویا چند کلمه ای بی انکه من بفهمم ، با چشم منتقل می کنند ، بعد هانیه خانم اه می کشد : همین دور و براست ، نذریا رو پخش کنن میاد خونه ، چی بگم والا ....
گویا حرفی دارد که نمی تواند بزند ، زن عمو به من اشاره می کندو می گوید: حورا جان می خوای بری کمک؟
ادامه دارد....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_چهار بعد از دعا ، کم کم همه بلند می شوند که بروند و من هم منتظر تماس
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سی_و_پنج
آنی متوجه می شوم که باید بروم، کسی را نمی شناسم اما چشمی می گویم و بلند می شوم...
هانیه خانم تعارف می کند که منصرفم کند ، اما خوب می دانم رفتنم بهتر است چشمم می افتد به عکس طاقچه که تا الان زیرش نشسته بودیم ، قلبم می ریزد ....
همان چشمان مهربان و اشنا، همان پیـرمرد ! همان پیرمردی که در خواب دیده بودم و راه را نشانم داده بود ، او اینجا در خانه ای که حامد زندگی می کند !؟
راستی چقدر نگاه او و حامد و هانیه خانم شبیه هم است ! نمی توانم به نتیجه ای برسم ، جز اینکه نسبتی باهم دارند ....
اما نمی فهمم چرا ان پیرمرد باید به خوابم بیاید ، به ذهنم فشار می آورم تا نامش به خاطرم بیاید ، مداح دیشب چه گفت؟ ...عباس ، عباس قریشی !....
به طرف آشپزخانه می روم ، چندان تجربه کار خانه ندارم ، با خجالت و اکراه جلوی در آشپزخانه می ایستم و به خانمی که فکر کنم دختر هانیه خانم باشد می گویم:
-ببخشید کمک نمی خواین ؟
خانم که سی ساله به نظر می اید جلو می اید و دستش را برای مصافحه دراز می کند:
-سلام عزیزم ، شما باید حورا خانم باشی درسته؟
چقدر شبیه مادرش است ، لبخندش ، نگاهش ، حتی اندوه چهره اش ، دست می دهم ، خودش را نرگس معرفی می کند ...
وقتی اصرارم برای کمک را می بینید ، می گوید کمکش لیوان هارا آب بکشم تا بتوانیم باهم صحبت کنیم ، برای اینکه راحت تر باشم ، توصیه می کند چادرم را در بیاورم و اطمینان می دهد که مردها داخل نمی آیند ...
مشغول می شویم و نرگس از درس و زندگی ام می پرسد ، من که ذهنم درگیر عکس پیرمرد است ، چندان تمرکز ندارم ، مخصوصا که حس می کنم حالم هم خوب نیست و قلبم تند تند میزند ...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_پنج آنی متوجه می شوم که باید بروم، کسی را نمی شناسم اما چشمی می گویم
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سی_و_شش
نرگس هم متوجه حالم می شود : حورا جون! عزیزم! چرا رنگت برگشته؟ حالت خوبه ؟
- خوبم چیزیم نیست!
با خودم کلنجار می روم که درباره آن شهید بپرسم یانه ، که صدای مردانه ای می آید :
-نرگس خانوم ! این استکانام تو حیاط بود ، زحمتشو بکشید...
حامد است که با یک سینی پر از استکان خالی در آستانه در آشپزخانه ایستاده ، دیگر برایم مهم نیست نگاه هایمان تلاقی می کند به سمت چادر می روم و او هم دستپاچه تر از من بر می گردد ...
با معذرت خواهی کوتاهی به حیاط می رود ، نرگس ام رنگش پریده اما خودش را جمع و جور می کند و با پر روسری اش عرق از پیشانی میگیرد :
-تو که حجابت کامل بود دختر! چرا الکی هول شدی؟
-می دونم ولی دوست ندارم کسی بدون چادر ببینتم ...
چهره اش حالتی محزون به خود گرفته و گفت:
- اقا حامد پسر دایی منن ، پدرشون دایی عباس ، جانباز شیمیایی بودن شهید شدن ، با مادرم زندگی می کنند .
حواسم به حرفهایش نیست ، می گویم : اون شهیدی که عکسش روی طاقچه است ، اون آقای مسن ...خیلی آشنان ....
- گفتم که ! دایی عباسمن ...
حرفی نمیزنم از خوابی که دیده ام ، کارمان تمام می شود ، نرگس نگاهی به حیاط می اندازد و می گوید : فک کنم حامد رفته باشه بیرون ....
ادامہ دارد...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
خوش به حال من
که میمیرم برایت
این همه...♥️
#فداےسیدعلےجانم❤️
#پروفایل #استوری😍
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
.
میگـفت..،
خدایا انقدر بهمون مشغله بده
که دیگه فکر گناهم سراغمون نیاد!
که دیگه فکر گناهم سراغمون نیاد!
که دیگه فکر گناهم سراغمون نیاد!
#الهیالعفو :)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕