💔
#دلشڪستھ...
پسرفاطمه دلم برایت تنگ است
چقدر غریبه ای ، نمیشناسمت ...
بار گناهان، مرا له کرده است و نمیگذارد جلوی پایت، کمر راست کنم ...
دلم برای خودم که نه
که برای تو میسوزد...
هی میبینی مرا و هی درون خودت میریزی اینهمه غم را ...
غم غریبی
غم گناهان
غم ...
ای کاش مرا میزدی
دلم برای سیلی ات تنگ شده است
میدانم آقا دلت نمی آید مرا بزنی ...
دلت نمی آید
دلت نمی آید😔
از همین دلم میسوزد
که چگونه ما دلمان می آید مقابل روی تو گناه کنیم و تو یک گوشه بنشینی و فقط اشک بریزی و مرا نگاه کنی ...
آقاجان!
من هنوز بزرگ نشده ام
گناهان نگذاشتند من رشد کنم
گناهان نگذاشتند تو را ببینم ...
هعی...
کارم شده بشینم و بنویسم از اینهمه دلتنگی و غربت و بدبختی ام ...
خیلی ساده دارد عمرمان میگذرد اما هیچ
دوست دارم با تو صادق باشم
میگویم #اللهمالرزقناتوفیقشهادت
اما برای شوق دیدن تو نیست
برای رهایی از دنیاست
برای فرار از تکلیف است
اخلاص در قلبم گم شده است و فقط نمای زیبایی گرفته ام که آنهم به هیچی بند است ...
به راستی که با ریشمان
داریم ریشه ات را میزنیم آقا
ظاهرمان ظاهرا شبیح شهداست اما قلبمان چه ؟!
بوی تورا میدهد ؟!
ای کاش زلزله ای بیاید در وجودم
و مرا زیر و رو کند و بسازد ...
شرمنده ام آقاجان
از این همه شرمندگی
میدانم تو نمیگذاری مرا به جهنم ببرند
اما مرا از این جهنم وجودم نجات بده
مگر بالاتر از این وضع ما جهنمی هست؟!
هستیم و میدانیم تو هستی ولی خواسته و ناخواسته تو را از خودمان دور میکنیم ...
آقاجان
بگیر از من
آنچه میگیرد
تو را از من ...
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#ادمین_ننوشتــ
#آھ_مولای_غریبم
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #خالکوبی پنهان کارےاش همه را مشکوک کرده بود.😒 جزء غواص های خط شکن
🌷🕊🌷🕊
🕊🌷🕊
🌷🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#عاقبت_بخیر۱
اخلاص عجیبی داشت😊
خوش بیان بود و بسیار پر محبت😍..
فهمیدیم حدود ۷کیلومتر از یکی از روستاهای اطراف شهریار به هیئت مےآید و در کارهای هیئت بسیار خالصانه زحمت مےکشد. ☺️
یک روز که عازم جبهه بودیم از ما خواست او را هم ببریم، ماهم یک پرونده الکی برایش درست کردیم و گفتیم :
"هر کی ازت پرسید قبلا آموزش دیدی ؟ بگو اوایل جنگ آبادان بودم". و حرکت کردیم برای دوکوهه .😬
در طول مسیر کنار #هوشنگ نشسته بودم که حرف از قبل از انقلاب پیش آمد .
هوشنگ گفت:
« من قبل از انقلاب دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه تهران بودم . اوایل دهه ۵۰ ... بعد از مدتی به گروهک مارکسیستی #پیکار پیوستم و همان اوایل به خاطر فعالیت های سیاسی از دانشگاه اخراج شدم .🙄
من برای پیروزی این انقلاب خیلی زحمت کشیدم اما به همان شیوه خودم با همان نگرش #مارکسیستی .😑
وقتی انقلاب پیروز شد اعلامیه مےنوشتم و در جمع مردم مےخواندم:
«به نام خلق ایران که شجاعانه پیکار کرد و دژخیم را از کشور بیرون نمود »...☹️
اما مےدیدم مردم به این گونه حرف زدن ، توجهی ندارند .
مردم به دنبال امام و #رهبر_مذهبی بودند و ما حرف از انقلاب توده ها مےزدیم .😒
بعد از انقلاب باز هم باز هم برای ثبت نام رفتم دانشگاه، ثبت نام کنم. اما باز هم به جرم حمایت از گروهک ها اجازه تحصیل نداشتم .🙄
من به خدا و مذهب اعتقادی نداشتم و پدر و مادر و فامیل به خاطر همین عقاید ، مرا طرد کرده بودند .😥
وقتی خانواده طردم کردند...
به روستای پدرےام در شهریار برگشتم و مشغول کشاورزی شدم .
یک روز نگاهم به خورشید افتاد،🌞 نشستم و به فکر فرو رفتم .
- چه کسی این خورشید را این قدر منظم آفریده ؟🤔
-چه کسی آن را این قدر دقیق بالا و پائین می برد؟🤔
با خود گفتم :
« خدا به همه مردم نور خورشید را مےبخشد و هیچ کس را به خاطر نافرمانےاش ، از آفتاب منع نمےکند .»
تا غروب به این موضوعات فکر مےکردم .
من چه کاره ام ؟
این دنیا برای چیست؟
ما کجا هستیم ؟
چه خواهد شد ؟
در میان فامیلی که همه مرا طرد کرده بودند فقط پسر عمویم احمد، مرا تحویل مےگرفت.
هرچه سوال داشتم از او پرسیدم و او جواب داد .
در آخر گفت:
« هوشنگ! دوران مارکسیست تمام شده ! این عقاید دیگه هیچ جایی نداره!
بیا یک سفر برو مشهد و از اما رضا (ع) بخواه بهت کمک کنه و از نو، شروع کن »
در مشهد خیلی به امام رضا (ع) اصرار کردم دستم را بگیرد و راه را نشانم دهد .
داخل حرم وقتی مشغول نماز بودم یک باره احساس کردم سقف حرم باز شد و من کاملا حس کردم یک نور به سمت من آمد و از همان لحظه، آرامش خاصی پیدا کردم .😇😊
#ادامه_دارد...
#اختصاصےکانال_آھ3نقطه
📚...تاشهادت
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
💔
#دلشڪستھ_ادمین 💔
هر دو مکان، محل دفن است
یکی دفن شهدا
یکی دفن اموات
یکی محل دفن آنہائےست که نزد خدا روزی مےخورند
یکی مکان آنها که چشم براه فاتحه ای از جانب ما هستند....
هر طوری هم که حساب کنیم
مےبینیم
اگر زندگی ختم به #شهادت نشود
#خسران است....
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#آھ_اے_شهادت_العجل...
#گلستان_شهدا
#باغ_رضوان
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
هدایت شده از بایگانی
37.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
🎥مروری به زندگی #مرضیه_هاشمی
از تثلیث تا وحدانیت!
همه چیز در رابطه با زندگی ملانی فرانکلین؛ دختری سیاهپوست از ایالت لوئیزیانای آمریکا (زبان فارسی)-تهیه شده توسط انجمن ترنم صلح
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_ششــــم ✨ آزمــایشــــگاه خودم تنهایی می رفتم و برمی گشتم ...
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_هفتم
✨خشــونــــت دبیـــرستــــانــی
با گفتن این جمله صورت اونها غرق شادی شد ... و نفس من بند اومد😰 ...
پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... گریه ام گرفته بود😭 ...
- غلط کردم آقای مدیر ... خواهش می کنم من رو ببخشید... قسم می خورم دیگه با کسی درگیر نشم ... هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با کسی درگیر نمی شم 😭😢... .
التماس های من و پا در میانی منشی مدیر فایده ای نداشت...
یه عده از بچه ها، دم دفتر جمع شده بودن ... با اومدن پلیس، تعدادشون بیشتر شد ...
سارا هم تا اون موقع خودش رو رسوند ... اما توضیحات اون و دفاعش از من، هیچ فایده ای نداشت ... علی رغم اصرارهای اون بر بی گناهی من ... پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزها ... من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبتد زد ... 😱😭
با تمام وجود گریه می کردم ... قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... 9 سال تمام، با وجود فشارها و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم ... چهره پدرم و زجرهاش جلوی چشم هام بود ... درد و غم و تحقیر رو تا مغز استخوانم حس می کردم😩😭 ...
دو تا از پلیس ها دستم رو گرفتن ... و با خشونت از دفتر، دنبال خودشون بیرون کشیدن ...
من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس می کردم ... دیگه نمی گفتم بی گناهم ... فقط التماس می کردم همین یه بار، من رو ببخشن و بهم رحم کنن😩😫 ...
بچه ها توی راهرو جمع شده بودن ... با دیدن این صحنه، جو دبیرستان بهم ریخت ...
یه عده از بچه ها رفتن سمت در خروجی و جلوی در ایستادن ... و دست هاشون رو توی هم گره کردن 😠...
یه عده دیگه هم در حالی که با ریتم خاصی دست می زدن ... همزمان پاشون رو با همون ضرب، می کوبیدن کف سالن ...😐
همه تعجب کرده بودن😳 ...
چنان جا خورده بودم که اشک توی چشم هام خشک شد ...
اول، تعدادشون زیاد نبود ... اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان ... یه عده دیگه هم اومدن جلو ...
حالا دیگه حدود 50 نفر می شدن💪 ...
صدای محکم ضرب دست و پاشون کل فضا رو پر کرده بود ... هر چند، پلیس بالاخره من رو با خودش برد ... اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود ... احساسی که تا اون لحظه برام ناشناخته بود ...
توی اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد ... اما کسی برای شکایت نیومد ... و چون شاکی خصوصی نداشتم چند روز بعد ولم کردن ... .😔
پدرم جلوی در منتظرم بود ... بدون اینکه چیزی ازم بپرسه با هم برگشتیم ...
مادرم با دیدن من، گریه اش گرفت... من رو در آغوش گرفته بود ... هر چند لحظات و زمان سختی رو پشت سر گذاشته بودم اما سعی می کردم قوی و محکم باشم ...
شب، بالاخره مهر سکوت هم شکست ... مادرم خیلی محکم توی چشم هام نگاه کرد ... .
- کوین، دیگه حق نداری برگردی مدرسه ... آخر این همه زجر کشیدن و درس خوندن چیه؟ ... محاله بتونی بری دانشگاه... محاله جایی بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی... برگرد کوین ... الان بچه های هم سن تو دارن دنبال کار می گردن ... حتی اگر نخوای توی مزرعه کار کنی با این استعدادت حتما می تونی توی یه کارخونه، کار پیدا کنی ... ☝️
مادرم بی وقفه نصیحتم می کرد ... و پدرم ساکت بود ... هیچی نمی گفت ...
چشم ازش برنداشتم ... اونقدر بهش نگاه کردم تا بالاخره حرف زد ...
"تو دیگه شانزده سالت شده ... من می خواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توئه... اینکه ادامه بدی یا ولش کنی" ...
اون شب تا صبح خوابم نبرد ... غم، ترس، زجر و اندوهی رو که توی تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... جلوی چشم هام رژه می رفت ...
بی عدالتی و یاسی رو که بارها تا مغز استخوانم حس کرده بودم ...
فردا صبح، با بقیه رفتم سر زمین ... مادرم خیلی خوشحال شده بود ... چند روز به همین منوال گذشت ...تا روز یکشنبه از راه رسید ... توی زمین، حسابی مشغول کار بودم که ... یهو سارا از پشت سر، صدام کرد ... .
#ادامه_دارد...
💕 @Aah3noghte💕
هدایت شده از بایگانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ فوق العاده سیاسی
🔻 خائنینی که دین مردم را نشانه گرفتند
🔻بانیان #فتنه ۹۸ را بهتر بشناسید
🔻هجمه علیه #بودجه فرهنگی کشور
👈 اصلاح طلبان را بهتر بشناسیم
#استاد_پورآقایی
#نشر_حداکثری
#اندکی_سیاسی
#آھ...
شهید شو 🌷
💔 ‼️ چالش ده ساگی مسیح علینژاد😏 از حمایت خاتمی تا ربع پهلوی... #زمان، همه چیز را مشخصـ کرد....
💔
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#چالش عکس تغییر ده ساله....
کی فکرشو میکرد جواد
تو این ده سال
اینقدر سریع پله های قُـرب رو بالا بره...
شهادت از جواد دور نبود اما
به این زودی.... باورمون نمےشد...
آهای همسنـگر!
تو الان کجایی؟
ده سال پیش کجا بودی؟
ده سال دیگه کجایی؟
#شهیدجوادمحمدی
#چالش_تغییر10سال
#آھ...
💕 @Aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر۱ اخلاص عجیبی داشت😊 خوش بیان بود و بسیار پر محبت😍.. فهم
🌷🕊🌷🕊
🕊🌷🕊
🌷🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#عاقبت_بخیر۲
بعد از سفر، با پسر عمویم بیشتر رفت و آمد کردم و او به سوالاتم جواب مےداد، بعد هم پایم را به هیئت باز کرد . و بدترین اتفاق برایم، #شهادت احمد بود😭...
دوکوهه خیلی رفتار هوشنگ را زیر نظر داشتم . همیشه حتی در آن گرمای تابستان سربند را از سرش جدا نمےکرد .
مےگفت:
"نمےدانید چقدر از ذکر #یاحسین و #یازهرا که روی این پارچه نقش بسته، آرامش مےگیرم"!!!😍
همیشه با وضو بود.
مےگفتیم:
" الان که وقت نماز نیست، وضو مےگیری"!!!😉
مےگفت:
"مگر امام خمینی نفرمود”عالم محضر خداست“، اگر اینجا محضر خداست پس باید با ادب و با وضو در این محضر باشیم"...😇
ما مےنشستیم و خیر الله(هوشنگ) برایمان از دین مےگفت .
او مثل ماهی جدا شده از آب ، قدر دین را بیشتر از ما فهمیده بود ... و حالا لذت ارتباط با خدا و دین را مےچشید . 🤗
یک روز بچه ها از او خواستند برای رزمندگان گردان حمزه از لشکر حضرت رسول(ص) صحبت کند ...
وقتی در مقابل بچه ها قرار گرفت یک دفعه زد زیر گریه و گفت:
«من کی هستم که بخوام برای شما انسان های وارسته حرف بزنم؟!
من روز اول گفتم که در آبادان بودم حالا از خدا و شما مےخواهم مرا عفو کنید من قبل از این اصلا جبهه را ندیده بودم».
همین طور مےگفت و اشک مےریخت .😭😭
روز بعد حین نماز در حسینیه حاج همت، بےهوش شد و افتاد!!!
وقتی به هوش آمد رفتم سراغش، حرف نمےزد اما وقتی اصرار مرا دید گفت:
"همان حالتی که در حرم امام رضا ع ایجاد شد دوباره برایم پیدا شد و از حال رفتم"...😊
عملیات #والفجر۸، اولین و آخرین عملیات #خیرالله_افشار بود...
او رفت و اولین شهید #گردان_حمزه لقب گرفت...
#پایان_داستان_عاقبت_بخیر
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#اختصاصےکانال_آھ3نقطه
📚...تاشهادت
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
💔
هیچگاه این #سیدمظلوم حضرت آسیدعلی آقا را تنها نگذارید....
#وصیت_شهید
#شهیدحسین_معزغلامی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #حاج_حسین_یکتا: قدری تامل کن!.. برای انقلاب چه کاری کردی؟... آیت الله احمدی میانجی میگفت ”این ا
💔
شهدا وسط عملیات، #ولایت_پذیری رو تمرین کردند
و ما الان #وسط معبریم
در یک پیچ مهـــم تاریخی !
هر کس از #حضرت_زهــرا(س)
طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو
خواهد گرفت !
وسط این همه #انحــراف و شبهه و
حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم
درست #توســـل کنید ؛ سیل و
طوفانے که اومده همه رو میبره !
مگر اینکه #خــدا به کسی نظر کنه.
#شھــدا وسط معبر کم نیاورند
و اقتدا به #ارباب کردند !
راست گفتند به #امام_زمان دوستت
داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون
نکنه ما کم بیاریم تو #عملیـات !
حرف و سر و صدا نمیخرن !
#عمـــــل میخـــــــــرن !
#حاج_حسین_یکتا
#حرف
#عمل
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
همرزمان شهید مدافع حرم، محمودرضا بیضایی تعریف کردند:
برای شناسایی منطقهای در حلب سوریه به پشتبام مسجد تخریبشدهای رفته بودند.
گنبد سبزرنگ مسجد جابهجا ریخته و آسیبدیده بود اما پرچم قرمزرنگی هنوز بر بالای آن دیده میشد.
باد پرچم را به دور میلهاش چرخانده بود و نوشته روی آن دیده نمیشد.
محمودرضا بیخیال از اینکه توسط تکفیریها که در نزدیکی آنها بودند دیده شود با شوقی عجیب به بالای گنبد میرود و باله پرچم را در باد رها میکند. روی پرچم سرخرنگ نوشته یا اباالفضل العباس.
همرزم محمودرضا همینطور که دارد از او فیلم میگیرد به او میگوید:
ان شاءالله بری کربلا.
به سه ساعت نکشید که محمودرضا به آرزویش رسید.
در یک کانال چند ترکش به پهلوی چپش اصابت کرد و به شهادت رسید. بالای سرش که رسیده بودند نفسهای آخرش بود. غلتیده به خون آرام بود و ذکر نامعلومی میگفت...
#شهیدمحمودرضابیضائی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ...
دلش لک مے زد که نام بی بی را زنده کند در کنار #حیدریون
۱۰۰ نفر افغانی که جمع شدند برای دفاع از حرم عمه سادات
نام #فاطمیون را انتخاب کردند
نامی که حالا لرزه بر پیکر دواعش می اندازد...
البته محرم ها
سیدابراهیم ها
و ...
در فاطمیون شدنِ فاطمیون، بی تاثیر نبود...
#شهید_جواد_محمدی (محرم)
#شهید_مصطفی_صدرزاده (سیدابراهیم)
#شهید_علیرضا_توسلی
#فاطمیون
#آھ...
💕 @aah3noghte💕