eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 خدایا بابت فردا و فردا های زیبایی که برام رقم میزنی شکرگزارم🤲🏻 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت سکینه بنت الحسین علیهم‌االسلام را به محضر مقدّس حضرت ولیّ‌ عصر عجّل‌ الله‌ تعالی فرجه‌ الشریف و همه‌ی شیعیان و منتظران تسلیت عرض می‌نمائیم. شیخ ابراهیم کفعمی رحمةالله‌علیه در مصباح نقل می‌کند: عصر عاشورا وقتی سلام‌الله‌علیها در گودی قتلگاه، بدن قطعه‌ قطعه‌ شده‌ی پدر را شناخت و در آغوش گرفت، از شدّت مصیبت، غش کرد و در آن حال شنید که علیه‌السلام می‌فرمایند: "شِيعَتِي مَا إِن شَرِبتُم رَيَّ عَذبٍ فَاذكُرُونِي أَو سَمِعتُم بِغَرِيبٍ أَو شَهِيدٍ فَاندُبُونِي" اای شیعیان من! هرگاه آب گوارا نوشیدید، تشنگیِ مرا یاد کنید و هرگاه سخنی درباره‌ی غریب یا شهیدی شنیدید، بر غربتِ من نوحه و گریه کنید. مصباح (کفعمی)، ص۷۴۱ 🥀همپای خطر همسفر زینب بود 🥀همراز نماز سحر زینب بود 🥀یک لحظه نشد ز عمه جانش غافل 🥀پروانه ‌صفت دور و بر زینب بود ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت22 چشما
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  


کمیل سرخوشانه می‌خندد؛ انگارنه‌انگار که در بیابان منتهی به تدمر، نزدیک مرز داعش و دولت سوریه‌ایم: نترس، کسی نمی‌بینه.

می‌پرسم: اونا کِی مُرده بودن؟ از وقتی عضو داعش شدن؟
-نه. از وقتی که به‌جای خدا، هوای نفس‌شون رو پرستیدن و فکر کردن با کشتار مردم بی‌گناه می‌تونن به خدا برسند. از وقتی اسلام واقعی رو، با اسلام بدلیِ داعش اشتباه گرفتن و به جای این که مسلمون بشن، تبدیل شدن به حیوون وحشی‌ای که به زن و بچه بی‌گناه مردم رحم نمی‌کنه...اسلامی که این‌ها دارن، از کفر هم بدتره.
بعد چند قدم نزدیک‌تر می‌شود و نگاهی به زخم دستم می‌اندازد: هوم...خوب شد تیر نخوردی. خراشیده و رفته.
سرم را تکان می‌دهم: کار خدا بود.

***

قضیه کمی پیچیده بود؛ نمی‌دانستم باید سراغ کدام یکی بروم. می‌دانستم وقتی این مُهره‌ها را گذاشته‌اند توی ویترین، یعنی بعید است بتوان از آن‌ها به راحتی به مُهره‌های اصلی رسید. پرینت حساب جلال نشان می‌داد احتمالا بابت همین مدیریتش، دارد مزد می‌گیرد.

مزد ناچیزی می‌دادند؛ اما برای جلال همین هم غنیمت بود. سمیر هرماه پول درشتی از طرف یک بانک اماراتی دریافت می‌کرد و بخشی از آن پول را به جلال می‌داد و بقیه‌اش را خرج خوشگذرانی‌اش می‌کرد.


چاره نبود؛ فعلا همین‌ها را داشتیم. از پشت میزم بلند شدم و چهارزانو نشستم کف زمین اتاقم. سرم را به کف دستم تکیه دادم و چشمانم را بستم. سردی سرامیک‌های زمین به بدنم نفوذ می‌کرد و باعث می‌شد ذهنم تا حرم امام رضا علیه‌السلام و سنگ‌های حرمش پر بکشد. یادش بخیر، گاهی با کمیل می‌رفتیم مشهد. یکی دو روزه می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. کمیل وارد حرم که می‌شد، کفش‌هایش را درمی‌آورد. حتی در صحن‌ها هم بدون کفش راه می‌رفت. می‌گفت خاک پای زائرها تبرک است. وقت‌هایی که می‌نشستیم روی سنگ‌های سرد حرم، تمام التهاب درونمان فروکش می‌کرد. مغزمان خنک می‌شد؛ آرام می‌شدیم. زیر لب زمزمه کردم: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

و نفس عمیقی کشیدم. عطر حرم، خودش را از مشهد تا اتاقم رساند و ریه‌هایم را پر کرد. همان‌طور که نشسته بودم، دست دراز کردم و پرونده را از روی میز برداشتم و یک‌بار دیگر خواندم. تازه ذهنم کشیده شد به گروه خرید و فروش اسلحه که مدیر آن‌ها هم سمیر و جلال بودند. نمی‌فهمیدم؛ اگر این‌ها آدم‌های ویترینی بودند، پس چرا کار به این خطرناکی را هم انجام می‌دادند؟ اصلا سمیر که آدم این حرف‌ها نبود...

یک قاعده‌ای هست که می‌گوید اگر می‌خواهی چیزی را پنهان کنی، آن را بگذار جایی که در دید همه باشد. باید پوشش سمیر و جلال را کنار می‌زدم تا برسم به مُهره‌های اصلی.

از اتاقم بیرون زدم و موبایل غیرکاری‌ام را تحویل گرفتم. بخاطر امنیت پایین نرم‌افزار تلگرام، نصب کردنش روی گوشی شخصی هم ریسک بود چه رسد به گوشی کاری. درضمن، نمی‌شد موبایلی که روی آن تلگرام نصب باشد را ببرم داخل ساختمان تشکیلات. داخل حیاط نشستم و اینترنت گوشی را روشن کردم. وارد گروه شدم؛ پیام خاصی نیامده بود؛ فقط سمیر چندتا فیلم و عکس گذاشته بود برای تبلیغ.

گذاشتم فیلم‌ها دانلود شوند؛ سرعت اینترنت خیلی کند بود. تا دانلود بشوند، وارد لیست اعضای گروه شدم. به نام و عکس پروفایل هیچ‌کدام نمی‌خورد خانم باشند؛ اما بعید نبود خیلی‌ها با پروفایل پسرانه وارد شده باشند؛ از جمله نامیرا که پروفایلش، جنسیتش را نشان نمی‌داد. کسی بجز جلال و سمیر ادمین نبود.
دوباره رفتم که ببینم فیلم‌ها دانلود شده‌اند یا نه. فقط یکی دانلود شده بود که بازش کردم.

چشمتان روز بد نبیند؛ فیلمی از مراسم‌های شیعیان افراطی بود و سرشار از لعن و توهین به مقدسات اهل‌سنت. دلم می‌خواست سرم را بکوبم به درخت کنارم. یکی نیست به این‌ها بگوید نتیجه لعن و توهین علنی شما، می‌شود سرهای بریده شیعیان در کشورهای دیگر. حالا هرچقدر بیاییم و اثبات کنیم که مراجع شیعه و شیعیان واقعی، دنبال پررنگ کردن اختلافات نیستند و به مقدسات اهل‌سنت توهین نمی‌کنند، فایده ندارد. 



گروه‌های تندروی وهابی و سلفی برای جنایاتشان دنبال بهانه می‌گردند که به لطف تشیع انگلیسی، بهانه هم دارند. اگر کمی ریزبین باشی، می‌توانی ببینی که یک دست پنهان، می‌خواهد شیعه و سنی را از هم جدا کند و بینشان اختلاف بیندازد.

پاهایم دیگر رمق ندارند. هرچه نزدیک‌تر می‌شوم، زمین سبزتر می‌شود و تعداد خانه‌های روستایی بیشتر؛ هرچند خالی از سکنه‌اند و خرابه. از جاده اصلی خارج شدم و مسیر را طوری آمدم که به تور ماموران داعش یا خودمان نیفتم.


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 به خدا قسم اگر هزار بار داعش جان مرا بگیرد و دوباره جان به تنم برگردد براۍبار هم تا پاۍ براۍ دفاع از اسلام و میهنم می‌جنگم. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‌ ولـی‌الان ، دقیقـاتـوی‌همیـن‌ساعـت درستـش‌ایـن‌بـودتـوی‌صحـن‌انقـلاب‌و همیـن‌سـردی‌هـوانشستـه‌بودیـم‌وزیـارت خاصـه‌امـام‌رضـامیخوندیـم‌وچشآمـون ازاشـك‌خیـس‌بـود💔 :) ... 💕 @aah3noghte💕
💔 😔 ربیع نمی آید مگر زمانی که تو بیایی...🌱 🌸 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 میگن پا قلبِ دومه!‌... -حواسمون‌باشه پامون‌رو کجا میذاریم؛‌ کم‌کم قلبمون‌هم به همون سمت‌میره! ‌‌•مراقبِ قلبامون باشیم🌱• ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 لبخند گلی زیباست ... و هر ڪسے ... بهترین گلها را مے چیند ؛ خدا هم ... تو را براے خود چید ... #ش
💔 حاج حسین یکتا می‌گفتن: صداقت‌ و شهادت اتفاقی هم‌قافیه نشده‌اند، اگر صادق باشیم حتما شهیدمی‌شویم :)♥️ [ليَجْزِيَ‌‌اللَّهُ‌الصَّادِقِينَ‌بِصِدْقِهِم‌‌] معرفی می‌کنم یکی از بنده های صادق خدا 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 تا در ره عشق آشنای تو شدم با سد غم و درد مبتلای تو شدم " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ مو
💔 گنبد نگو بگو كه نگین جهانیان گلدسته نه، بگو كه ستون‌های آسمان " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّمَاءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۷۹﴾ آيا به سوى پرندگانى كه در فضاى آسمان رام شده‏ اند ننگريسته‏ اند جز خدا كسى آنها را نگاه نمى دارد راستى در اين قدرت‏ نمايى براى مردمى كه ايمان مى ‏آورند نشانه‏ هايى است (۷۹) سوره النحل، آیهٔ ۷۹ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۵۵) إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى‌ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُ
✨﷽✨ (۵۹) إِنَّ مَثَلَ عِيسى‌ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‌ همانا مَثلِ (آفرينش) عيسى نزد خداوند، همچون مَثلِ (آفرينش) آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: باش، پس موجود شد. ✅ نکته ها گروهى از مسيحيان وارد مدينه شده و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند. آنان در گفتگو با پيامبر صلى الله عليه و آله ولادت عيسى عليه السلام را بدون داشتن پدر، نشانه و دليل الوهيّت او عنوان كردند. اين آيه نازل شد وجواب آنان را چنين بيان نمود: اگر تولّد بدون پدر، دليل خدا يا فرزند خدا بودن است، خلقت حضرت آدم كه مهم‌تر است، چون نه پدر داشت و نه مادر. پس چرا شما حضرت آدم را خدا يا فرزند خدا نمى‌دانيد؟! 🔊 پیام ها - مخالفان را از همان راهى كه پذيرفته‌اند، به حقّ دعوت كنيم. مسيحيان پذيرفته‌اند كه آدم مخلوق خداست، با اين‌كه پدر و مادر نداشت. «مَثَلَ عِيسى‌ ... كَمَثَلِ آدَمَ» - استناد به تاريخ و تجربه‌هاى گذشته و ارائه نمونه‌هاى عينى بهترين راه دعوت است. «إِنَّ مَثَلَ عِيسى‌ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ» - قدرت خداوند در خلقت، محدود نيست. «كُنْ فَيَكُونُ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 قرار بود فقط ماشینُ بشورن چرا تبدیل شد به ؟😅🤔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #طنز_جبهه شام دیر شده بود و نیامده بود. همراه با فریبرز برای گرفتن شام به عقبه, تدارکات لشگر رفت
💔 صلوات برای صدام!! سرهنگ عراقی گفت: برای صدام صلوات بفرستید. برخاستم با صدای بلند داد زدم: سرکرده اینها بمیرد، صلوات. طوفان صلوات برخاست. _قائد الرئیس صدام حسین عمرش هر چه کوتاه‌تر باد، صلوات. سرهنگ با لبخند گفت: بسیار خوب است. همین طور صلواات بفرستید.😌 _ عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد، صلوات. _ طه یاسین زیر ماشین له شود، صلوات. طوفان صلوات در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم.🤣 برادر من، تو هم صلوات بفرست. منبع: سایت ترمز بلاگ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت23 کمیل
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  


از جاده اصلی خارج شدم و مسیر را طوری آمدم که به تور ماموران داعش یا خودمان نیفتم.
نباید تسلیم خستگی بشوم، چون این محدوده هنوز امن نیست. خط آرام است؛ چون اوج درگیری‌ها الان در رقه و مناطق اطرافش متمرکز شده.

داعش دارد رقه را از دست می‌دهد و نیروهای ایرانی هم، درحال برنامه‌ریزی برای یک عملیات بزرگند.

به آسمان که دارد کم‌کم روشن می‌شود نگاه می‌کنم، نزدیک نماز صبح است. با این که پاهایم از خستگی غش می‌روند، تندتر قدم برمی‌دارم تا بتوانم برای نماز صبح خودم را به جای امنی برسانم.

-هی هی هی...شاعر راست گفته ها...غم عشق آدم رو آواره بیابون می‌کنه!
برمی‌گردم به سمت کمیل که دارد خوش و خرم راه می‌رود. 
دوباره گوش‌هایم داغ می‌شوند از یادآوری‌اش و دوباره همان لبخند غریب می‌نشیند روی لب‌هایم. سرم را پایین می‌اندازم که کمیل لبخندم را نبیند و درحالی که سعی دارم لب و لوچه‌ام را جمع کنم و جدی باشم می‌پرسم: چه ربطی داره؟ من توی ماموریتم.

کمیل جلوتر می‌آید تا با من هم‌قدم شود: فقط یه  این وقت سحر سر به  می‌ذاره مجنون جان!

حرفش برایم شیرین است. خب راست می‌گوید؛ آدم اگر عاشق نباشد که نمی‌تواند قید خوشی و راحتی‌اش را بزند و خودش را آواره کند. می‌گویم: یعنی عاشق‌ها دیوونه‌ن؟

کمیل اخم می‌کند و قیافه آدم‌های متفکر را به خودش می‌گیرد: نه اتفاقاً، عاشق‌ها خیلی عاقلانه‌تر رفتار می‌کنن؛ ولی اونایی که این سطح از عقل رو نمی‌فهمن، اسمش رو می‌ذارن !
-فیلسوف نبودی کمیل! اون طرف با کیا می‌پری؟
کمیل یک لبخند شیرین تحویلم می‌دهد؛ اصلا انگار می‌رود جای دیگری. انگار غرق در لذت می‌شود و نمی‌تواند توصیفش کند.

 من نمی‌فهمم؛ من انقدر زنده نیستم که بتوانم چیزهایی که او درک کرده را درک کنم. راستش حس بچه‌ای را دارم که جلویش تنقلات بخورند و به او ندهند. دهانم آب افتاده است.

تعداد خانه‌های کوچک و خالی و پراکنده بیشتر شده. صدای اذان نمی‌آید؛ اما از وضعیت آسمان می‌توان فهمید که از اذان صبح گذشته است.

پشت دیوار یکی از همان خانه‌ها می‌نشینم و نفس تازه می‌کنم. پاهایم بدجور درد می‌کنند و شاکی‌اند؛ طوری که حس می‌کنم الان است که بلند بشوند و بگویند: داداش بی‌خیال ما شو، ما دیگه نیستیم!

و بگذارند بروند. وقتی به دیوار تکیه می‌دهم، تازه درد کمر و دستم را هم می‌فهمم؛ اما نباید معطل کنم. قمقمه را برمی‌دارم. آب زیادی ندارد. چند جرعه می‌نوشم تا سوی چشمانم بیشتر شود و بقیه آب را می‌گذارم برای وضو. تازه یادم می‌افتد دست و لباس‌هایم خونی‌ست؛ هم خون خودم و هم خون آن دو داعشی که به درک واصل شدند.


نگاهی به آسمان می‌کنم؛ کمیل می‌گوید: الان وقت تنگه، آب زیادی هم نداری. اشکالی نداره. خدا به بنده‌هاش سخت نمی‌گیره.

راست می‌گوید. نماز صبح را پشت دیوار همان خانه می‌خوانم و دوباره راه می‌افتم. پاهایم واقعا اگر می‌توانستند از ادامه راه انصراف می‌دادند بس که خسته‌اند. 

دلم می‌خواهد همین‌جا بیفتم و بگیرم بخوابم. انقدر بخوابم که هرچه در سوریه دیده‌ام یادم برود. انقدر که جنگ سوریه تمام شود...دلم می‌خواهد بخوابم و وقتی بیدار می‌شوم، در خانه خودمان باشم.

حسرت یک خواب آرام به دلم مانده بود؛ چهار سال پیش را می‌گویم. هرچه می‌کردم نمی‌توانستم بخوابم. تا بی‌کار می‌شدم، زل می‌زدم به یک نقطه و چشمانم می‌سوخت و سرم درد می‌گرفت. دلم می‌خواست تنها باشم و هیچ‌کس برای آرام کردنم تلاش نکند. 


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #شناخت_لاله_ها #قسمت_چهارم ...🕊🌹 بابک یکی از فعال ترین جوان های شهر بود. سرشار از زندگی بود و
💔 بابک دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود اما همه این ها را ول کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت. بابک قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود ، دوبار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما ما خبر نداشتیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم. امسال پسر بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود ، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات من دیدم که بابک نیست، پرس و جو کردم فهمیدم که رفته اعتکاف. سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد برگشت پیش ما . من گفتم بابک جان چرا در این موقعیت رفتی اعتکاف، می ماندی سال دیگر می رفتی، الان کارهای مهمی داشتیم. گفت نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات و …فرعیات است، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم…حتی همان روزها من و مادرش حرف ازدواجش را مطرح کردیم ، یک دختر از خانواده نجیب و خوبی انتخاب کرده بودیم که می دانستیم بابک را هم دوست دارد اما بابک موافقت نکرد. به من گفت که بابا شما به تصمیمات من اعتماد داری یا نه؟ پس بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم…فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است. الان که فکر می کنم می بینم بابک خودش هم می دانست که چه مسیری را می خواهد برود و به ما هم این پیام را می داد اما ما متوجه نمی شدیم. 🌻👇🌻👇🌻👇
💔 خیلی باهوش بود، همیشه دانش‌آموز ممتازی بود و فوق‌لیسانس را هم در رشته حقوق دانشگاه تهران قبول شده بود. بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم بود. اما همه این‌ها را رها کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت. ذاتش جوری بود که می‌خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد. کم‌کم گرایش پیدا کرد و رفت سمت بسیج محله، غروب که می‌شد نمازش را می‌رفت آنجا می‌خواند، با بچه‌ها فعالیت می‌کرد، این فعالیت‌ها کم‌کم بالا گرفت و بالاخره رشد پیدا کرد و بابک بزرگ‌تر شد. سن سربازی فرا رسید، بالاخره آن دوره‌های بسیج فعال و این‌ها را همه را گذرانده بود، مدارک همه آنها را هم داشت، و وقتی که برای سربازی به سپاه رفت، آنجا نگاه و استعدادش بیشتر شکوفا و علاقه‌اش بیشتر شد، آن موقع من نمی‌دانستم در آن فضا چه چیزهایی را تجربه کرد، ولی الان می‌فهمم چه چیزهایی دید؛ با امثال شهید جعفرنیا و سیرت‌نیا همنشین شد. هر کس با چنین بزرگانی همنشین باشد به نظر من، نگاهش قوی‌تر و استعدادش بیشتر می‌شود. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا