eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #قرار_دلتنگی😔 #اللهم_عجل_لوليك_الفرج یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حض
این روز ها تلواسه ای بر دلمان نهاده که تو گویی دلمان نیشابوراست و بی خبری و فراق،صدای سم ستوران مغول؛ فکیف اصبر علی فراقک؟ : اضطراب،بی قراری،اندوه، ملالت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 خاطره همسر شهید طهرانی مقدم از گریه های حاج قاسم هنگام سخنان رهبر انقلاب در منزل شهید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 امروز اصفهان مزار معروف به فاضل هندی زندگینامه جالبی دارند ، مثلاً مشهور هست که قبل از ۱۲ سالگی حدود ۸۰ تا کتاب نوشتند😢 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سالروز شهادت پروانه های دمشق ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 سالروز شهادت پروانه های دمشق #شهدای_اربعه #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3nogh
💔 شب سی ام ماه صفر ۱۳۹۴ بود، یک ماه بعد از شهادت محمدرضا. بعد از مدتها خانه خلوت و ساکت بود، اولین شب تنهایی ما بعد از شهادت عزیزمان. هرچند خانه غرق در سکون و آرامش بود اما غم نبودن محمد چنان جولان می داد که هرکس گوشه ای از خانه پناه گرفته بود و خود را مشغول کاری کرده بود تا کمتر با این غم ویرانگر روبه رو شود. در این میان اما در دل مادر، طوفانی به پا بود... جارو میزد، گردگیری میکرد، غذا می پخت، تلفنش را چک می کرد، با اضطراب از آشپزخانه سرک می کشید، نگاهی به ساعت می کرد و با نگرانی دستهایش را روی هم میزد... هر از گاهی میگفت: _ محمد خیلی دیر کرده! درست می گفت! یک‌ ماه بود که همه همرزمانش در کنار خانواده شان بودند اما محمد... چه جوابی باید به مادر می دادم؟ _ مهدیه! بلند شو! _ چه کنم؟؟ _ زنگ بزن به دوستاش! به محکی، محمدی، موحدی! زنگ بزن به شهرستانی، درستی، به حاج حسن... زنگ بزن ببین کجا مونده! شروع کردم به امن یجیب خواندن؛ انگار اصلا نمی شناختمش؛ او همان مادری بود که یک ماه مردانه ایستاد و زیر بال و پر ما را گرفت، حالا... ادامه در پست بعد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 شب سی ام ماه صفر ۱۳۹۴ بود، یک ماه بعد از شهادت محمدرضا. بعد از مدتها خانه خلوت و ساکت بود، اولین
💔 ادامه پست قبل شروع کردم به امن یجیب خواندن؛ انگار اصلا نمی شناختمش؛ او همان مادری بود که یک ماه مردانه ایستاد و زیر بال و پر ما را گرفت، حالا... به خودم که آمدم، نشسته بود به گریه، زانو به زانوی دامادش و می پرسید: _ محمد دلتنگ من نشد؟ نترسید؟ آخه بچه ی من که جنگ ندیده بود! الهی بمیرم، درد هم کشید؟ ناله هایش تبدیل به ضجه شده بود و جوابی جز هق هق گریه نمی گرفت... تلفنم را برداشتم، پیام های محمدرضا را باز کردم، می دانستم دیگر آنلاین نمی شود اما چاره ای نداشتم، پیام دادم: محمد! به دادم برس! من از پس مامان برنمیام، خودت باید بیای! آن شب مادر آنقدر اشک ریخت تا به خواب رفت، دست روی پیشانی اش گذاشتم و شروع کردم به قرآن خواندن، شاید کمی آرام بگیرد... *اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ *أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ  ............ صبح زود چنان با انرژی و سرحال بیدار شد که هیچ‌کدام باور نمی کردیم همان مادر دیشب است..‌. پرسیدم: _ انگار امروز بهتری! _ چرا نباشم؟ دیشب با محمد رفتم زیارت امام رضا، بعد هم منو برد محل شهادتش، خیالم راحت شد... بچه م در ورودی العیس روی خاک ها به خواب رفته، خواب ناز... از لبخند گرم مادر، نفس راحتی کشیدم: _ پس بالاخره خودش را رساند... ______________ * گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا ماه من! در چشم عاشق آب هست و خواب نیست ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 میگن هر کسی به اندازه #دل‌هایی که آروم میکنه #آروم میشه چه #آرامشی داشته #جواد #شهید_جواد_محمدی
💔 در کتاب هاے فقه نوشته اند شهید را شهید مےنامند چون همه ے اهل آسمان شهادت مےدهند که با اولین قطره ےخونش مثل روز اول تولد پاڪ پاڪ مےشود... اے ڪه از پاڪ ترین هایی دست ناپاڪ ترین ها را بگیر💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 "قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ" اگر اهل دلی دیدی ، فرصت را غنیمت بدان و ازش بخواه براۍ آمرزشت دعا کند خیلی کارسازه رفیق :) سوره یوسف | ۹۷ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 می‌گفت: بوسیدن بین دو ابروی مادر دیواری هست بین آتشِ جهنم! [ اینڪارخیلےسعادت میخواد.] هر روز یڪبار هم شده پیشونے مادرتو ببـوس! ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 می‌گفت: بوسیدن بین دو ابروی مادر دیواری هست بین آتشِ جهنم! [ اینڪارخیلےسعادت میخو
مردی به حضور پیامبر اکرم (ص) رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده ام که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر(ص) فرمودند: پیشانی مادر را ببوس...♥ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🤲🏻 خدایا شکرت که توی این هوای سرد یه سقف بالا سرمه ♥️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 . خدایا امروز هدایتم کن به رسالتی که بابت آن، عمری دوباره بر من هدیه کردی🤲🪴 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۹۶) إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ
✨﷽✨ (۹۷) فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ‌ در آن (خانه) نشانه‌هاى روشن، (از جمله) مقام ابراهيم است و هر كس به آن درآيد، درامان است وبراى خدا بر عهده‌ى مردم است كه قصد حج آن خانه را نمايند، (البتّه) هركه توانايى اين راه را دارد. وهركس كفر ورزد (وبا داشتن توانايى به حج نرود، بداند كه) همانا خداوند از همه‌ى جهانيان بى‌نياز است. ✅ نکته ها مكّه وكعبه، نمايشگاهى از قدرت ونشانه‌هاى الهى و تاريخ آن مملوّ از خاطرات و سرگذشت‌هايى است كه توجّه به آنها درس‌آموز و عبرت‌انگيز مى‌باشد. در ساختن آن ابراهيم عليه السلام بنّايى و اسماعيل عليه السلام كارگرى مى‌كرده‌اند. سپاهيان فيل‌سوار ابرهه كه به قصد ويرانى آن آمده‌اند، به قدرت الهى و توسط پرندگان ابابيل نابود شده‌اند. ديوار آن به هنگام تولّد علىّ عليه السلام براى مادرش شكافته مى‌شود تا در داخل آن، نوزادى متولد شود كه در آينده‌اى نه چندان دور، بت‌هاى داخل آن را فرو ريزد. بلال، برده سياهپوست حبشى، در برابر چشمان حيرت زده اشراف مكّه بر بالاى آن اذان مى‌گويد و روزى نيز فرا خواهد رسيد كه آخرين حجّت الهى به ديوار آن تكيه زده و نداى نجات انسان‌ها را سر مى‌دهد و جهانيان را به اسلام دعوت مى‌كند. در كنار كعبه، مقام ابراهيم است. به گفته روايات، مقام ابراهيم سنگى است كه به هنگام ساختن كعبه و بالا بردن ديوارهاى آن، زير پاى ابراهيم عليه السلام قرار داشت و اثر پاى آن حضرت بر روى آن مانده است. بقاى اين سنگ و اثر پا روى آن، از قرن‌ها پيش از عيسى و موسى عليهما السلام با آن همه تغيير وتحوّلى كه در كعبه و اطراف آن در اثر حمله‌ها، سيل‌ها و خرابى‌ها بوجود آمده، خود نشانه‌اى از قدرت الهى است. «حج» به معناى قصد همراه با حركت است و «مَحجّة» به راه صاف و مستقيم مى‌گويند كه انسان را به مقصد مى‌رساند. حج در اسلام به معناى قصد خانه خدا و انجام اعمال مربوط به آن است. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به علىّ عليه السلام فرمود: «تارك الحج و هو مستطيع كافر» هر توانمندى كه حج را ترك كند، كافر است. كسى‌كه در انجام امروز و فردا كند تا بميرد، گويا به غير اسلام از دنيا رفته است. استطاعت مالى براى حج، لازم نيست از خود انسان باشد، بلكه اگر كسى ديگرى را مهمان كند، يا هزينه‌ى حجّ او را بپردازد، او مستطيع شده وحج بر او واجب است. امام صادق عليه السلام درباره‌ى‌ «آياتٌ بَيِّناتٌ» فرمودند: مقصود مقام ابراهيم، حجرالاسود و حجر اسماعيل است. و از آن حضرت پرسيدند مراد از «مَنْ دَخَلَهُ» كعبه است يا حرم؟ حضرت فرمودند: حرم. شخصى از امام صادق عليه السلام درباره‌ى‌ «مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» سؤال كرد: حضرت فرمودند: كسى كه اين خانه را قصد كند و بداند كه اين همان خانه‌اى است كه خداوند رفتن به آن را فرمان داده و اهل‌بيت عليهم السلام را نيز آن‌گونه كه بايد بشناسد، او در دنيا و آخرت درامان خواهد بود. «4» 🔊 پیام ها - در خانه‌ى خدا، نشانه‌هاى روشن بسيار است. نشانه‌هاى قداست و معنويّت، خاطرات انبيا از آدم تا خاتم، عبادتگاه و قبله‌گاه همه‌ى انبيا و نمازگزاران. «فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ» - ابراهيم عليه السلام مقامى دارد كه جاى پاى او، به مكّه ارزش داده است. «مَقامُ إِبْراهِيمَ» - بر خلاف تفكّر وهابيّت، اگر جماد در جوار اولياى خدا قرار گيرد، قداست مى‌يابد. «مَقامُ إِبْراهِيمَ» - از امتيازات اسلام آن است كه يك منطقه از زمين را منطقه‌ى امن قرار داده است. «مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» - واجبات، يك نوع تعهّد الهى برگردن انسان است. «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» - حج، بايد خالصانه و تنها براى خدا باشد. «لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» - تكليف و وظيفه، به مقدار توان است. توان فرد از نظر مالى و بدنى و فراهم بودن شرايط بيرونى. «مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» - استطاعت شرط حج است. «1» «مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» - انكار حج و ترك آن، سبب كفر است. «وَ مَنْ كَفَرَ» - فايده‌ى انجام دستورات الهى، به خود انسان برمى‌گردد وگرنه خداوند نيازى به اعمال ما ندارد. «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ» - خداوند دعوت مى‌كند، ولى منّت نمى‌كشد. «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ... وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 اتل متل برادر مثل یه تیکه ماھه شده فدای "عمه" الان، چراغ راهه اتل متل یه خواهر هنوزم چشم براهه دلش پر از غم شده قلبــــ💔ـش یه دنیا آھه اتل متل یه مادر حالا مادر شهــــ🌹ــیدھ میگه: "خدایا شکرت! عمه، 👈احمدُ👉 خریدھ" اتل متل شهـــ🌷ـــادت اتل متل سعادت ببین کجای کاری تو هم داری لیاقت؟؟؟؟ شعری در مورد 🥀 بیاد شاعر اتل متل های جبهه ها ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💕 در تلفنم، نام همسرم را با عنوان "شهیــــد زنــــده" ذخیره کرده بودم؛ یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد!🤔 به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده‌ای❤️ قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره‌اش را بگیرم☎️ وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان"شریک جهادم و مسافر بهشت " ذخیره کرده بود🤍 گفت: از اول زندگی شریک هم بوده‌ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش‌ترین دارایی‌ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم💚 شام غریبان امام حسین علیه‌السلام بود که در خیمه محله‌مان شمع روشن کردیم🕯 ایشان به من گفت دعا کنم تا بی‌بی زینب قبولش کند🙏 من هم وقتی شمع روشن می‌کردم، دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود، من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت‌الشهدا قرار دهم✨ سالروزشهادت 💍 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت53 یک چشمم به
💔

🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 



حس کردم گلویم خشک شده از نگرانی. می‌دانید، همیشه در موقعیت‌هایی باید خونسردی‌ات را حفظ کنی که حفظ خونسردی سخت‌ترین کار است.

یک نفس عمیق کشیدم اما بی‌صدا. جلال نباید حس می‌کرد ترسیده‌ام.

یکی دیگر از دشواری‌های کار یک مامور امنیتی این است که نباید کسی بفهمد ترسیده‌ای؛ چه دوست چه دشمن.

گفتم:
- دقیقاً چند روز دیگه قرار دارید؟

با کمی مکث گفت:
- چهار روز دیگه، دم مرز. ایلام.

آرنجم را به میز تکیه دادم و با دو انگشت، تیغه بینی‌ام را گرفتم. گفتم:
- باید حضوری حرف بزنیم...

نگاهی به ساعت کردم. ده شب بود. ادامه دادم:
- خانمت کجا رفته؟

باز هم مکث کرد. معلوم بود جا خورده. نمی‌دانست ما حواسمان به خانه‌اش هست و تحت نظرش داریم. گفت:
- شما...

صدایم را کمی بالا بردم:
- کِی برمی‌گرده؟

با صدای گرفته گفت:
- رفته...رفته پیش خواهرش بیمارستان...چند روز پیش خواهرش می‌مونه، خواهرش می‌خواد فارغ بشه.

نفس راحتی کشیدم. گفتم:
- مبارکه. فعلا خداحافظ.

- آقا...

جوابش را ندادم. از جایم بلند شدم و به امید گفتم:
- نقشه و تصویر هوایی خونه جلال رو می‌خوام.

امید برگشت، عینکش را برداشت و با اخم نگاهم کرد:
- نمی‌گی می‌خوای چکار کنی؟

لبخند زدم و ابروهایم را انداختم بالا:
- نگران نباش، فقط با ت.م جلال هماهنگ کن من دارم میرم اون‌جا.

***

ماشین را همان ابتدای جاده ورودی کاروانسرا پارک می‌کنم.

پراید مشکی جلوتر از ما می‌رود و وارد پارکینگ کاروانسرا می‌شود. ون سبز بچه‌های عملیات هم از کنارمان می‌گذرد و می‌رود داخل پارکینگ.

با مرصاد، جاده درخت‌کاری شده ورودی را پیاده گز می‌کنیم.

سر ظهر تابستان، از کله هردومان دود بلند می‌شود. تند قدم برمی‌داریم که عقب نیفتیم؛ هرچند می‌دانیم بچه‌های عملیات هوایشان را دارند.



عرق‌ریزان و خسته و تشنه می‌رسیم به محوطه جلوی کاروانسرا. روی نقشه انقدر بزرگ به نظر نمی‌رسید. 

یک حوض آبی بزرگ مقابل در کاروانسراست و دو طرف حوض با فاصله زیاد، آلاچیق و نیمکت گذاشته‌اند. 

کاروانسرا  قدمت و معماری دوران صفویه را دارد اما پیداست که بازسازی شده. الان چون تقریبا اول تابستان است، مسافرها هم تقریباً زیادند.

آب حوض موج می‌خورد و زیر نور آفتاب برق می‌زند. دوست دارم بپرم داخلش تا خنک شوم.

نگاهی به دور و برمان می‌اندازم. داخل آلاچیق‌ها کسی نیست. الان ساعت ناهار است و مردم بیشتر داخل رستوران‌های کاروانسرا هستند. هیچ‌کس در این ظهر گرم حاضر نیست بیرون بنشیند...
بجز...
بله!
بجز همان دو تروریست!

خیالم کمی راحت می‌شود. خوب است که بین مردم نیستند.

برای این که حساس نشوند، قدم تند می‌کنیم تا به کاروانسرا برسیم اما داخل نمی‌رویم.

در دالان ورودی کاروانسرا می‌ایستیم؛ جایی که بتوانیم دو مرد را ببینیم. من روی سکوهای کنار دالان می‌نشینم و به مرصاد می‌گویم:
- برو یه بطری آب بگیر بیار. دارم هلاک می‌شم.

از خدا خواسته می‌رود. خودش هم تشنه است.
واقعیت البته این است که هم تشنه‌ایم هم گرسنه و بوی غذایی که از رستوران‌های داخل کاروانسرا می‌آید، دارد با روح و روانمان بازی می‌کند.

انقدر سریع راه رفته‌ام که تندتر نفس می‌کشم، تمام سرم نبض می‌زند و زخم دستم ذق‌ذق می‌کند. فکر کنم باید پانسمانش عوض شود.

با دست راست، عرق را از پیشانی‌ام پاک می‌کنم. سنگ‌های سکویی که روی آن نشسته‌ام کمی خنک است و خنکم می‌کند.

دستانم را هم می‌گذارم روی سکو؛ سرما از سنگ‌ به دستانم نفوذ می‌کند و می‌رسد تا مغزم. به طاق ضربی بالای سرم نگاه می‌کنم.


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 نام تو بردم و در لوح ملائک دیدم یازده بار دلم راهنمایی شده است "بابای مهربان امام زمانمان " 🌺 ولادت با سعادت (علیه السلام) مبارک باد❤️ ... 💞 @aah3noghte💞