eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 اقبال عجم بود، قدم رنجه نمودید یک «فاطمه» هم قسمت ایران شده باشد ✨ ✨ مبارک💐💐 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 قسمت چهلم: #بےتوهرگز ❤️ 🌀خون و ناموس آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا ما
💔 قسمت چهل و دوم: ❤️ 🌀 بیا زینبت را ببر تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ... از در اتاق که رفتم تو ... مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند😞 ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن😭😭 ... مثل مرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمت زینب ... صورتش گر گرفته بود🤒 ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ... - زینبم ... دخترم ... هیچ واکنشی نداشت ... - تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن 😭... دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبان بی زبانی بهم فهموند ... کار زینبم به امروز و فرداست 😭... دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباس منطقه ... بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم، پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ... دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ... رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت😭 ... - علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم!😞 هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم ... اما دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم☝️ ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نفس و شاهرگش تو بودی ... چه ببریش، چه بزاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ... 😭😔 اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود ...😭 قسمت چهل و سوم: ❤️ 🌀 زینب علی برگشتم بیمارستان ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ... - بردی علی جان؟ ... دخترت رو بردی؟😭😓 ... هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم ... التهاب همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم... 😨 زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... رفتم توی اتاق ... زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد😳 ... تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... 🤗 اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ... نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ... - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ...😊 دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ... اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت ... به مادرت بگو ... "چشم هانیه جان 💕 اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من،😉 اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم "... بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم😇 ... زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ... ... 💕 @aah3noghte💕 پ.ن اونایی که به بچه های شهدا میگن "سهمیه ای" اینروزا رو حتی تو خوابشونم نمی بینن چه برسه تو بیداری😏
💔 ... دخترا بابایےان😍 بابا... دختر... دختر، نفسِ باباست ولی وقتی بابا نیست، نفس های دختر تنگ میشود و به شماره مےافتد بابا برای دختر یعنی تکیه گاه، دوست و... حالا ببین اگر در کودکی تکیه گاه دوست پناه و... همه چیزت را از دست بدهی چه غم بزرگی در دلت خواهد نشست💔 دنیای صورتی این فرشته های کوچک👧🏻 خیلی زود، زیبائےهایش کمرنگ شده کاش با طعنه و کنایه، حداقل نمک بر زخمشان نمےزدیم... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💖 خوبست اگــــر... 💕 خدائی باشد ما بیت نابِ مذهبی هستیم من، فاطمی... تُ، حیدری... آرے ان شالله روزی مجردای کانال😊 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
ان شالله از اول ذی القعده #چله_دعای_توسل داریم... به نیت فرج مولانا #صاحب_الزمان علیه السلام🌸🍃 ب
دوستان همینطور که میدانید امروز "اول ماه ذی القعده " هست آيت الله جوادی آملی: در طول سال آدم مي تواند چله بگيرد، ولي 🌸🍃بهارش اين ۴۰ شب است؛ يعني از اوّل ذي القعده تا دهم ذيحجّه، ✅آدم مواظب دهانش باشد كه غذاي بد وارد نشود؛ ✅مواظب زبانش باشد كه حرف بد نزند؛ ✅مواظب گوشش باشد كه حرف بد نشنود؛ ✅مواظب چشمش باشد كه نگاه بد نكند؛ آنوقت سایر كارها خوب است. اينقدر كارهاي حلال هست كه آدم فرصت نمي كند به سراغ كار حرام برود ! 👌استاد فرزانه، حضرت آیت الله جوادی آملی درباره این اربعین چنین می¬فرمایند: ❤️🍃زمان: 🌼🍃«از اول ذي القعده تا دهم ذي حجّه كه اربعين موساي كليم است، اين يك فصل مناسبي است؛ بهار اين كار است. اين اربعين گيري، اين چله نشيني همين است ! وجود مبارك موساي كليم 40 شبانه روز مهمان خدا بود. فرمود : و واعدنا موسي ثلاثين ليلهً فاتممناها بعشر فتمّ ميقات ربّه اربعين ليله. به او وعده ديدار و ملاقات خصوصي داديم؛ آمد به ديدار ما. اوّل 30 شب بود؛ بعد 10 شب اضافه كرديم، راهش باز بود؛ جمعاً شد40 شب. هر ختمی هم که دوست دارین، میتونین بگیرین. "و پسندیده اینه که ثواب ختم رو به وجود مقدس امام زمانمان هدیه کنیم" برای برداشتن چله ذیعقده علاوه بر که ما ان شالله انجام میدهیم، اذکار و سوره های زیر پیشنهاد میشود 1⃣ سوره های فجر، فتح، محمد 2⃣ جامعه کبیره، جامعه صغیره 3⃣ ذکر هر روز 4⃣ صلوات 5⃣ ذکر 6⃣ آیه رب ادخلنی مدخلأ صدق واخرجنی مخرج صدق وجعلنی من لندک سلطانأ نصیرأ روزی 7⃣ استغفار هر روز 8⃣ زیارت وارث؛ حدیث کسا 9⃣ زیارت عاشورا ؛ سوره طه 🔟 خواندن قران ان شاءالله پُر روزی باشید. لطفاً برای دوستان خودتون بفرستید تا در ثوابش شریک باشید. http://hadana.ir/%D8%A7%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%84-%DA%86%D9%84%D9%87-%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA/
شهید شو 🌷
دوستان همینطور که میدانید امروز "اول ماه ذی القعده " هست آيت الله جوادی آملی: در طول سال آدم مي
💔 روز اول #چله_دعای_توسل به نیت تعجیل در فرج امام زمان عج #اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج #التماس_دعاے_شھادت
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا ۴ـ #شھیدرحمان_استکی در سال 1329 در
💔 ۵ـ او در سال 1332 در تهران متولد شد.👶 مهندسی  مکانیک و تاسیسات را از دانشگاه تهران اخذ کرد. 🎓 با پیروزی انقلاب و در پی عضویت در حزب جمهوری اسلامی، یکی از سرپرستان شد و پس از آن فعالیت وسیعی را برای آبرسانی به دهات اطراف تهران آغاز کرد.💪 مدتی را در واحد مهندسین تهران خدمت کرد. او در افشای منافقین و بنی‌صدر کوشش فراوانی داشت و یک بار نیز تا مرز شهادت پیش رفت اما... عاقبت نام او در کنار شهید بهشتی و در هفتم تیر 1360 در دفتر شهادت ثبت شد.❣ ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 روز دختر و سربازی که اشکش در اومد 😢💔 روز پسر نداریم ولی وای به روزی که امنیت دختران سرزمینمون به خطر بیفته☝️.... سلامتی داداش هایی که به خاطر ناموسشون، تو غربتن ️😊❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #خاطرات_شھید_زنده #جانبازحمیدداودآبادی 37سال پیش، درحالی‌ که نوجوانی ۱۷ساله بیشتر نبودم خداوند ت
💔 الغیبت‌ُ عجب‌ کیفی‌ داره‌😜 تقصیر خودش‌ بود....شهید شده‌ که‌ شده‌.😏 وقتی‌ قرار است‌ با ریختن‌ اولین ‌قطره‌ی‌ خون‌، همه‌ گناهانش‌ پاک‌ شود، خیلی‌ بخیل‌ و از خودراضی‌ است‌ اگر آن‌ کتک‌هایی‌ را که‌ من‌ بهش‌ زدم‌، حلال‌ نکند!😏😅 تازه‌... کتکی‌ هم‌ نبود. دو سه‌ تا پس‌‌گردنی‌،✌️ چهار پنج‌ تا لنگه‌‌ پوتین‌،👞 هفت‌ هشت‌ ده‌ تا لگد هم‌ توی‌ جشن‌ پتو!🙄 خیلی‌ فیلم‌ بود.... دست‌ِ به‌ غیبت‌ کردنش‌ عالی‌ بود.👌 اوایل‌ که‌ همه‌اش ‌می‌گفت‌: "- الغیبت‌ُ عجب‌ کیفی‌ داره.‌😌" جدی‌ نمی‌گرفتم‌.... بعداً فهمیدم‌ حضرت ‌آقا، اهل‌ همه‌جور غیبتی‌ هست‌.😟 اهل‌ که‌ هیچ‌، استاده‌.🙁 جیم‌ شدن‌ از صبح‌گاه‌، رد شدن‌ از لای‌ سیم‌خاردار پادگان‌ و رفتن‌ به‌ شهر، و از همه‌ بدتر، غیبت‌ در جمع‌ و پشت‌سر این‌ و اون‌ حرف‌ زدن‌.😑 جالب‌تر از همه‌ این‌ بود که‌ خودش‌ قانون‌ گذاشت‌.🙃 آن‌هم‌ مشروط‌. شرط‌ کرد که‌: - اگر غیبت‌ از نوع‌ اول‌ (فرار از صبح‌گاه‌ و ...) را منظور نکنید‌، از آن‌ ساعت‌ به بعد هرکس‌ غیبت‌ دیگران‌ را کرد و پشت‌ سرشان‌ حرف‌ زد، هر چندنفر که ‌در اتاق‌ حضور داشتند، به‌ او پس‌گردنی‌ بزنند.☝️ خودش‌ با همه‌ی‌ چهار پنج ‌نفرمان‌ دست‌ داد و قول‌ داد. هنوز دستش‌ توی‌ دست‌مان‌ بود که‌ گفت‌: ـ رضا تنبلی‌ رو به‌ اوج‌ خودش‌ رسونده‌ و یک ‌ساعته‌ رفته‌ چایی‌ بیاره ...😒 خب‌ خودش‌ گفته‌ بود بزنیم،‌ و زدیم‌.😅 البته‌ خداییش‌ را بخواهید‌، من ‌بدجور زدم‌. خیلی‌ دردش‌ آمد؛😉 همان‌ شد که‌ وقتی‌ اواخر بهمن 1364 در ادامه عملیات والفجر 8 در جاده فاو – ام القصر دیدمش‌، باهاش‌ روبوسی‌ کردم‌ و بابت‌ کتک‌هایی‌ که ‌زده‌ بودم‌، حلالیت‌ طلبیدم‌. 🤗 خندید و گفت‌: - دم‌تون‌ گرم‌ ... همون‌ کتک‌های‌ شما باعث‌ شد که‌ حالا دیگه‌ تنهایی‌ از خودم‌ هم‌ می‌ترسم‌ پشت‌سر کسی‌ حرف‌ بزنم‌. می‌ترسم‌ ناخواسته‌ دستم ‌بخوره‌ توی‌ سرم‌.😉😅 حسن با گردان عمار آمده بود جلو. با هم داخل سنگر نشستیم و به ذکر خیر دوستان. در آن میان از دهنم پرید: - این بچه های گردان هم گندش رو درآوردن ...😏 که حسن پس گردنی محکمی بهم زد. با تعجب گفتم: - واسه چی می زنی؟😳 خندید و گفت: - مگه قرار نبود هرکی غیبت کرد، بقیه بهش پس گردنی بزنند؟!😬 وقتی‌ فهمیدم‌ در عملیات‌ کربلای‌ پنج‌ مفقودالاثر شده و ده‌ سال‌ بعد استخوان‌هایش‌ بازگشت‌، هم‌ خندیدم‌ هم‌ گریستم‌.💔 حسن جان! نمی خوای بیایی بهم پس گردنی بزنی؟ غیبت هام خیلی زیاد شده! متولد: 15 خرداد 1347 شهادت: 23 دی 1365 عملیات کربلای 5 شلمچه. خاک‌سپاری 14 بهمن 1375 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ 26 ردیف 69 مکرر شماره‌ 53 💕 @aah3noghte @hdavodabadi💕